فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. به اینجای داستان که رسید عمه اشکش رو پاک کرد و گفت: دخترم اعظم برام یکم آب بده... بهش آب دادم و گف
.
از خوشحالی رو پاهام بند نبودم...
با طوبی رفتیم گرمابه و برگشتیم...
موهای و مشکیم رو جلوی گرمای آفتاب تاب دادم و خشکش کردم...
موهام که کمی نم داشت رو از پشت دو تا بافتم...
طوبی نگاهی به من کرد و گفت: منصوره تو هم بانمکیا خوشگل نیستی ولی نمک داری...
بهم برخورد که بهم گفت خوشگل نیستی ولی به روی خودم نیاوردم...
خوشحالی قلبم به قدری زیاد بود که نمیتونست جای هیچی رو بگیره...
تا شب بشه برای من یک قرن گذشت...
بلخره زنگولک در به صدا دراومد...
قلب من هم همراه زنگولک صدا داد...
داداشتم برای باز کردن در رفت...
وسط راه مکث کرد و رو به منی که منتظر ایستاده بودم گفت: برو داخل اتاق تا نگفتم بیرون نیا...
علارغم میل باطنیم رفتم داخل اتاق نشستم تا صدام کنن...
ولی از پنجره اتاقم که به حیاط دید داشت گوشه کوچیکی از پرده رو کنار زدم تا یوسف رو ببینم...
محمود داشت با یوسف روبوسی میکرد و به پدر و مادر پیرش ادای احترام میکرد...
کاملا مشخص بود وضع مالی خوبی دارن...
اومدن داخل و صدای خنده و خوش و بششون توی اتاق پخش شد...
مادر یوسف با خنده گفت: بشینید دیگه تعارف نداریم ازین به بعد ما یک خانواده ایم...
همه نشستن و باب صحبت گذاشته شد...
از هر دری صحبت میکردن جز ما...
که طاقت مادر یوسف تموم شد و گفت: خب دیگه بریم سر اصل مطلب، راستی منصوره جان کجاست؟
همون موقع بود که آقام صدام زد: منصوره دخترم بیا...
چادر رنگی گلدارم رو روی سرم انداختم و سر به زیر از اتاق خارج شدم...
سنگینی نگاه یوسف رو روی خودم حس میکردم...
رو به همه سلام کردم و به گرمی پاسخ گرفتم...
آقام گفت: چایی تعارف کن دخترم...
چایی هارو تعارف کردم و نشستم...
همچنان سرم زیر بود و از خجالت دستام لرز داشت و سردم بود...
مادرم رو به مادر یوسف گفت: فقط آقا یوسف رو دارید؟
مادر یوسف گفت: نه جانم، یوسف ته تغاری منه. دو تا دختر و دو تا پسر دیگه هم دادم.
یکی از دخترام و یکی از پسرام اتریشن...
اونیکی پسرم فرانسه و دختر دیگم آمریکاست...
طوبی با شنیدن این حرف ابرویی بالا انداخت و گلوش رو صاف کرد و چیزی نگفت...
اون موقع نفهمیدم که از حسادتش این حرکت رو کرده ولی بعدها با بلایی که خواهرش سر زندگیم آورد فهمیدم چه ماری تو آستین پرورش میدادیم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. از خوشحالی رو پاهام بند نبودم... با طوبی رفتیم گرمابه و برگشتیم... موهای و مشکیم رو جلوی گرمای آفت
.
قرار عقد و عروسی برای زودتر از وقتی گذاشته شد که حتی فکرش رو بکنیم...
روز عقد یوسف سینه ریز گرون قیمتی به من هدیه داد و هدایای گرون قیمت دیگه ای از خانوادش گرفتم...
حتی خواهر و برادرهاش که نتونسته بودن بیان هدیه فرستاده بودن...
روی ابرا بودم و گذر زمان رو حس نمیکردم.
تنها لحظه ای حس خطر کردم که خواهر طوبی، طهورا با عشوه و ناز روبروی ما میرقصید...
طهورا زیباتر از طوبی بود و من اصلا دلم نمیخواست دختر مجرد و زیبایی جلو روی یوسف دلبری کنه...
همه چیز خوب پیش رفت...
پدر یوسف در بهترین نقطه شهر برامون خونه خریده بود...
خونه ای که پدر من وسایل داخلش رو از هرچی که لازم بود پر کرد...
اون روزها کمتر کسی تلویزیون داشت ولی خواهر یوسف برای ما از خارج آورده بود...
چقدر حسم خوب بود...
اون شب من برای همیشه مال یوسف شدم.
یوسف با من مثل ملکه رفتار میکرد اون هرگز اسمم رو به تنهایی صدا نکرد و همیشه پیش اسمم عزیزکم، ناردونم، دردونم و امثال اینارو اضافه میکرد...
کم کم رفتار طوبی با من عوض شده بود...
فکر کردم بخاطر بارداریشه آخه اون روزها تورو(اعظم) باردار بود...
با من رفتار خوبی نداشت و هر وقت به خونه پدرم میرفتم خودش رو به خواب میزد تا منو نبینه...
روزها گذشت و من و یوسف به مهمانی خانوادگی بزرگ دعوت شدیم...
توی اون مهمونی بزرگ همه چیز مهیا بود...
من و یوسف برای رقص به وسط سالن رفتیم که چشمم به طهورا افتاد...
دلم ریخت و اون مهمونی کوفتم شد...
اصلا حس خوبی به این دختر نداشتم...
لباس بدن نما وبازی پوشیده بود و اومد تا باهامون سلام و احوالپرسی کنه...
دستش رو جلوی یوسف دراز کرد و با لبخندی عشوه گر به یوسف نگاه کرد...
هر مردی بود دلش ضعف میرفت...
ولی یوسف من نیم نگاهی به اون دختر ننداخت...
همه چیز خوب بود، یوسف عاشق بود چشم پاک بود ولی...
پدر و مادر طوبی از بعد باردار شدنش بخشیده بودنش و با ما رفت و آمد میکردن.
ولی ای کاش هیچگاه این رفت و امد سر نمیگرفت...
اون مهمونی تموم شد ولی طهورا دست از سر ما برنداشت...
هرروز به بهانه ای با طوبی به خونه ما میومدن و ناهار و شام رو میموندن...
منم به احترام محمود ازشون پذیرایی میکردم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. قرار عقد و عروسی برای زودتر از وقتی گذاشته شد که حتی فکرش رو بکنیم... روز عقد یوسف سینه ریز گرون ق
.
دیگه رفت و آمده طوبی و طهورا زیاد شده بود هر روز هر روز هرروز.
طهورا با لباس معمولی میومد و نزدیک اومدن یوسف که میشد آرایش غلیظ میکرد و لباس باز میپوشید...
به یوسف با عشوه و ناز نگاه میکرد...
تو به دنیا اومده بودی ولی رفتار طوبی با من بد و بدتر شده بود...
هربار میخواستم بغلت کنم تحقیرم میکرد و با حرص میگفت: اصلا دلم نمیخواست اعظم شبیه تو باشه اون باید شبیه طهورا بود نه تو...
ناراحت میشدم ولی به لبخندی بسنده میکردم...
با دیدن تو دلم بچه خواست ولی رو نداشتم به یوسف بگم...
یوسف هم اصلا حرف بچه رو نمیزد...
اونشب که بعد از شام گرامافون رو روشن کرد تا برامون بخونه انگشتای دستم رو توی هم گره کردم و گفتم: آقا یوسف؟
سرم دو زیر انداختم...
نگاهی به من کرد و گفت: چیزی شده منصوره؟
تمام حسم خوابید...
برای اولین بار بود که یوسف من رو با لحن سرد و منصوره صدام کرد...
آخه اون هیچوقت اسممو نمیگفت...
همیشه بهم میگفت: کس و کارم، زندگیم، خانوم خونم، عیال مهربان و...
ولی امروز لحنش فرق داشت...
آب دهنمو قورت دادمو گفتم: هیچی ولش کن...
بیخیال روشو گرفت و سرش رو روی زمین گذاشت و چشماشو بست...
حس کردم داره رنگ عوض میکنه...
دیگه یوسف اون یوسف عاشق نبود.
بهونه گیر شده بود...
وقتی از سر کار میومد بهانه میگرفت و میگفت: باید بریم اتریش زندگی کنیم من ایران نمیمونم...
میگفتم: من دور از خانوادم سختمه یوسف کاش اولش میگفتی...
داد میزد: برو بابا تو لیاقت خارجو نداری اصلا اتریشو دیدی تا الان؟
گفتم: دلم نمیخواد برای زندگی برم توروخدا آقا یوسف زندگیمون رو خراب نکن...
داد میزد: برو بابا تو لیاقت خارجو نداری اصلا اتریشو دیدی تا الان؟
گفتم: دلم نمیخواد برای زندگی برم توروخدا آقا یوسف زندگیمون رو خراب نکن...
یوسف داد میزد: زندگی ما خراب هست برو ازون طهو...
خواست اسم طهورا رو بیاره که حرفشو خورد...
اشک تو چشام حلقه بست: طهورا چی آقا یوسف؟
ازم رو گرفت و موهاشو در دست گرفت...
رفتم روبروش ایستادم و گفتم: من همونم که به مولا قسم خوردی...
به سینم میزدم و میگفتم: یادت میاد من همونم...
با حرص چشاشو بست و گفت: غلط کردم تو آدمش نبودی اره راست گفتم طهورا فقط طهورا میتونه آدمو عاشق کنه...
یکبار شده برام برقصی؟ یکبار شده موهاتو افشون کنی؟ تا حالا چند بار برام مینیجوب پوشیدی؟
چرا عشوه اومدنات رو ندیدم؟
گریه کردم: مگه اولش منو ندیدی؟ چرا با من اینکارو کردی؟
یوسف: اشتباه بود یک اشتباه لحظه ای که دلم دچارش شد...
فین فین کردم و گفتم: عاشقش شدی؟
سر به زیر انداخت کمی مکث کرد و لبشو تر کرد و گفت: صیغش کردم...
دیگه هیچی نشنیدم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh