eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.2هزار دنبال‌کننده
174 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
مسافرانِ عشق
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (23) 🌺 کردستان 1 کردستان بيا بالا کردستان! (راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی) .
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (24) 🌺 ادامه کردستان 1 کردستان بيا بالا کردستان! (راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی) از آنجا به کردستان رفتيم. در سه راهی پاوه با برادر سيد مجتبی هاشمی، از مسئولين کميته خيابان شاهپور تهران آشنا شديم. او هم با نيروهايش به آنجا آمده بود. آقای شجاعی، يکی از نيروهای آموزش ديده و از افسران قبل از انقلاب بود که به همراه ما آمده بود. اين مناطق را خوب می شناخت. او بسياری از فنون نبرد در کوهستان را به بچه ها آموزش می داد. بعد از پيام امام نيروی زيادی از مناطق مختلف کشور راهی کردستان شده بود. در سه راهی پاوه اعلام شد كه؛ پاوه به اندازه كافی نيرو دارد. شما به سمت سنندج برويد.نيروی ما تقريباً هفتاد نفر بود. فرمانده پادگان سنندج وقتی بچه های ما را ديد گفت: ضد انقلاب به ارتفاعات شاه نشين حمله كرده. پاسگاه مرزی"برار عزيز" را نيز تصرف كرده. شما اگر می توانيد به آن سمت برويد. بعد مکثی کرد و ادامه داد: فرمانده شما كيه؟!ما هم كه فرماندهی نداشتيم به همديگر نگاه می كرديم. بلافاصله من گفتم: آقای شاهرخ ضرغام فرمانده ماست. هيكل و قيافه شاهرخ چيزی از يک فرمانده كم نداشت. بچه ها هم او را دوست داشتند.اما شاهرخ زد به دستم و گفت: چی می گی؟! من فقط می تونم تيراندازی کنم. من كه فرماندهی بلد نيستم.گفتم: من قبل انقلاب همه اين دوره ها رو گذراندم. كمكت می كنم. ديگر بچه های هم حرف مرا تایيد كردند. بالاخره شاهرخ فرمانده ماشد ادامه دارد...
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 تمام وجودم آگهی و دیدن شد💠 *________ @mosaferneEshgh
15.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 احساس کوچیک بودن و تواضع در برابر قدرتی که...💠 *________ @mosaferneEshgh
پرستو...
مسافرانِ عشق
❕ هممون از تعجب دهنمون باز موند اقاجون خونه و مغازهای شهر رو فروخته و‌بین پسرهاش و یه دخترش تقسیم ک
❕ عمه جوون بود نمیتونست تنها زندگی کنه ، شهریار هم به فکر رفتن به المان بود و با شنیدن خبر ازدواج عمه خوشحال شد و نظرش این بود که وقتی من تمام وقت که هیچ نیمه وقتم در کنار مادرم نیستم دلیلی نداره مخالفتی داشته باشم اما مازیار شدیدا مخالفت کرد جوری که با عمه دعوا کرد مگه نونت کمه یا ابت ؟ شوهرت کردنت چیه ؟ هر چقدرم هم مامانم باهاش حرف زد بی فایده بود یه کلمه نه ، چند باری به سفارش مامان و عمه خواستم باهاش حرف بزنم بلکه راضی بشه اما به هیچ عنوان اجازه نداد ادامه بدم ، ماهها گذشت شهریار رفت و اخرشم عمه ازدواج کرد اما مازیار با عمه قهر کرد به حدی عصبانی بود که جرات نمیکردم حرفی بزنم ترجیح دادم به حرفش باشم و به ظاهر از عمه دوری کنم ، یادمه شب تولد یکسالگی پسر پریسا بود که با مجید و خانوادش رفتن پیش مامانم که دور هم یه کیکی بگیرن چون خاله مجید چند ماهی از فوتش میگذشت جشن نداشتن ، پریسا دعوتمون کرد من از صبح رفتم خونه مامانم که کمک کنم قرار شد مازیار خودش بیاد ، وقتی رسیدم مامان کفت شب عمه هم اینجاست من از ترس دعوای مازیار و‌مادرش از مامان شاکی شدم که چرا باید عمه رو دعوت کنه وقتی خبر از اخلاق مازیار داره اینجوری خون به دل عمه میکنیم این که دوست داشتن نیست ، مامان عصبی شد مازیار بی جا میکنه چیزی بگه من اختیار خونه خودم رو دارم بعدشم خورشید دیگه عروس ماست گرفتمش برای داداشم تا بوده اقاش نزاشته حالا بچش ، منو پریسا دهنمون باز موند از تعجب یعنی بعد این همه سال عمه و دایی به هم رسیده بودن پس زندایی چی ؟ مامان گفت زن دایی که یه عمر میگفت طلاق ولی نمیگرفت حالا شاید با این اتفاق بره پی زندگیش ، باورم نمیشد این حرفها رو از مامان بشنوم ، مثل همیشه پریسا خیلی رک به مامان گفت چقدر بی رحم شدی مامان خدا به عاقبت دخترهات رحم کنه گناه دل سنگت رو پای ما ننویسه که شوهرهامون یکی یه دونه زن بیارن سرمون ، پشت این حرف مامان بهش برخورد یه بحث و دعوای حسابی بینمون راه افتاد اخرشم باهامون قهر کرد ، پریسا که دید چندین ساعته مامان قهر کرده و خودش رو زده به خواب بچش رو برداشت رفت به همین راجتی اون شب کوفتمون شد ، منم برگشتم خونم اما همش دعا میگردم به گوش مازیار نرسه اونی که با ازدواج مخالف بود حالا اگه میفهمید عمه رفته چه حالی میشد ،
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاجت گرفتم...
مسافرانِ عشق
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (24) 🌺 ادامه کردستان 1 کردستان بيا بالا کردستان! (راوی : آقای مير عاصف شاهمر
🌸🍃 ✨کی شود حر بشوم توبه ی مردانه کنم✨ 🌺شهید شاهرخ ضرغام (25) 🌺 . کردستان 2 کامیون (راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی) رفتيم برای تحويل آذوقه و مهمات. توی راه گفتم: بچه ها تو رو قبول دارند. هيكل تو فقط به درد فرماندهی میخوره. من هم كمكت می كنم. بعد از آرايش نيروها راهی منطقه شاه نشين شديم. یک تانک در جلوی ماشين ها بود. بعد هم سه كاميون نظامی ارتش، پشت سر آن هم ده دستگاه مينی بوس و سواری قرارداشت.پاسگاه بدون درگيری تصرف شد. فردای آن روز يكی از جوانان انقلابی روستا پيش ما آمد و گفت: ضد انقلاب با ديدن ماشين های شما و كاميون های ارتشی به سمت مرز فرار كردند. جالب اين بود كه كاميون ها خالی بود و برای تداركات آورده بوديم!!يكی ديگر از جوانان روستا كه مسئول تلفنخانه بود با خوشحالی به پاسگاه آمد. يک ظرف بزرگ ماست محلی هم برای ما آورد و گفت: تلفنخانه روستا برای شما آماده است. شاهرخ هم از هديه او تشكر كرد و با ادب گفت: لطف می كنيد كمی از ماست را بخوريد! آن جوان هم قبول كرد و كمی از ماست را خورد. وقتی رفت گفتم: شاهرخ برخوردت با اون جوان خيلی عالی بود. ممکن بود ماست مسموم باشه.چند روزی در پاسگاه ژاندارمری برار عزيز حضور داشتيم. خبر رسيده بود كه به جز پادگان، تمامی شهر سقز در اختيار ضد انقلاب است. ادامه دارد...