فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. فرهاد دندوناشو روی هم فشار میداد و از شدت عصبانیت سرخ شده بود... اقدس رو به فرهاد گفت: تو چرا به م
..
یکروز پشیمون میشی از داشتن دختری که به زور و کلک وارد این دنیا کردیش...
چرا اقدس انقدر ترسناک شده بود انگار همون اقدس نبود حتی به بچه من که خواهرش بودم هم رحم نداشت...
سکوت حکم فرما شده بود...
فقط صدای ملچ مولوچ دست خوردن حوریه توی فضا پیچیده بود...
آقاجونم دست به پشتم زد و گفت: خدا بزرگه فردا برید برای دختر قشنگمون شناسنامه بگیرید...
گفتم: اسمش حوریه ای...
آقاجونم خیلی پسندید ولی فرهاد گفت: اسم دخترمو نازنین میذارم...
دوست نداشتم مخالفت کنم اسم زیبایی بود...
اقدس نزدیک اومد و با دیدن دخترم گفت: مبارکت باشه اعظم خانووووم...
کینه ی اقدس کینه ای تمام نشدنی بود...
اقدس نگاهی پر از کینه به فرهاد انداخت و گفت: تو که معلوم نیست میلت کدوم طرفه؟ اولش من بعد بچه یا بچه بعد من؟
ازت متنفرم فرهاد حالم ازت بهم میخوره...
فرهاد سر به زیر انداخته بود که اقدس دوباره رفت داخل اتاق....
فرهاد رفت و همه منتظر بودیم اقدس بیاد تا باهاش صحبت کنیم ولی بعد از چند ساعت متوجه شدیم اقدس تمام وسایلش رو جمع کرده...
پدرم بلند شد روبروش ایستاد و گفت: فعلا هیچ جا ولی شما باید به من اجازه خروج از کشور بدید میخوام برم...
آفاجونم با اخم گفت: کجا میخوای بری؟ دیوونه شدی؟ مگه یه کور و کچل پیدا نمیشه بگیرتت چرا انقدر بیشعووووری...
اقدس داد زد: بیشعور دختر بزرگترته یا من؟ شما عاشق نشدین؟ مگه نمیگفتین بخاطر مامان خودکشی کردین؟ حالا چی شده همه چی یادتون رفته؟ چرا انقدر بدین؟ از همتون متنفرم یا میذارید من برم یا خودمو دار میزنم...
آقاجونم ناخودآگاه سیلی محکمی زد توی گوش اقدس که گریه اقدس بدتر شد و آروم گفت: نمیذارید برم نه؟
پدرم گفت: مگه اینکه من بمیرم تو بتونی بری...
اقدس سری تکون داد و گفت: پس جنازمو ببرین قبرستون...
بعد از اینکه اقدس رفت داخل اتاق مادرم هم دنبالش رفت ولی اقدس در رو بست و کلید رو از پشت در محکم کرد...
پدرم رو به مادرم .ه در میزد و اقدس رو صدا میکرد گفت: ولش کن بیا اینور فردا آدم میشه...
عقدشونم که موقت بود و اتفاقا سه روز دیگه باطل میشد...
مادرم گفت: تو با احساساتش بازی کردی چرا اینکارو کردی؟
پدرم گفت: من اینبار دخالت نکردم خودش پا پس کشید و خوده فرهاد برگشت سمت اعظم چون پای یه طفل معصوم وسط بود...
مادرم شروع به گریه کرد...
در همین حین صدای شکستن آینه داخل اتاق اقدس و پشت بندش جیغ بلند اقدس به گوش رسید...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
.. یکروز پشیمون میشی از داشتن دختری که به زور و کلک وارد این دنیا کردیش... چرا اقدس انقدر ترسناک شده
.
هر چی اقدس رو صدا میزدیم اصلا جواب نمیداد...
گریه نازنین از یک طرف و نگرانی برای خواهرم از طرفی روانم رو بهم ریخته بود...
پدرم در رو با چند حرکت شکست و داخل اتاقش شدیم...
اقدس تکه ای آینه توی دستش گرفته بود و تهدید میکرد اگه نذاریم بره رگشو میزنه...
پدرم جلو رفت که مانعش بشه ولی اقدس جیغ زد و قسم خورد رگشو میزنه...
پدرم به حالت تسلیم دستاشو بالا گرفت و گفت: خیلی خب خیل خب فردا کاراتو انجام میدم برو پیش خالت اتریش حداقل اینجوری خیالم راحته تنها نیستی...
اقدس لبخند پیروزمندانه ای زد و رفت نشست روی زمین و وسایلاش رو چک کرد...
مادر و پدرم هر دو از رفتن اقدس ناراحت بودن...
مادرم با حالت زار رفت نزدیک اقدسی که مشغول چک کردن لباسا و وسایلش بود و گفت: میشه نری؟ فرهاد نه یکی دیگه پیدا میشه عاشقش میشی نرو من دق میکنن
...
اقدس جواب داد: هیچی نمیشه یه چند وقت دیگه تورم میبرم فعلا آرامش منو بخوا...
مادرم اشکاش رو پاک کرد و نتونست ممانعت کنه...
رفتم نزدیکتر و صداش زدم...
با حالت کینه نگام کرد و هیچ نگفت...
گفتم: خواهری بیا فراموش کنیم گذشته رو بیا دوباره از اول مثل اون روزای اول خواهرای دلسوز هم باشیم...
گفت: اون موقعها نمیشناختمت فکر میکردم چه خواهر مهربونی دارم الان میبینم تو یه عقده ای بودی که تمام عقدت رو سر من خالی کردی...
گفتم: اقدس داری اشتباه میکنی...
گفت: برو نمیخوام ببینمت به وقتش شاهد عذابت خواهم بود الان دیگه وقت رفتنه...
ازش میترسیدم کاش میتونست فراموش کنه ولی رفت تا با قدرت بیشتری برگرده اما کی؟ معلوم نبود...
از فردای اونروز آقاجونم کارای اقدس رو جفت و جور کرد و در اولین فرصت زمان رفتن اقدس بود...
اونروز از خود صبح تو خونه ما گریه و زاری مادرم به پا بود...
انقدر گریه کرده بود چشمای رنگیش قرمز شده بودن...
اقدس عین خیالشم نبود و کبکش خروس میخوند...
نزدیکای غروب اقدس پرواز داشت و برای همیشه مارو ترک میکرد...
ساعت هرچی میگذشت دلم بیشتر به درد میومد...
دلم برای حالت غمگین آقام برای گریه مادرم برای ناراحتی شاپور کباب بود...
خودم رو مقصر میدونستم کاش هرگز اصرار به اومدن دخترم نمیکردم و میدون رو برای اقدس خالی میگذاشتم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. هر چی اقدس رو صدا میزدیم اصلا جواب نمیداد... گریه نازنین از یک طرف و نگرانی برای خواهرم از طرفی رو
.
تیک تاک ساعت روی مغزم رژه میرفت...
ناخونام رو میجویدم و حتی به دخترم هم محل نمیدادم...
چی قرار بود بشه؟ چی قرار بود به سرمون بیاد...
عجب روزگاری بود کاش فرهاد نامی تو زندگی ما وجود نداشت...
بلخره ساعت جدایی رسید...
همه برای رفتن به فرودگاه آماده بودیم...
وقتی خواستیم از در خارج بشیم اقدس رو به من گفت: تو کجا؟
گفتم: اقدس داری میری کینه رو پاک کن و برو بذار بیام...
اقدس: مم بخاطر گندی که تو به بار آوردی دارم خودمو آواره میکنم پس مظلوم نمایی نکن...
گفتم: ولی من میام...
آقام هم گفت: هممون با هم میریم و دیگه هیچکس نظری نداد...
تو فرودگاه بودیم که حس کردم چهره ای آشنا اون دور نشسته و نگاه میکنه...
کمی که دقیق شدم متوجه فرهاد با حالت زار گوشه دیوار شدم...
سر روی شونه خودش گذاشته بود و با مظلومیت نگاه به رفتن عشق نافرجامش میکرد...
عشقی که همه نتیجه نافرجامیش رو پای من میدونستن...
بلخره اقدس موقع رفتنش شد...
همرو بغل و بوس کرد به من که رسید پوزخندی زد و گفت: میبینمت...
این میبینمت هزاران معنی داشت...
اقدس لحظات آخر چشمش به فرهاد افتاد حالت چهرش تغییر کرد...
اشک به چشمای قشنگش هجوم آورد ولی غرور اجازه ریختنش رو نداد...
اقدس رفت و من تک تک لحظات با اقدس بودن جلوی چشمام رژه رفتن...
انگار همین دیروز بود دست در دست هم کوچه پس کوچه هارو با خنده طی میکردیم...
یادم به اون شبی افتاد که شب روی بوم خونمون لهاف تشک پهن کردیم و تا خود صبح ستاره هارو نگاه کردیم...
میگفتیم هر کی برا خودش یه ستاره برداره...
اقدس حرصش میگرفت که چرا دستش به ستاره نمیرسه تا بیاردش برای خودش...
روزی که شاپور دنیا اومد من و اقدس اتاق رو کلی عروسک و شکلات چیدیم که مثلا مادرمون رو شاد کنیم...
هرروزمون خنده بود و شادی...
با هم به مکتب میرفتیم و باهم درس میخوندیم...
کسی جرئت نداشت نگاه چپ به اقدس بندازه که اون موقع با من طرف بود...
چی شد که اینجوری شد؟
کاش اصلا فرهاد نامی نبود تا زندگی مارو از هم بپاشونه...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh