eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.4هزار دنبال‌کننده
174 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🔅کسی که این حدیث رو بشنوه، تا آخر عمر نماز اول وقتش ترک نخواهد شد 🔰استاد حسینی قمی ‌ *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. بلاخره آماده شدیم و به سمت خونه پدر فرهاد که طبقه بالای خونه ما بود حرکت کردیم... خونشون با خونه م
. کاش فرهاد نصف این حرفارو به من میزد... صداشون قطع شد و در باز شد... با اقدس چشم تو چشم شدیم... اقدس لباشو روی هم فشار داد و گفت: فالگوش وایمیسی؟ گفتم: با شوهر من تو اتاق چیکار داشتی؟ اقدس دندوناشو روی همفشرد ولی بجاش فرهاد جواب داد: شوهرم شوهرم نکن تو زن من نیستی جوگیر نشو برو بشین سرجات... هر دو به سمت سالن حرکت کردن و من موندم و یک دنیا حسرت... سر شام فرهاد فقط به اقدس خدمت میکرد... پدرم فقط چشمش به فرهاد و اقدس بود و از ناراحتی غذا هم نخورد... بعد از شام همه آماده رفتن شدن... من و فرهاد هم به طبقه پایین رفتیم... فرهاد سیگار پشت سیگار دود میکرد... حالم داشت بد میشد... تمام پنجره هارو باز کرده بودم... فرهاد شیشه سر میکشید و من میترسیدم از چشمای سرخش... دیوانه شده بود تلوتلو میخورد... به طرفم اومد و با حالتی ترسناک دهنشو پاک کرد و از موهام گرفت... منو چسبوند به دیوار و گفت: تو اعظمی؟ همونکه عشقمو دزدید؟ نفسم بند اومده بود... ادامه داد: نه تو اقدسی تو عشق مقدس منی... میخواست ببوسدم که گفتم: به خودت بیا... ولی حالش خرابتر از اونی بود که حرفای منو بشنوه.... اونشب فرهاد من رو به چشم اقدس دید و شبی رو که آرزو داشتم با خودم بگذرونه با چهره و اسم اقدس گذروند... من اونشب بدترین شب زندگیم بود... مردی که وقتی میفهمید من اعظمم بدنم رو کبود و زخمی میکرد ولی وقتی توهم میزد من اقدسم جور دیگه ای با من برخورد میکرد... گریه امونم رو بریده بود... نفسم بالا نمیومد... انقدر گریه کرده بودم صدام گرفته بود... فرهاد تو همون حالت خوابش برد... نمیدونم کی خوابم برده بود که با ترسیدن فردی کنارم از خواب بیدار شدم... فرهاد با وحشت اطراف رو نگاه میکرد: اینجا چخبره؟ نه... امکان نداره من نباید به تو دست میزدم... میزد تو سرش و کم مونده بود گریه کنه... حمله کرد سمتم و گلوم رو فشار داد: تو گولم زدی آره؟ روباه مکار... من نباید به تو دست میزدم من به اقدس قول داده بودم اگه بفهمه فراموشم میکنه لعنتییی...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهم اینه که خدا تنهات نذاره، بقیه میان و میرن🍃. ‌ ‌ *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. کاش فرهاد نصف این حرفارو به من میزد... صداشون قطع شد و در باز شد... با اقدس چشم تو چشم شدیم... اقد
. خودش رو میزد و به من بد و بیراه میگفت... انقدر گریه کرد و خودشو به در و دیوار زد که ازش ترسیده بودم... اومد سمتم و محکم زد توی گوشم و گفت: وای بحالت اگه حامله باشی و به من نگی زنده زنده خاکت میکنم... آب دهنمو قورت دادم و هیچی نگفتم... سریع لباساشو عوض کرد و دوید رفت بیرون... شب دیر وقت بود که برگشت... چند روز از ماجرای اون شب گذشته بود که پدر فرهاد یه سری به ما زد... پدر فرهاد چون خبر داشت فرهاد دیر وقت خونه میادهمون موقع که فرهاد سر رسید پدرش هم به خونمون اومد... براش چایی دم کردم با کیکی که عصر درست کرده بودم ازش پذیرایی کردم... هر دوی مارو دعوت به نشستن کرد و شروع به حرف زدن کرد: خب فرهاد جان اعظم جان ما منتظر نوه ایم الان چند ماهه عروسی کردید خبری نیست... سرم رو زیر انداختم و هیچی نگفتم... که ادامه داد: خجالت نکش دخترم منم مثل پدرتم من نوه میخوام یعنی هرکی منو تو بازار میبینه با تمسخر میگه پسرت بی ریشه اس... خوب نیست این حرفارو بشنوم... پس زودتر بهتره به فکر بچه باشید تا بیشتر از این آبرومون نرفته... من سکوت کرده بودم که فرهاد گفت: راستش حاج بابا ما خیلی تلاش کردیم ولی... آب دهنش رو قورت داد و نگاه من کرد... حاج بابا گفت: ولی چی پسرم؟ فرهاد با نگاه به من ادامه داد: اعظم اجاقش کوره... از این حرفه فرهاد دلم آتیش گرفت... علاوه بر اینکه دوسم نداشت و زندگیمو زهر کرده بود یه برچسب هم چسبوند بهم و پیش حاجی خرابم کرد... حاجی گفت: چطور ممکنه؟ امکان نداره... فرهاد سر به زیر انداخت و قیافه مظلوم به خودش گرفت و گفت: بله آقاجون اعظم بچه دار نمیشه... آقاجون هوفی کشید و گفت: چی بگم چیکار کنم ما آرزومون دیدن نوه عزیزمونه ولی حتما خواست خدا اینه که شما بچه نداشته باشید یا به وقت دیگه ای بهتون بچه بده... فرهاد: فکر نکنم دیگه بچه دار بشیم کاملا معلومه اعظم مشکل داره... حاجی جواب داد: رو دختر مردم عیب نذار من مطمئنم حکمتی توشه... چاییش رو یک نفس سر کشید و یک تکه از کیک رو داخل دهنش انداخت و گفت: حرفامو فراموش کنید و به خوشبختیتون ادامه بدید... بلند شد و عزم رفتن کرد... اصرار من برای خوردن چای و کیک مجدد بی فایده بود و حاجی رفت... بعد از رفتن حاجی رو به فرهاد گفتم: چرا دروغ گفتی؟ متعجب نگام کرد و گفت: انتظار نداشتی که بگم چشم دوقلو براتون میاریم... آره براشون دو قلو میارم اما نه باتو... مادر بچه های من تو نیستی... بیخودی دلتو خوش نکن...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه روزی اگه همه تو رو رد کردن برو در خونه ی مولات "صاحب الزمان" بگو یا ابا صالح المهدی ادرکنی آقا دستتو میگیره... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. خودش رو میزد و به من بد و بیراه میگفت... انقدر گریه کرد و خودشو به در و دیوار زد که ازش ترسیده بود
. جلوش رو سد کردم و گفتم: مگه من چمه؟ چیم ازاقدس کمتره؟ زد زیر خنده و گفت: بیا برو کنار بذار برم بخوابم خودشو با اقدس من مقایسه میکنه... زدم زیر گریه: آره اقدس خوشگله ولی من بیشتر از اقدس عاشقتم... با تعجب توام با عصبانیت نگام کرد و دندوناشو روی هم فشار داد: تو حق نداری عاشق من باشی... اعتراف سختی کرده بودم خودمو زیر پا گذاشته بودم... خورد شده بودم ولی سبک شدم... اونشب تا خود صبح نخوابیدم و به بچه فرهادی فکر میکردم که اگه تو وجودم بزرگش میکردم چقدر خوشبخت میشدم... اگه باردار میشدم حتما اقدس دست از سر زندگیم برمیداشت... ولی افسوس که فرهاد ذره ای دلش نمیخواست من مادر بچه هاش باشم و فقط اقدس رو مادر بچه هاش میدونست... روزها میگذشت و من احساس پوچی میکردم... انگار بیش از پیش افسرده شده بودم... گوشه گیر شده بودم و زیاد با کسی حرف نمیزدم... روزی نبود که فرهاد بیاد و با من غذا بخوره... اصلا فرهاد دستپخت منو نخورده بود... اون رورها انقدر درگیر بودم و ذهنم مشغول بود که هیچی رو به یاد نمیاوردم... یکروز که بعد از ماه ها مادرم من و فرهاد رو به خونشون دعوت کرده بود از قضا دخترخالم که تازه ازدواج کرده بود هم اومده بود... دختر خوب و خونگرمی بود و خیلی باهم صمیمی بودیم... مشغول صحبت باهم بودیم که گفت: راستش اعظم من چند وقتیه عقب انداختم احساس میکنم باردارم فردا میرم آزمایش خیلی اضطراب دارم... گفتم: واااای راست میگی؟ ایشالا که خیره و اون چی که میخوای سر راهت قرار بگیره... خندید و گفت: خیلی دلم میخواد مجتبی(شوهرش) رو غافلگیر کنم میدونم خیلی خوشحال میشه... راستی آقا فرهاد بچه نمیخواد؟ آخه شما چندین ماهه ازدواج کردین... چیزی نگفتم و به لبخندی اکتفا کردم... اقدس چایی تعارف میکرد که لحظه ای حرف محبوبه توی ذهنم جرقه زد: چند روزی از وقتم گذشته... وای منم چند روز که سهله حدود یک ماه از وقتم گذشته بود و من بیخبر داشتم زندگی میکردم... انقدر ذهنم درگیر بود که به هیچی فکر نمیکردم... یه لحظه از به یا آوری اینکه باردار باشم دلم غنج رفت و ناخودآگاه لبخندی روی لبم نقش بست... همون لحظه متوجه نگاه گیرای فرهاد و اقدس به هم شدم... ولی دعا دعا کردم حامله باشم تا اقدس از زندگیم بره بیرون....
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نبود نیست و نخواهد بود عزیز تر از تو کسی برای من … *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. جلوش رو سد کردم و گفتم: مگه من چمه؟ چیم ازاقدس کمتره؟ زد زیر خنده و گفت: بیا برو کنار بذار برم ب
. تو همون حین مادرم که عادت داشت عود دود میکرد بازهم اینکارو کرد و من با بوی عود چند مرتبه عوق زدم و بار چندم به سمت توالت داخل حیاط فرار کردم... به شدت بالا میاوردم و نفسم بند اومده بود... هیشکی جز پدرم دنبالم نیومده بود... اطرافم رو نگاه کردم که دو تا چشم سوالی از پشت پنجره به من زول زده بود... اون چشما متعلق به اقدس بود و مطمئن بودم که بهم شک کرده... پدرم دست به پشتم زد و گفت: خوبی دخترم؟ چی شد یهو؟ گفتم: نمیدونم لابد مسموم شدم... پدرم هم قبول کرد و رفتیم داخل خونه... اقدس جلوی جمع با هرهر و کرکر گفت: مجبوری مگه هی بلمبونی؟ کم بخور حالت بد نشه... خیلی خجالت کشیدم ولی جوابش رو ندادم... چون مطمئن بودم باردارم سکوت کرده بودم روزای پیروزی من بود... اون بچه عامل خوشبختی من میشد... چقدر خام بودم که نمیدونستم چه بلاهایی قراره سر بچم بیاد... از اون مهمونی که به خونه برگشتیم فرهاد سوالی نگاهم میکرد: چت بود امشب؟ گفتم: هیچیم چرا میپرسی؟ یه تای ابروشو بالا داد و گفت: خودت میدونی که چرا میپرسم... اعظم وای به حالت وای به حالت حامله باشی ازم مخفی کنی... دهنمو کج کردم و با جدیت گفتم: برو با توعم... حامله باشم چجوری مخفی کنم مگه شکممو میخوام قایم کنم؟ چیزی نگفت و با حرص رفت و یه گوشه دراز کشید و ساعدش رو روی چشمش گذاشت... منم به شدت خوابم میومد رفتم و سر روی بالش نذاشته خوابم برد... انقدر عمیق خوابیده بودم که نفهمیدم کی ظهر شده و با حالت گرسنگی از خواب بیدار شدم... سمت یخچال رفتم و تخم مرغی برداشتم تا با کره نیمرو کنم ولی به محض اینکه بوی نیمرو بهم خورد همونجا وسط آشپزخونه با معده خالی زرداب بالا آوردم... هیشکی خونه نبود و خودم اونجارو تمیز کردم... دستم رو روی شکمم گذاشتم و گفتم: نمیدونم دختری یا پسر ولی هرچی هستی همدم مادرت باش که خیلی تنهاست... عروسکم برای مامان دعا کن...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اقا ردای سَبزِ اِمامَت مُبارک پوشیدَنِ لِباسِ خِلافَت مُبارَک اِی آخَرین ذَخیرهِ زَهراییِ حَسَن آغاز روزِگار اِمامَت مُبارَک... سالروز آغاز امامت پسر زهرا حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف مبارک باد💐💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. تو همون حین مادرم که عادت داشت عود دود میکرد بازهم اینکارو کرد و من با بوی عود چند مرتبه عوق زدم
. روزها گذشت و من حس کردم کمی شکمم بالا اومده... من بدون هیچ آزمایشی به باردار بودنم پی برده بودم... یکروز بیخبر از همه جا خانواده پدریم برای شام از طرف فرهاد به خونمون دعوت شده بودن... من اصلا نای غذا درست کردن نداشتم ولی نمیخواستم کاری کنم فرهاد شک کنه برای همون دو مدل خورشت گذاشتم قرمه سبزی و مرغ... سبزی پاک کردم و دوغ هارو آماده گذاشتم... وقت اومدنشون بود... فرهاد بی دلیل خوشحال بود... بالاخره اومدن... سلام و احوالپرسی گرمی با فرهاد شد... ولی به محض رسیدن به من مادرم با دیدنم گفت: اعظم؟ خبریه؟ با رنگ پریده در حالیکه نگاهم بین مادرم و فرهاد در گردش بود گفتم: چه خبری؟ دست به شکمم زد و گفت: شکم درآوردی؟ چشمات گودی رفته من خودم سه شکم زاییدما... دقیقا عین خودت شده بودم... احساس کردم قیافه اقدس برزخی,شده و به زور نفس میکشه... جواب مادرم رو ندادم و رفتم تا غذاهارو آماده کنم... مادرم دوباره گفت: دختر چرا جواب نمیدی؟ بگو اگه خبریه ببریمت دکتر اینجوری از بین میرید هر دوتاتون... خواستم بگم عه مهم شدم از بین رفتن من براتون مهم شده چه عجب... ولی چیزی نگفتم و فقط در مقابل نگاه نگران اقدس و فرهاد گفتم: نگران نباشید خبری نیست... اقدس باز نگران بود ولی فرهاد نفس آسوده ای کشید... حدس میزدم اقدس شک به رابطه ما برده باشه برای همون از حرص فقط ناخن میجوید... رفتم داخل اتاق تا برای پدرم بالش بیارم بذاره پشت کمرش... متوجه بسته شدن در شدم... صدای اقدس منو به خودم آورد: حامله ای آره؟ نگاهش کردم که انگشت اشارشو به معنای سکوت بالا آورد و گفت: هیچی نگو هیچی نگو که میدونم باهم بودین... حامله بودن و نبودنت برام فرقی نداره همینکه فهمیدم با هم بودین برام گرون بود... گفتم: فرهاد شوهر منه انتظار نداری که بشینه نگام کنه؟ اقدس دندوناشو روی هم فشار داد و گفت: هه شوهر... شوهری که هیچ علاقه ای بهت نداره به چه دردت میخوره... باهام بد کردی خواهرم بد کردی... فرهاد عشق من بود منم عشق اون ولی تو بینمون قرار گرفتی تو میتونستی با کس دیگه ازدواج کنی خوشبخت بشی با اینکارت هم من بدبخت کردی هم خودتو...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh