eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.2هزار دنبال‌کننده
174 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
26.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 اطلاع تجربه گر از فوت عزیزان بعد از برگشت 💠 *________ @mosaferneEshgh
17.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 مقایسه دقیق دنیا و عالم پس از مرگ💠 *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. زل زدم بهش ..یهو غم نشست تو سیاهی چشمهاش ..تا حالا هیچ کس اینجوری نگاهم نکرده بود...عشق و میشد حس
بسه این همه سرخودمو کلاه گذاشتن ..درسته همدیگرو دوس داریم ولی زندگی اگه بخشیش دوست داشتن ماست یه بخش بزرگیش هم خانوادمونه !نمیشه که خونواده هامون جدا شیم !پس بهتره بیشتر ازاین مزاحم زندگی همدیگه نباشیم ..احمدبریدم. .خسته شدم از اینکه مدام مواظب رفتارم باشم تا مادرت و خواهرات اخم به ابروشون نیاد ..یک بار ندیدم وقتی خارو ذلیلم میکنن دلمو میشکنن ..پشتم باشی .خسته نشدی از این همه معذرت هایی که از طرف خانوادت ازم کردی ؟! تو فقط حرفی احمد .حرف! من مرد زندگی میخوام نه حرف ... حرفم که تموم شد سریع و با دستهای لرزون از کیف مشکی مربعی شکلم کلیدمو برداشتمو و تو قفل درچرخوندم .. وارد خونه شدم. تا احمددخواست دنبالم بیاد درو محکم بستم و با گریه دویدم سمت خونه ..پدرو مادرم داشتن چایی با شیرینی میخوردن و سریال میدیدن ..با صدای باز شدن در ورودی خونه برگشتن سمت من .بدون توجه به نگاهشون دویدم سمت اتاقم. . سمیه با نامزدش مرتضی چند ماهی میشد که ازدواج کرده بودن و مشهد رفته بود ..دراتاق رو که بستم خودمو تنها ترراز همیشه حس کردم ..مامانم به در اتاقم میکوبید ..ولی من بی توجه بهش ..فقط پشت در نشسته بودم و گریه میکردم...مامانم از در زدن و سوال های تکراریش که چی شده ؟چرا گریه میکنی. .بلاخره خسته شد و رفت. حالا سکوت شد ..سکوتی که فقط با صدای گریه های من میشکست ..تو تاریکی مطلق نشسته بودم و غرق در گوشه و کنار خاطرات خوب و بدم با احمدبودم ..من داشتم به خاطر خانوادش پاروی دلم و احمد میذاشتم...سخت بود دوستش داشته باشی ولی پسش بزنی ... کلافه از افکارو گریه هام بودم که یهو ضربه محکمی به در خورد...هنوز پشت در بودم .. مامانم با نگرانی و ترس دادبعد یه ضربه محکم با مشتش به در گفت ... _:الهه ..بیا بیرون ..احمد حالش بد شده ...بیا بیرون ..بدبخت شدیم ... مضطرب دویدم بیرون ... در ورودی نیمه باز بود...پاهام لرزید ..به سرعت خودمو رسوندم به حیاط تقریبا کوچکمون ..احمد روی دستهای بابام بود...نشستم بالا سر احمد... درحالی که چشمهام به صورت رنگ پریده و چشمهای بسته احمدبود ..با گریه پرسیدم .. _:بابا چی شده ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاجت گرفتم...
مسافرانِ عشق
🌸🍃 🌺 شهید شاهرخ ضرغام (49) 🌺 آدمخوارها 3 عاقبت بخیری (راوی :جمعی از دوستان شهيد) شاهرخ که خيلی عا
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (50) 🌺 آدمخوارها 4 بچه لاتها (راوی :جمعی از دوستان شهيد) در گروه پنجاه نفره ما همه تيپ آدمی حضور داشتند، از بچه های لات تهران و آبادان و... تا افراد تحصيل کرده ای مثلاصغرشعل هور که فارغ التحصيل از آمريکا بود. از افراد بی نمازی که در همان گروه نمازخوان شدند تا افراد نمازشب خوان. اکثر نيروهایی هم که جذب گروه فدائيان اسلام می شدند علاقمند پيوستن به گروه شاهرخ بودند وقتی شاهرخ در مقر بود و برای نمازجماعت می رفت همه بچه ها به دنبالش بودند. آن ايام سيد مجتبی امام جماعت ما بود. دعای توسل و دعای کميل را از حفظ برای ما می خواند و حال معنوی خوبی داشت. در شرايطی که کسی به معنويت نيروها اهميت نمیداد، سيد به دنبال اين فعاليت ها بود و خوب نتيجه می گرفت.
💠 رفیق اولِ بچه‌هایتان باشید 🔻مرحوم آیت‌الله حائری‌شیرازی در یکی از سخنان خود، اینگونه به موضوع تربیت فرزند اشاره کرده است: ◻️اینکه بچه برای پدرش ابهتی قائل باشد که به خاطر حرف او بیاید بنشیند، هیچ فایده‌ای ندارد. پدر باید با بچه‌اش رفیق بشود، با بچه‌اش همبازی بشود. رو داشته باشد با او حرف بزند. در دلش نگه ندارد. پدر باید رفیق اول فرزندش باشد. وای به حال پدری که رفیق دوم فرزندش است. می‌دانی چکار می‌کند این بچه؟ هر چه از بابایش بشنود می‌رود با رفیق اولش مطرح می‌کند. اگر او تایید کرد، قبول می‌کند؛ وگرنه قبول نمی کند. شما یک میز پینگ‌پنگ در خانه‌تان داشته باشید. با خانمتان و بچه هایتان پینگ‌پنگ بازی کنید. جای زیادی هم نمی‌گیرد. با همین پینگ‌پنگ بازی کردن بچه ات را تربیتش می‌کنی. از راه پینگ‌پنگ نمازخوانش کن. از راه انس با خودت، عاشق تو بشود، بگوید بابا من می‌خواهم همراهت بیایم. می‌گویی می‌خواهم بروم نماز، می‌گوید من هم می‌آیم. بچه اگر عاشق پدر نباشد، عاشق دین پدر نمی‌شود. *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
بسه این همه سرخودمو کلاه گذاشتن ..درسته همدیگرو دوس داریم ولی زندگی اگه بخشیش دوست داشتن ماست یه بخش
. بابام نگران گفت. .نمیدونم ..یهوزنگ زد گفت پشت درم ..گفت حالم خوب نیست ..تا درو باز کردم یهو از حال رفت ..محکم کوبیدم رو صورتم .. _:باید ببریمش بیمارستان ؟! _:مامانت زنگ زده اورژانس .. مامانم یه گوشه اشک میریخت و با ناراحتی نگاهم میکرد و اروم میگفت .. _:یه چیزی بینتون شده ..اگه بلایی سر این پسر بیاد تو خونه من تا اخر عمر بدبخت میشم ..حالا لالمونی بگیر... با گریه نگاهمو از مامانم گرفتم و با خواهش احمدوتن تن صدا کردم. خیلی زود آمبولانس اومد ..بااولین معاینه گفتن که چندتا قرص رو باهم خورده و سریع معدشو شستشو دادن ..کارش برام عجیب بود ..ناراحت کننده بود .ولی ثابت کرد که چقدر براش مهمم !تو سالن بیمارستان همه چیزو به مادرم گفتم ..مامانم فقط نصیحتم میکرد و میگفت اصلا صبوررنیستم ..تحمل ندارم !زن باید تو زندگی محکم باشه ..خیلی زود خالم و دخترخالم هم اومدن ..از همون فاصله دور انگشت اشاره خالم رومیدیدم که برام تکون میداد ..تا به من نزدیک بشن بلند شدم رفتم سالن های توی بیمارستان تا باهاشون دهن به دهن نشم ..حتی وقتی احمد به هوش اومد هم نتونستم باهاش حرف بزنم .. دم دمای صبح بود که مامانم بهم خبر داد رفتن .. رفتم اتاقی که احمد بستری بود..خیلی اروم خوابیده بود...دستی کشیدم روی پیشونیش ..با کف دستم عرق های صورتشو پاک میکردم ..موهاش خیسه خیس بودن ... موهای مشکیش بهم چسبیده بودن و تیره تر دیده میشدن. . دستم اروم روصورتش تو حرکت بود که یهو با دست راستش مچ دستم گرفت .. خندیدم .. _:دیوونه !بچه شدی ..!قرص میخوری؟ دستمو برد سمت لبهاش و بوسید آروم چشمهاشو باز کرد و گفت ... _:تودیوونم کردی ... _:من چیزی رو که به صلاح هردومون بود رو گفتم .. با ترش رویی گفت .. _:صلاحی که تو ..توش نباشی برای من مرگه .. با صدای بلندی خندیدم .. _:احمد تو این زبونو نداشتی چیکار میکردی ..؟ _:پسرمو به کشتن دادی حالا بالاسرش هرهرکرکر میخندی... سرجام میخکوب شدم ..با ترس برگشتم .. خالم پشت سرم بودم ..نگاهش زهرالود بود...نفسم تو سینم حبس شد...حس کردم زیر پام خالی شده ...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh