eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.2هزار دنبال‌کننده
174 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهم اینه که خدا تنهات نذاره، بقیه میان و میرن🍃. ‌ ‌ *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. کاش فرهاد نصف این حرفارو به من میزد... صداشون قطع شد و در باز شد... با اقدس چشم تو چشم شدیم... اقد
. خودش رو میزد و به من بد و بیراه میگفت... انقدر گریه کرد و خودشو به در و دیوار زد که ازش ترسیده بودم... اومد سمتم و محکم زد توی گوشم و گفت: وای بحالت اگه حامله باشی و به من نگی زنده زنده خاکت میکنم... آب دهنمو قورت دادم و هیچی نگفتم... سریع لباساشو عوض کرد و دوید رفت بیرون... شب دیر وقت بود که برگشت... چند روز از ماجرای اون شب گذشته بود که پدر فرهاد یه سری به ما زد... پدر فرهاد چون خبر داشت فرهاد دیر وقت خونه میادهمون موقع که فرهاد سر رسید پدرش هم به خونمون اومد... براش چایی دم کردم با کیکی که عصر درست کرده بودم ازش پذیرایی کردم... هر دوی مارو دعوت به نشستن کرد و شروع به حرف زدن کرد: خب فرهاد جان اعظم جان ما منتظر نوه ایم الان چند ماهه عروسی کردید خبری نیست... سرم رو زیر انداختم و هیچی نگفتم... که ادامه داد: خجالت نکش دخترم منم مثل پدرتم من نوه میخوام یعنی هرکی منو تو بازار میبینه با تمسخر میگه پسرت بی ریشه اس... خوب نیست این حرفارو بشنوم... پس زودتر بهتره به فکر بچه باشید تا بیشتر از این آبرومون نرفته... من سکوت کرده بودم که فرهاد گفت: راستش حاج بابا ما خیلی تلاش کردیم ولی... آب دهنش رو قورت داد و نگاه من کرد... حاج بابا گفت: ولی چی پسرم؟ فرهاد با نگاه به من ادامه داد: اعظم اجاقش کوره... از این حرفه فرهاد دلم آتیش گرفت... علاوه بر اینکه دوسم نداشت و زندگیمو زهر کرده بود یه برچسب هم چسبوند بهم و پیش حاجی خرابم کرد... حاجی گفت: چطور ممکنه؟ امکان نداره... فرهاد سر به زیر انداخت و قیافه مظلوم به خودش گرفت و گفت: بله آقاجون اعظم بچه دار نمیشه... آقاجون هوفی کشید و گفت: چی بگم چیکار کنم ما آرزومون دیدن نوه عزیزمونه ولی حتما خواست خدا اینه که شما بچه نداشته باشید یا به وقت دیگه ای بهتون بچه بده... فرهاد: فکر نکنم دیگه بچه دار بشیم کاملا معلومه اعظم مشکل داره... حاجی جواب داد: رو دختر مردم عیب نذار من مطمئنم حکمتی توشه... چاییش رو یک نفس سر کشید و یک تکه از کیک رو داخل دهنش انداخت و گفت: حرفامو فراموش کنید و به خوشبختیتون ادامه بدید... بلند شد و عزم رفتن کرد... اصرار من برای خوردن چای و کیک مجدد بی فایده بود و حاجی رفت... بعد از رفتن حاجی رو به فرهاد گفتم: چرا دروغ گفتی؟ متعجب نگام کرد و گفت: انتظار نداشتی که بگم چشم دوقلو براتون میاریم... آره براشون دو قلو میارم اما نه باتو... مادر بچه های من تو نیستی... بیخودی دلتو خوش نکن...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه روزی اگه همه تو رو رد کردن برو در خونه ی مولات "صاحب الزمان" بگو یا ابا صالح المهدی ادرکنی آقا دستتو میگیره... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. خودش رو میزد و به من بد و بیراه میگفت... انقدر گریه کرد و خودشو به در و دیوار زد که ازش ترسیده بود
. جلوش رو سد کردم و گفتم: مگه من چمه؟ چیم ازاقدس کمتره؟ زد زیر خنده و گفت: بیا برو کنار بذار برم بخوابم خودشو با اقدس من مقایسه میکنه... زدم زیر گریه: آره اقدس خوشگله ولی من بیشتر از اقدس عاشقتم... با تعجب توام با عصبانیت نگام کرد و دندوناشو روی هم فشار داد: تو حق نداری عاشق من باشی... اعتراف سختی کرده بودم خودمو زیر پا گذاشته بودم... خورد شده بودم ولی سبک شدم... اونشب تا خود صبح نخوابیدم و به بچه فرهادی فکر میکردم که اگه تو وجودم بزرگش میکردم چقدر خوشبخت میشدم... اگه باردار میشدم حتما اقدس دست از سر زندگیم برمیداشت... ولی افسوس که فرهاد ذره ای دلش نمیخواست من مادر بچه هاش باشم و فقط اقدس رو مادر بچه هاش میدونست... روزها میگذشت و من احساس پوچی میکردم... انگار بیش از پیش افسرده شده بودم... گوشه گیر شده بودم و زیاد با کسی حرف نمیزدم... روزی نبود که فرهاد بیاد و با من غذا بخوره... اصلا فرهاد دستپخت منو نخورده بود... اون رورها انقدر درگیر بودم و ذهنم مشغول بود که هیچی رو به یاد نمیاوردم... یکروز که بعد از ماه ها مادرم من و فرهاد رو به خونشون دعوت کرده بود از قضا دخترخالم که تازه ازدواج کرده بود هم اومده بود... دختر خوب و خونگرمی بود و خیلی باهم صمیمی بودیم... مشغول صحبت باهم بودیم که گفت: راستش اعظم من چند وقتیه عقب انداختم احساس میکنم باردارم فردا میرم آزمایش خیلی اضطراب دارم... گفتم: واااای راست میگی؟ ایشالا که خیره و اون چی که میخوای سر راهت قرار بگیره... خندید و گفت: خیلی دلم میخواد مجتبی(شوهرش) رو غافلگیر کنم میدونم خیلی خوشحال میشه... راستی آقا فرهاد بچه نمیخواد؟ آخه شما چندین ماهه ازدواج کردین... چیزی نگفتم و به لبخندی اکتفا کردم... اقدس چایی تعارف میکرد که لحظه ای حرف محبوبه توی ذهنم جرقه زد: چند روزی از وقتم گذشته... وای منم چند روز که سهله حدود یک ماه از وقتم گذشته بود و من بیخبر داشتم زندگی میکردم... انقدر ذهنم درگیر بود که به هیچی فکر نمیکردم... یه لحظه از به یا آوری اینکه باردار باشم دلم غنج رفت و ناخودآگاه لبخندی روی لبم نقش بست... همون لحظه متوجه نگاه گیرای فرهاد و اقدس به هم شدم... ولی دعا دعا کردم حامله باشم تا اقدس از زندگیم بره بیرون....
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh