⚠️ایمان
💠 توسل به زیارت عاشورا برای بهبود حال مریضی که در کما بود💠
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
اومدی زیارت عاشورا خوندی دیدمت❕
روضه حضرت رقیه خوندی❕
روضه خوندی بالای اتاقم سبز شد❕
فضای آی سی یو سبز شده بود❕❕
#پارت_اول
___________
با دنیای بعد از مرگ بیشتر آشنا شویم👇
https://eitaa.com/joinchat/4227793163Cdff03b009e
#کانال_مسافران_مرگ🔴
#زندگی_پس_از_زندگی♻️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سوال:
آیا این اجازه به شیطان و ابلیس داده شده که کسی را شفا بدهند؟
🎙#استاد_محمدی
شیطان استراق سمع می کند❕
___________
با دنیای بعد از مرگ بیشتر آشنا شویم👇
https://eitaa.com/joinchat/4227793163Cdff03b009e
#کانال_مسافران_مرگ🔴
#زندگی_پس_از_زندگی♻️
20.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️سنگینی نگاه
💠در اتوبوس،
نگاهم به یک پسر جوان افغانی افتاد💠
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
از من پرسیده شد:
چرا با نگاهت او را ترساندی❕
___________
با دنیای بعد از مرگ بیشتر آشنا شویم👇
https://eitaa.com/joinchat/4227793163Cdff03b009e
#کانال_مسافران_مرگ🔴
#زندگی_پس_از_زندگی♻️
enc_16719991205442427692849 (1).mp3
4.97M
برایِ غمِ غروبِ امروز 🖤
حیدر و اینهمه غم
یا رب ارحم
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
___________
با دنیای بعد از مرگ بیشتر آشنا شویم👇
https://eitaa.com/joinchat/4227793163Cdff03b009e
#کانال_مسافران_مرگ🔴
#زندگی_پس_از_زندگی♻️
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌾
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
📖هر روز یک صفحه قرآن
تلاوت صفحه ۸ قرآن کریم
با صدای استاد پرهیزگار
روزتان منور به نور الهی🌼
@MosaferaneMarg
410475_465.mp3
1.82M
#قرارِ_صبحگاهی_ما🍃
💚دعای عهد
با صدای دلنشین استاد فرهمند
🔰 امام صادق علیهالسلام :
هر كس چهل روز صبح دعای عهد را بخواند، از يـاوران قائم ما باشد و اگـر قبل از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود خدا او را از قــبـر بيرون آورده و جزو رجعتکنندگان در خدمت آن حضرت قرار میدهد.
🔸 #کانال_مسافران_مرگ
🔰زندگی پس از زندگی
@MosaferaneMarg
مسافرانِ عشق
🌸🍃 📚 #کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت #قسمت_ششم عمل جراحي طولاني شد و برداشتن غده پشت چشم، با مشكل مواجه
🌸🍃
📚#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_هفتم
عجيب بود كه دكتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من ميتوانستم صورتش را ببينم!
حتي ميفهميدم كه در فكرش چه ميگذرد! من افكار افرادي كه داخل اتاق بودند را هم ميفهميدم.
همان لحظه نگاهم به بيرون از اتاق عمل افتاد. من پشت اتاق را ميديدم! برادرم با يك تسبيح در دست، نشسته بود و ذكر ميگفت. خوب به ياد دارم كه چه ذكري ميگفت. اما از آن عجيبتر اينكه ذهن او را ميتوانستم بخوانم!
او با خودش ميگفت: خدا كند كه برادرم برگردد. او دو فرزند كوچك دارد و سومي هم در راه است. اگر اتفاقي برايش بيفتد، ما با بچههايش چه كنيم؟ يعني بيشتر ناراحت خودش بود كه با بچههاي من چه كند!؟
كمي آنسوتر، داخل يكي از اتاقهاي بخش، يك نفر درمورد من با خدا حرف ميزد! من او را هم ميديدم. داخل بخش آقايان، يك جانباز بود كه روي تخت خوابيده و برايم دعا ميكرد. او را ميشناختم. قبل از اينكه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظي كردم و گفتم كه شايد برنگردم.
اين جانباز خالصانه ميگفت: خدايا من را ببر، اما او را شفا بده. او زن و بچه دارد، اما من نه.
يكباره احساس كردم كه باطن تمام افراد را متوجه ميشوم. نيتها و اعمال آنها را ميبينم و...
بار ديگر جوان خوشسيما به من گفت: برويم؟ خيلي زود فهميدم منظور ايشان، مرگ من و انتقال به آن جهان است. از وضعيت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بيماري خوشحال بودم. فهميدم كه شرايط خيلي بهتر شده، اما گفتم: نه! مكثي كردم و به پسر عمهام اشاره كردم. بعد گفتم: من آرزوي شهادت دارم.
من سالها به دنبال جهاد و شهادت بودم، حالا اينجا و با اين وضع بروم؟! اما انگار اصرارهاي من بيفايده بود. بايد ميرفتم.
همان لحظه دو جوان ديگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برويم؟ بي اختيار همراه با آنها حركت كردم. لحظهاي بعد، خود را همراه با اين دو نفر در يك بيابان ديدم!
ادامه دارد.....
_______
با دنیای بعد از مرگ بیشتر آشنا شویم👇
https://eitaa.com/joinchat/4227793163Cdff03b009e
#کانال_مسافران_مرگ🔴
#زندگی_پس_از_زندگی♻️
#شهید_شاهرخ_ضرغام
فرزند صدرالدین در سال 1328 در تهران متولد شد. در همان روزهای ابتدایی جنگ به تاریخ هفدهم آذر ماه 1359 در آبادان به شهادت رسید. پیکر مطهر این حر انقلاب پیدا نشد و جسم او هم با روح او پرواز کرد.
خاطره ای کوتاه از آخرین روزهای حیات شهید برگرفته از کتاب «شاهرخ؛ حر انقلاب اسلامی» را با هم می خوانیم.....👇👇
مسافرانِ عشق
🍃 با " حُر انقلاب، شهید ((شاهرخ )) ضرغام " بیشتر آشنا شویم: ______ داستان کله پاچه مرتب میگف
🍃
با
" حُر انقلاب، شهید ((شاهرخ )) ضرغام "
بیشتر آشنا شویم:
سه روز از عاشورا گذشته.
شاهرخ خيلي جدي تصمیم گرفته بود. کار در کاباره را رها کرد. عصر بود که آمد خانه.
بي مقدمه گفت: پاشين! پاشين وسايلتون رو جمع کنيد مي خوايم بريم مشهد!
مادر با تعجب پرسيد: مشهد! جدي مي گي!
گفت: آره بابا، بليط گرفتم.
دو ساعت ديگه بايد حرکت کنيم. باور کردني نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بوديم. در راه مشهد.
مادر خيلي خوشحال بود. خيلي شاهرخ را دعا کرد.
چند سالي بود که مشهد نرفته بوديم. در راه اتوبوس براي شام توقف کرد.
جلوي رستوران جوان ديوانه اي نشسته بود.
چند نفري هم او را اذيت مي کردند.
شاهرخ جلو رفت و کنار جوان ديوانه نشست.
ديگر کسي جرات نمي کرد که او را اذيت کند!
بعد شروع کرد با آن ديوانه صحبت کردن.
يکي از همان جوانهاي هرزه با کنايه گفت: ديوانه چو ديوانه ببيند خوشش آيد! شاهرخ هم بلند داد زد؛ آره من ديوانه ام! ديوانه!
بعد با دست اشاره کرد و گفت:
اين بابا عقل نداره اما من ديوانه خميني ام!
وارد رستوران شديم. مشغول خوردن شام بوديم. همان جوان هاي هرزه دور هم نشسته بودند. بلند بلند به هم فحش مي دادند. شاهرخ اشاره کرد که؛ زن و بچه اينجا نشستند، آروم تر!
اما آنها از روي لجبازي بلندتر فحش مي دادند.
شاهرخ گفت: لااله الاالله نمي خوام دعوا کنم. اما يکدفعه و با عصبانيت از جا بلند شد.
رفت سمت ميز آنها.
با خودم گفتم: الان اونها رو مي کُشه!
اما آنها تا هيبت شاهرخ را ديدند پا به فرار گذاشتند!
فردا صبح رسيديم مشهد. مستقيم رفتيم حرم.
شاهرخ سريع رفت جلو، با آن هيکل همه را کنار زد
و خودش را چسباند به ضريح!
بعد هم آمد عقب و يک پيرمرد را که نمي توانست جلو برود را بلند کرد
و آورد جلوي ضريح. عصر همان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوي حرم.
شاهرخ زودتر از من رفته بود.
مي خواستم وارد صحن اسماعيل طلائي شوم.
يکدفعه ديدم کنار درب ورودي شاهرخ روي زمين نشسته .
رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم.
شانه هايش مرتب تکان مي خورد.
حال خوشي پيدا کرده بود.
خيره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف مي زد.
مرتب مي گفت: خدا، من بد کردم.
من غلط کردم، اما مي خوام توبه کنم.
خدايا منو ببخش!
يا امام رضا(ع) به دادم برس.
من عمرم رو تباه کردم. اشک از چشمان من هم جاري شد. شاهرخ يک ساعتي به همين حالت بود.
توي حال خودش بود و با آقا حرف مي زد.
دو روز بعد برگشتيم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاري هاي گذشته را رها کرد.
راوی: رضا کیانپور
_________
با دنیای بعد از مرگ بیشتر آشنا شویم👇
https://eitaa.com/joinchat/4227793163Cdff03b009e
#کانال_مسافران_مرگ🔴
#زندگی_پس_از_زندگی♻️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ تاثیر برنامه زندگی پس از زندگی
💠روایت شنیدنی
از دست اندکاران این برنامه💠
___________
با دنیای بعد از مرگ بیشتر آشنا شویم👇
https://eitaa.com/joinchat/4227793163Cdff03b009e
#کانال_مسافران_مرگ🔴
#زندگی_پس_از_زندگی♻️