eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.2هزار دنبال‌کننده
174 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
8.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام مهربانی ها . 💚 . ○‌گفته‌بودم؟! : ○‌درنگاهم"تــو"فقط‌منظرهٔ‌دلخواهی🫀 °عشقـم‌به‌سوی‌تـو‌فراوان‌است °عشقَـت‌به‌سوی‌مـن‌فراوان‌باد .. ●امام‌رضای‌قلبم🌹 اللَّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌عَلِيِّ‌بْنِ‌مُوسَى‌الرِّضَاالْمُرْتَضَى♥️
مسافرانِ عشق
. سالم بودن بچه رو خواست خدا دونستم که حتما وجود منو فرهاد برای هم لازمه وگرنه بچه از بین میرفت...
. روزها میگذشت و من از حال خانوادم بیخبر بودم... شکمم روز به روز بزرگتر میشد و من سنگین وزن تر میشدم به روزهای پایانی بارداریم نزدیک میشدم... هرچی که بیشتر میگذشت و به زایمانم نزدیک میشد ترس و اضطرابم بیشتر میشد... بالاخره اون روز رسید... آخر هفته ماه پایانی تابستان سال یک هزار و سیصد و چهل و هفت بود که ساعت سه شب تمام تنم درد گرفت... استخونای تنم صدا میداد اتگار دونه دونه استخونام رو میشکوندن... احساس کردن تمام تنم یخ کرده و زیر دلم منقبض شده... نمیخواستم صدامو بلند کنم تا مبادا عمه بیدار نشه... ولی ناخودآگاه صدام بلند شد و عمه سریع از سر جاش بلند شد... به قدری درد داشتم که نمیتونستم حرف بزنم ولی عمه با دستای چروکیدش صورتم رو ناز کرد و خودش بلد بود بچه دنیا بیاره... بدو بیرون رفت و تشت پر از آب گرم رو آورد داخل چند تا دستمال تمیز هم کنار دستش بود... راستش خجالت میکشیدم عمه بچمو دنیا بیاره اما چاره ای نبود... انقدر جیغ زدم و به خودم فشار آوردم که عمه گفت: اعظم بیشتر بیشتر داره خفه میشه تلاشتو بکن... آخر سر تمام زورمو زدم و با گریه بچه بیحال روی بالش افتادم و به سقف زل زدم... دیگه درد نداشتم... لحظه ای فکر کردم مردم که صدایی ازم نمیاد اما بعدش وقتی عمه گفت: به به دختر سفید و خوشگل خوش اومدی... پس بچم دختر بود... یاد حرفای اقدس افتادم... نکنه دخترم تقاص پس بده؟ اونکه گناهی نداشت... مطمئن بودم اقدس هم با دیدن دخترم نظرش عوض میشه و عاشقش میشه... تو همین فکرا بودم که عمه بچه رو دورپیچ کرده تحویلم داد و گفت: مامان کوچولو دختر نازم گشنشه... وقتی بچمو گرفتم و تو یه لحظه دیدمش تمام اجزای صورت اقدس برام زنده شد... دخترم دقیقا مشابه اقدس بود... شباهت در این حد غیرممکن بود... با اینکه هنوز تو شک بودم ولی تصمیم گرفتم بهش فکر نکنم... اسم دخترم رو حوریه گذاشتم چون مثل حوری سفید و زیبا بود...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
💔کاری کن ای شهید... بعضی وقت ها نمیدانم؛ در گرد و غبار این دنیا چه کنم.💔 مرا جدا کن از زمین، دستم را بگیر... میخواهم در دنیای تو آرام بگیرم... :)🌱🌥
مسافرانِ عشق
. روزها میگذشت و من از حال خانوادم بیخبر بودم... شکمم روز به روز بزرگتر میشد و من سنگین وزن تر میشدم
. تو این اوضاع شده بودم سربار عمه... عمه ای که مادرم همیشه یقین داشت من شبیهشم حالا که دقت میکردم زشت هم نبودم... ولی از بس از کودکی سرکوفت زشت بودنم رو خورده بودم احساس میکردم زشت تزین دختر زمین منم... عمه به تنهایی ازم پرستاری کرد تا بچه از آب و گل دراومد... خودم که حالم بهتر شد عمه گفت: دخترم بهتره که دیگه بری... استرس تمام جونمو گرفت کاش میشد تا آخر عمرم پیش عمه میموندم... بالاخره بعد از چهل روز اصرار عمه و خواستن خودم راهی شهرمون شدم... دلم برای عمه تنگ میشد چقدر بی مهری هایی که ندیده بودم اینجا جبران شده بدد چقدر عمه برام از عشق قدیمی و از دست دادنش گفته بود... چقدر پا به پای من اشک ریخت و مادر دومی بود برای بچه من... تمام طول مسیر به رفتار خانوادم فکر میکردم اینکه قراره چه رفتاری با من داشته باشن... نفهمیدم چه موقع رسیدیم و مینی بوس نگهداشت... پیاده شدیم و مستقیم به خونه خودم و فرهاد رفتم... هنوز سر کوچه بودم و حوریه رو توی بغلم گرفته بودم که ماشین فرهاد رو از دور دم خونه پارک بود دیدم... خواستم به سمت خونه قدم بردارم که اقدس و فرهاد دست تو دست و خندون از خونه خارج شدن... سوار ماشین فرهاد شدن و به سمت خروجی کوچه اومدن... سریع رومو برگردوندم اما با حلقه ای که توی دست اقدس به چشمم خورد دلم ریخت... با اولین تاکسی که گرفتم سمت خونه پدرم حرکت کردم... در رو که زدم مثل همیشه پدرم در رو باز کرد... به محض دیدن من با تعجب نگاهم کرد... سکوت سنگینی بین ما برقرار بود... با اخم و سوال نگام میکرد... نمیتونستم چیزی بگم که خواست درو به روم ببنده... مانعش شدم و با التماسی که توی صدام موج میزد گفتم: آقاجون... پدرم کمی مکث کرد و بعد گفت: برو همون گوری که بودی... گفتم: آقاجون بخدا توضیح میدم... آقاجونم داد زد: چیو توضیح میدی تمام آبروم رو بردی این بچه مال کیه ها؟ از توی همون آشغالدونی پیداش کردی هان؟ دیگه پدرت نیستم از اولش هم اشتباه کردم لیاقت تو فرهاد نبود... اقدس لایق فرهاد بود... با اشک و ناله گفتم: اقدس کجاست؟ پدرم شونه ای بالا انداخت و گفت: خونه شوهرش... با تعجب گفتم: ولی... ولی... من با فرهاد دیدمش... پدرم شونه ای بالا انداخت و گفت: خودم بهش کمک کردم غیابی طلاقت بده... دختری که بی اطلاع غیبش بزنه گم شدنش بهتر از اومدنشه... خواست در رو بلنده بازهم مانع شدم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh