فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
.. یکروز پشیمون میشی از داشتن دختری که به زور و کلک وارد این دنیا کردیش... چرا اقدس انقدر ترسناک شده
.
هر چی اقدس رو صدا میزدیم اصلا جواب نمیداد...
گریه نازنین از یک طرف و نگرانی برای خواهرم از طرفی روانم رو بهم ریخته بود...
پدرم در رو با چند حرکت شکست و داخل اتاقش شدیم...
اقدس تکه ای آینه توی دستش گرفته بود و تهدید میکرد اگه نذاریم بره رگشو میزنه...
پدرم جلو رفت که مانعش بشه ولی اقدس جیغ زد و قسم خورد رگشو میزنه...
پدرم به حالت تسلیم دستاشو بالا گرفت و گفت: خیلی خب خیل خب فردا کاراتو انجام میدم برو پیش خالت اتریش حداقل اینجوری خیالم راحته تنها نیستی...
اقدس لبخند پیروزمندانه ای زد و رفت نشست روی زمین و وسایلاش رو چک کرد...
مادر و پدرم هر دو از رفتن اقدس ناراحت بودن...
مادرم با حالت زار رفت نزدیک اقدسی که مشغول چک کردن لباسا و وسایلش بود و گفت: میشه نری؟ فرهاد نه یکی دیگه پیدا میشه عاشقش میشی نرو من دق میکنن
...
اقدس جواب داد: هیچی نمیشه یه چند وقت دیگه تورم میبرم فعلا آرامش منو بخوا...
مادرم اشکاش رو پاک کرد و نتونست ممانعت کنه...
رفتم نزدیکتر و صداش زدم...
با حالت کینه نگام کرد و هیچ نگفت...
گفتم: خواهری بیا فراموش کنیم گذشته رو بیا دوباره از اول مثل اون روزای اول خواهرای دلسوز هم باشیم...
گفت: اون موقعها نمیشناختمت فکر میکردم چه خواهر مهربونی دارم الان میبینم تو یه عقده ای بودی که تمام عقدت رو سر من خالی کردی...
گفتم: اقدس داری اشتباه میکنی...
گفت: برو نمیخوام ببینمت به وقتش شاهد عذابت خواهم بود الان دیگه وقت رفتنه...
ازش میترسیدم کاش میتونست فراموش کنه ولی رفت تا با قدرت بیشتری برگرده اما کی؟ معلوم نبود...
از فردای اونروز آقاجونم کارای اقدس رو جفت و جور کرد و در اولین فرصت زمان رفتن اقدس بود...
اونروز از خود صبح تو خونه ما گریه و زاری مادرم به پا بود...
انقدر گریه کرده بود چشمای رنگیش قرمز شده بودن...
اقدس عین خیالشم نبود و کبکش خروس میخوند...
نزدیکای غروب اقدس پرواز داشت و برای همیشه مارو ترک میکرد...
ساعت هرچی میگذشت دلم بیشتر به درد میومد...
دلم برای حالت غمگین آقام برای گریه مادرم برای ناراحتی شاپور کباب بود...
خودم رو مقصر میدونستم کاش هرگز اصرار به اومدن دخترم نمیکردم و میدون رو برای اقدس خالی میگذاشتم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. هر چی اقدس رو صدا میزدیم اصلا جواب نمیداد... گریه نازنین از یک طرف و نگرانی برای خواهرم از طرفی رو
.
تیک تاک ساعت روی مغزم رژه میرفت...
ناخونام رو میجویدم و حتی به دخترم هم محل نمیدادم...
چی قرار بود بشه؟ چی قرار بود به سرمون بیاد...
عجب روزگاری بود کاش فرهاد نامی تو زندگی ما وجود نداشت...
بلخره ساعت جدایی رسید...
همه برای رفتن به فرودگاه آماده بودیم...
وقتی خواستیم از در خارج بشیم اقدس رو به من گفت: تو کجا؟
گفتم: اقدس داری میری کینه رو پاک کن و برو بذار بیام...
اقدس: مم بخاطر گندی که تو به بار آوردی دارم خودمو آواره میکنم پس مظلوم نمایی نکن...
گفتم: ولی من میام...
آقام هم گفت: هممون با هم میریم و دیگه هیچکس نظری نداد...
تو فرودگاه بودیم که حس کردم چهره ای آشنا اون دور نشسته و نگاه میکنه...
کمی که دقیق شدم متوجه فرهاد با حالت زار گوشه دیوار شدم...
سر روی شونه خودش گذاشته بود و با مظلومیت نگاه به رفتن عشق نافرجامش میکرد...
عشقی که همه نتیجه نافرجامیش رو پای من میدونستن...
بلخره اقدس موقع رفتنش شد...
همرو بغل و بوس کرد به من که رسید پوزخندی زد و گفت: میبینمت...
این میبینمت هزاران معنی داشت...
اقدس لحظات آخر چشمش به فرهاد افتاد حالت چهرش تغییر کرد...
اشک به چشمای قشنگش هجوم آورد ولی غرور اجازه ریختنش رو نداد...
اقدس رفت و من تک تک لحظات با اقدس بودن جلوی چشمام رژه رفتن...
انگار همین دیروز بود دست در دست هم کوچه پس کوچه هارو با خنده طی میکردیم...
یادم به اون شبی افتاد که شب روی بوم خونمون لهاف تشک پهن کردیم و تا خود صبح ستاره هارو نگاه کردیم...
میگفتیم هر کی برا خودش یه ستاره برداره...
اقدس حرصش میگرفت که چرا دستش به ستاره نمیرسه تا بیاردش برای خودش...
روزی که شاپور دنیا اومد من و اقدس اتاق رو کلی عروسک و شکلات چیدیم که مثلا مادرمون رو شاد کنیم...
هرروزمون خنده بود و شادی...
با هم به مکتب میرفتیم و باهم درس میخوندیم...
کسی جرئت نداشت نگاه چپ به اقدس بندازه که اون موقع با من طرف بود...
چی شد که اینجوری شد؟
کاش اصلا فرهاد نامی نبود تا زندگی مارو از هم بپاشونه...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. تیک تاک ساعت روی مغزم رژه میرفت... ناخونام رو میجویدم و حتی به دخترم هم محل نمیدادم... چی قرار بود
.
از رفتن اقدس حدود یک هفته میگذشت هنوز به وسایلای اقدس دست زده نشده بود...
چقدر دلگیر بود خونه ای که این چنین ازهم پاشید...
بی سرو صدا با فرهاد عقد دوباره کردیم و رفتم سر خونه زندگیم...
اما اون خونه زندگی شبیه هیچ خونه زندگی نبود...
روز اول که وارد خونه شدم با ذوق نازنین رو زمین گذاشتم و خودم داخل آشپزخانه رفتم و با لبخند رو به فرهادی که مشغول خوندن روزنامه بود گفتم: چی درست کنم ناهار؟
جوابم رو نداد...
بار دیگه با صدای بلندتری تکرار کردم باز هم جوابم رو نداد...
روزنامه رو کناری گذاشت و گفت: بیا بشین کارت دارم...
با ترس و لرز قدم برداشتم روبروش نشسته بودم...
دستاشو توی هم قفل کرد و گفت: ببین دختر جون من فقط و فقط بخاطر دخترم دوباره قبولت کردم...
پس نه از من نظر بخوا نه با من صحبت کن من فقط هم خونه تو هستم همین و بس...
نه باهم گردش میریم نه باهم مهمونی میریم نه خرید...
از خونه بیرون نمیری میمونی تو خونه بچه رو به نحو احسنت تربیت میکنی...
فردا روزیاش کج بره من از چشم تو میبینم...
از اینم نترس که ازدواج مجدد کنم...
من روحم با اقدس رفته پس هیچ زنی تو زندگی من جایی نداره...
اینارو گفتم تا بدونی و درست رفتار کنی...
گفت و چیزی در قلب من شکست...
من زندانی شده بودم...
زندانی که حکمم حبس ابد بود...
باید دخترم رو به نحو احسنت تربیت میکردم وگرنه معلوم نبود مجازاتم چیه...
روزگار چه خواب بدی برام دیده بود...
روزها از پی هم میگذشتن ولی فرهاد کلمه ای با من حرف نمیزد...
تشنه محبتش بودم ولی انگار که انگار...
یکروز که از کمبود محبت داشتم روانی میشدم خودم رو به بیماری زدم...
اون روز بعد از اینکه فرهاد اومد خونه در حین غذا پختن تصمیم گرفتم خودم رو پرت کردم روی زگین و از حال برم تا عکس العمل فرهاد رو ببینم...
اینکار رو کردم و منتظر موندم تا بیاد و ببینه چمه ولی از لای چشمم که دید زدم دیدم اومد بالای سرم نگاهی کرد و راهشو کشید و رفت نشست سر جاش...
هیچ عکس العملی نشون نداد...
دلم گریه میخواست چرا نمیتونست منو دوست داشته باشه...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh