eitaa logo
مسافرانِ عشق
3.7هزار دنبال‌کننده
176 عکس
2.3هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
زمان: حجم: 2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاجت گرفتم...
مسافرانِ عشق
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (59) 🌺 . آمبولانس 1 (راوی : مصطفی باغبان) توی خط بودم.سيد تماس گرفت و پرسيد:
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (60) 🌺 . آمبولانس 2 (راوی : مصطفی باغبان) رفتم و صدايش کردم خيلی بی تفاوت گفت: ما فعلاً کار داريم بايد روی اينها رو كم كنم به آقا سيد بگو اگه میخواد خودش بياد اينجا. نمی دانستم چه کار کنم. هر کاری کردم نتوانستم آنها را به داخل سنگر بياورم. يکدفعه صدای سوت خمپاره آمد. محل انفجار دورتر از ما بود اما يک ترکش ريز به شکم همان آقا اصابت کرد. با فرياد من، همه آنها ترسيدند ورفتند داخل سنگر، با خودم گفتم: بايد اين آقا رو بفرستيم عقب. به يکی از بچه ها گفتم: برو سريع از پشت سنگر آمبولانس رو بيار آمبولانس قبلاً خراب شده بود اما قابل استفاده بود. هر چه آن آقا می گفت: بابا من حالم خوبه، هيچی نيست. اما من می گفتم تو مجروح شدی بايد بری بيمارستان! روی آهن کف آمبولانس خوابيد. من و يک نفر ديگر از بچه ها کنارش نشستيم. ماشين حرکت کرد. چند دقيقه بعد يكدفعه داد زد: آی، کمرم داره می سوزه، میخوام پياده شم. اما ما دو نفر برای اينکه فرار نکند محکم او را گرفته بوديم. نمی گذاشتيم از جا بلند شود. من در جوابش گفتم: اين درد تو به خاطر ترکشه، الان داره میره سمت نخاع، اصلاً تکون نخور اون بيچاره هم ترسيد و حرفی نزد. چند دقيقه بعد، داخل ماشين بوی گوشت سوخته پيچيد راننده گفت: رسيديم جلوی بيمارستان جوان يکدفعه از جا پريد و رفت بيرون. با تعجب ديدم روی کمرش چهار سوراخ ايجاد شده و غرق خون است. به کف ماشين که نگاه کردم ديدم لوله اگزوز به کف پوسيده ماشين چسبيده و هر چهار پيچ آن خونی است به راننده گفتم: تا اين بابا برنگشته سريع فرار کن!!
6.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠خاطره ای که کوه ها برای همدیگر تعریف می کردند💠 *________ @mosaferneEshgh
3.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 در آسمان پرواز میکردم که حرم امام رضا رو دیدم که ...💠 *________ @mosaferneEshgh
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 رازی رو در مورد آسمان بین الحرمین بهم گفتند 💠 *________ @mosaferneEshgh
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 آرامشی که با دیدن حرم رسول اکرم بهم دست داد💠 *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. . بهت زده از حرفی که شنیدم دستمو گذاشتم زیرشکمم ..تقلا کردم بلندشدم و داد زدم _:احمدکوووو؟؟احمد ک
. دیگه احمدو نگاه نکردم و رفتیم تو ..طوری برخورد کردن که انگار نه انگار بدون اجازه بچمو ازم گرفته بودن ..گوشه اتاق بچه رو روی پتو خوابونده بودن .بسختی و تلو تلو ..رفتم بالاسرش ..نعلبکی و قاشق چای خوری بالاسر بچه ..یعنی بهش آب نبات داغ دادن ...از شدت عصبانیت فکررمیکردم همین الانه که مغزم سوت بکشه ..دلم میخواست میتونستم حداقل خودمو خفه کنم و راحت بشم. . با دستم نعلبکی رو کمی پرت دادم اون ور تا منظورمو ...دلخوریمو حداقل بفهمن ..بچه رو برداشتم و شیرش دادم ... همونطورکه حدس زده بودم ..مادرشوهرم اعلام کرد که اونجا بمونم ..هرچقدر بهونه آوردم قبول نکردن. دیدم دارن دنبال جنگ و دعوا میگردن سکوت کردم ..احمد با گوشی بهم پیام داد. .. _:ایناهم ذوق دارن نوه اولشونه یکی دو روز تحمل کن ..میریم خونه مادرت... تن نحیفم حوصله بحث رو ازم گرفته بود..شایدم چون میدونستم بی فایدس ..فقط تونستم به احمد بی محلی کنم ....تا بفهمه دلخورم .. مادرم مجبورشد چند روزی رو پیش من اونجا بمونه ...میدونستم که راحت نیست. .خواستم بره ولی مادره ..دلش نیومد تنهام بزاره ..احمد رفت خونه برام لباس بیاره ..وقتی اومد نشست کنارم..ساک کوچیکو باز کرد و دفتر یادداشت روزانمو گرفت سمتم ..دفتری که شاید یک سال بود دیگه توش چیزی ننوشته بودم ...احمد هرچقدر بی زبون بود عوضش زبل بودو باهوش ..خوب تونست دل منه ساده رو کمی بدست بیاره !با ذوق دفترو باز کردم ..با تک به تک صفحه هاش خندیدم ..کلا کارهای روزانمو بجای یادداشت برای احمد با حالت مسخره بازی کشیده بودم ...کم کم ورق زدم و رسیدم به کارت پستال هایی که احمد تو نامزدی برام گرفته بود...نفس بلندی کشیدم ..با یه لبخند تشکر کردم و دفترو بستم .. مامانم اومد کنارم تا پوشک هلن رو باز کنه ...از همون روز تو بیمارستان که مامانم پرسید اسمشو چی میزارین پیش همه گفتم هلن ! تا پوشکشو باز کرد هلن جیش کرد... مامانم با خنده و لحن کودکانه ای گفت ..آقا رحیم ببین این نوه بی ادبت جیش کرد رو دست مامان جونش .. پدرشوهرم برگشت خیلی جدی گفت . _:خیلی هم کاررخوبی کرد ..شما باید دست و صورتتونو با جیش نوه من بشورین ...!! دفتر از دستم افتاد...مامانم با چشمهای گرد و از حدقه بیرون زده نگاهم کرد... دستمو گرفتم به دیوار نتونستم بلندشم ..با گریه داد زدم _:مامان بلندشوووبریم ..
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
زمان: حجم: 2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh