مسافرانِ عشق
❕ مومن و سید بود ، اون شب هر لحظه صدای اعتراض یکی بلند میشد اخرش هم اقاجون بی توجه به حرفها مازیار و
❕
مامان گوشه اتاقمون نگاه جای خالی پریسا میکرد با تعجب پرسید پس کو خواهرت ؟از ترس و استرس تو صورتم شک کرد و با نگرانی گفت نکنه بیرونه گفتم نمیدونم ، چندین بار سوال و جواب کرد اخرش که دید خبر ندارم رفت پیش انا ، وای چه وضعی داشتیم اون روز به غروب نرسیده همه متوجه شدن پریسا فرار کرد و گیر دادن بهم که تو خبر داشتی منم گردن نگرفتم بلاخره قیامتی به پا شد خونمون ، اقا جون شهریار رو فرستاد در خونه مجید و اونجا بود که مطمئن شدن با مجید فرار کرده اقاجون زنگ زد خونه عمه که مازیار بی غیرت نشستی تو خونت با دل خوش نامزدت با مرد غریبه زده به کوه و بیابون ، مازیار دوباره برگشت خونمون به بابام گفت باید بریم با خانواده مجید هماهنگ کنیم هر جور شده بچها رو برگردونیم تا همه نفهمیدن اما اقاجون داد زد مرتیکه چیو برگردونی اون دختر دیگه به درد تو نمیخوره مازیارم با صدای بلند حرف میزد خوبه اون دختر از خون و رگ خودته اینجوری میگی بعدشم چرا نمیگیری من الان بخاطر ناموس خانواده بخاطر ابروی دایی ناراحتم وگرنه نامزدم الان تو اتاقشه ، تو اون وضعیت از شنیدن این حرف دلم ضعف رفت ، حالا مازیار میگفت با سیاست رفتار گنید تا بجها برگردن عقدشون کنیم اما اقا جون میکفت پریسا دیگه از خانواده ما نیست باید بره بمیره ، برای اولین بار اون روز مامانم صداش رفت بالا اونم برای شوهرش که باز سکوت کردی نمیخوای قبول کنی اشنباه تو باعث این ابروریزی شد ؟ تا کی سکوت خستم کردی اون از خورشید بیچاره که زنده به گور زندگیش کردید اون از برادر بیچارم که چشمش دیگه هیچ کس رو ندید بخدا خسته شدم ، اینقدر مامان عصبی بود که اقاجونم سکوت کرد انگار شوک شده بود از عروس مظلومه انتظار نداشت مامان رو تو اون حال ببینه یه عمر فقط چشم شنیده بود اما الان مامان داد و فریاد میزد بچش رو میخواست ، بابام که تحمل ناراحتی مامان رو نداشت بغلش کرد قسم میخورد صبح نشده پریسا رو برگردوندم خونه تو فقط اروم باش ، اقا جون هم ناراحت بود انگار متوجه شده بود زیاده روی کرده حالا با التماس از مازیار و شهریار میخواست برن مجید رو پیدا کنن ، مازیار گفت میرم خونه مجید شاید مادرش بتونه کمکمون کنه ، و فکرش درست کار کرد چون مادر مجید میدونست کجان رفتن دنبالشون و بعد دو روز مجید و پریسا رو برگردوندن ....
ادامه دارد..
مسافرانِ عشق
🌸🍃 ✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ 🌺شهید شاهرخ ضرغام (18) 🌺 انقلاب 2 شور و حال عجيبی داشت.
🌸🍃
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨
.
🌺شهید شاهرخ ضرغام (19) 🌺
کمیته1
من انقلابی ام
(راوی : آقای حسین رحمانی)
چند روزی از پيروزی انقلاب گذشته بود. نيروی نظامی و انتظامی وجود نداشت. كميته های انقلاب اسلامی حلال مشكلات مردم شده بود. هر شب تا صبح نگهبانی میداديم. خبر رسيد كه يكی از افراد شرور قبل از انقلاب با اسلحه در محله نارمک تردد دارد.دو نفر از بچه ها در تعقيب او بودند. اما موفق نشدند. ساعتی بعد ديدم آقایی با هيكل بسيار درشت وارد دفتر كميته مسجد احمديه شد.موهای فر خورده و بلند. قد و هيكل بسيار درشتی داشت. بعد هم با صدایی خشن گفت: دنبال من بوديد!؟ با تعجب پرسيدم شما؟!گفت: شاهرخ ضرغام هستم. بعد هم اسلحه خودش را محكم گذاشت روی ميز. يكدفعه صدای مهيبی آمد. گلوله ای از دهانه اسلحه خارج شد!همه ترسيده بودند. بيشتر از همه خود شاهرخ. رنگش پريده بود. دست و پايش می لرزيد. بعد با خجالت گفت: به خدا منظوری نداشتم. اسلحه ام- ۳ خيلی حساسه.خدا رحم كرد. گلوله به كسی نخورد. پرسيدم: اين اسلحه رو از كجا آوردی؟گفت: من عضو كميته منطقه يازده هستم. اطراف خيابان پيروزی.من هم كمی فكر كردم و گفتم: اين آقا رو فعلاً بازداشت كنيد تا بفرستيم كميته مركز اونجا معلوم می شه....
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از همه دست کشيدم
که تو باشي همه ام
با تو بودن از همه
دست کشيدن دارد
☁️⃟🕊️¦⇢ شهید شاهرخ ضرغام
☁️⃟🕊️¦⇢ برادر شهیدمـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 محیطی رو دیدم که پر از صدای جیغ و آهنگری بود💠
#قسمت_بیست_و_یک
*________
@mosaferneEshgh
9.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 قیافه ترسناک و زشت آدم هایی که ...💠
#قسمت_بیست_و_دو
*________
@mosaferneEshgh
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 توی دره ای فرو رفتم که...💠
#قسمت_بیست_و_سه
*________
@mosaferneEshgh
17.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 ورود به جسم و سختی های آن💠
#قسمت_بیست_و_چهار
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مقایسه دنیا و جنین با انسان و مرگ💠
#قسمت_بیست_و_پنج
*________
@mosaferneEshgh