فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖
🔅کسی که این حدیث رو بشنوه،
تا آخر عمر نماز اول وقتش ترک نخواهد شد
🔰استاد حسینی قمی
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. بلاخره آماده شدیم و به سمت خونه پدر فرهاد که طبقه بالای خونه ما بود حرکت کردیم... خونشون با خونه م
.
کاش فرهاد نصف این حرفارو به من میزد...
صداشون قطع شد و در باز شد...
با اقدس چشم تو چشم شدیم...
اقدس لباشو روی هم فشار داد و گفت: فالگوش وایمیسی؟
گفتم: با شوهر من تو اتاق چیکار داشتی؟
اقدس دندوناشو روی همفشرد ولی بجاش فرهاد جواب داد: شوهرم شوهرم نکن تو زن من نیستی جوگیر نشو برو بشین سرجات...
هر دو به سمت سالن حرکت کردن و من موندم و یک دنیا حسرت...
سر شام فرهاد فقط به اقدس خدمت میکرد...
پدرم فقط چشمش به فرهاد و اقدس بود و از ناراحتی غذا هم نخورد...
بعد از شام همه آماده رفتن شدن...
من و فرهاد هم به طبقه پایین رفتیم...
فرهاد سیگار پشت سیگار دود میکرد...
حالم داشت بد میشد...
تمام پنجره هارو باز کرده بودم...
فرهاد شیشه سر میکشید و من میترسیدم از چشمای سرخش...
دیوانه شده بود تلوتلو میخورد...
به طرفم اومد و با حالتی ترسناک دهنشو پاک کرد و از موهام گرفت...
منو چسبوند به دیوار و گفت: تو اعظمی؟ همونکه عشقمو دزدید؟
نفسم بند اومده بود...
ادامه داد: نه تو اقدسی تو عشق مقدس منی...
میخواست ببوسدم که گفتم: به خودت بیا...
ولی حالش خرابتر از اونی بود که حرفای منو بشنوه....
اونشب فرهاد من رو به چشم اقدس دید و شبی رو که آرزو داشتم با خودم بگذرونه با چهره و اسم اقدس گذروند...
من اونشب بدترین شب زندگیم بود...
مردی که وقتی میفهمید من اعظمم بدنم رو کبود و زخمی میکرد ولی وقتی توهم میزد من اقدسم جور دیگه ای با من برخورد میکرد...
گریه امونم رو بریده بود...
نفسم بالا نمیومد...
انقدر گریه کرده بودم صدام گرفته بود...
فرهاد تو همون حالت خوابش برد...
نمیدونم کی خوابم برده بود که با ترسیدن فردی کنارم از خواب بیدار شدم...
فرهاد با وحشت اطراف رو نگاه میکرد: اینجا چخبره؟ نه...
امکان نداره من نباید به تو دست میزدم...
میزد تو سرش و کم مونده بود گریه کنه...
حمله کرد سمتم و گلوم رو فشار داد:
تو گولم زدی آره؟ روباه مکار...
من نباید به تو دست میزدم من به اقدس قول داده بودم اگه بفهمه فراموشم میکنه لعنتییی...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. کاش فرهاد نصف این حرفارو به من میزد... صداشون قطع شد و در باز شد... با اقدس چشم تو چشم شدیم... اقد
.
خودش رو میزد و به من بد و بیراه میگفت...
انقدر گریه کرد و خودشو به در و دیوار زد که ازش ترسیده بودم...
اومد سمتم و محکم زد توی گوشم و گفت: وای بحالت اگه حامله باشی و به من نگی زنده زنده خاکت میکنم...
آب دهنمو قورت دادم و هیچی نگفتم...
سریع لباساشو عوض کرد و دوید رفت بیرون...
شب دیر وقت بود که برگشت...
چند روز از ماجرای اون شب گذشته بود که پدر فرهاد یه سری به ما زد...
پدر فرهاد چون خبر داشت فرهاد دیر وقت خونه میادهمون موقع که فرهاد سر رسید پدرش هم به خونمون اومد...
براش چایی دم کردم با کیکی که عصر درست کرده بودم ازش پذیرایی کردم...
هر دوی مارو دعوت به نشستن کرد و شروع به حرف زدن کرد: خب فرهاد جان اعظم جان ما منتظر نوه ایم الان چند ماهه عروسی کردید خبری نیست...
سرم رو زیر انداختم و هیچی نگفتم...
که ادامه داد: خجالت نکش دخترم منم مثل پدرتم من نوه میخوام یعنی هرکی منو تو بازار میبینه با تمسخر میگه پسرت بی ریشه اس...
خوب نیست این حرفارو بشنوم...
پس زودتر بهتره به فکر بچه باشید تا بیشتر از این آبرومون نرفته...
من سکوت کرده بودم که فرهاد گفت: راستش حاج بابا ما خیلی تلاش کردیم ولی...
آب دهنش رو قورت داد و نگاه من کرد...
حاج بابا گفت: ولی چی پسرم؟
فرهاد با نگاه به من ادامه داد: اعظم اجاقش کوره...
از این حرفه فرهاد دلم آتیش گرفت...
علاوه بر اینکه دوسم نداشت و زندگیمو زهر کرده بود یه برچسب هم چسبوند بهم و پیش حاجی خرابم کرد...
حاجی گفت: چطور ممکنه؟ امکان نداره...
فرهاد سر به زیر انداخت و قیافه مظلوم به خودش گرفت و گفت: بله آقاجون اعظم بچه دار نمیشه...
آقاجون هوفی کشید و گفت: چی بگم چیکار کنم ما آرزومون دیدن نوه عزیزمونه ولی حتما خواست خدا اینه که شما بچه نداشته باشید یا به وقت دیگه ای بهتون بچه بده...
فرهاد: فکر نکنم دیگه بچه دار بشیم کاملا معلومه اعظم مشکل داره...
حاجی جواب داد: رو دختر مردم عیب نذار من مطمئنم حکمتی توشه...
چاییش رو یک نفس سر کشید و یک تکه از کیک رو داخل دهنش انداخت و گفت: حرفامو فراموش کنید و به خوشبختیتون ادامه بدید...
بلند شد و عزم رفتن کرد...
اصرار من برای خوردن چای و کیک مجدد بی فایده بود و حاجی رفت...
بعد از رفتن حاجی رو به فرهاد گفتم: چرا دروغ گفتی؟
متعجب نگام کرد و گفت: انتظار نداشتی که بگم چشم دوقلو براتون میاریم...
آره براشون دو قلو میارم اما نه باتو...
مادر بچه های من تو نیستی...
بیخودی دلتو خوش نکن...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh