eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.3هزار دنبال‌کننده
174 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. از دیدن اون همه زیبایی و شکوه دهنم باز مونده بود... یه حوض بزرگ گرد وسط حیاطشون بود... پله‌های سفی
. با غرور توی چشمام زل زد و گفت: بلند شو دختر جان، الان دیگه زن پسر من هستی و عروس این خونه، اشکم چکید گفتم: تا منو نبخشین از روی زمین بلند نمیشم، پدرومادرم به من یاد دادن که احترام بزرگتر رو نگه دارم اما من اون روز اختیار خودم رو از دست دادم و به شما بی‌حرمتی کردم...من از شما خجالت می‌کشم.. خواهش می‌کنم منو ببخشید... مادر سردار یکم مکث کرد... یهو از پشت صندلیش بلند شد و اومد بیرون... دستامو گرفت و از روی زمین بلندم کرد... تو چشمام نگاه کرد و گفت: خیلی ساله که دارم می‌بینم، آدما به بزرگترها بی‌حرمتی می‌کنن و عین خیالشون نیست... وقتی تو این دوره و زمونه یه دختر این‌جوری برای بخشیده شدن اشک می‌ریزه... یعنی این دختر یه فرشته از طرف خداست که برای ما فرستاده شده، دستاشو گذاشت روی شونه‌هام و منو کشید تو بغلش، توی گوشم گفت: آفرین خوب بلدی دل مادر شوهرو به دست بیاری. اشکام بند نمیومد... هیچ وقت فکرشو نمی‌کردم که تو سینه‌ی مادر سردار هم قلب باشه و این‌جوری با محبت منو بغل کنه، اما آدما همیشه می‌تونن ماسک غرور یا هر ماسکی رو روی مهربونیشون بزنن.. اما در مقابل احترام، مهربونی و گذشت.. همیشه مغلوبن و کم میارن.. و حالا مادر سردار با چند قطره اشکی که روی شونه‌هام ریخت خودش رو سبک کرد و اون ماسک غروره، روی صورتش یهو رفت کنار و حتی بچه‌هاش از دیدن روی جدید مادرشون شگفت‌زده شده بودن و همراه با لبخند، اشکشون هم جاری بود سردار از فرصت استفاده کرد و گفت: مامان عروستو می‌پسندی...؟ مادر سردار منو از تو آغوشش جدا کرد، شونه‌هامو تو دستش گرفت و بهم دقیق نگاه کرد و گفت: مبارکت باشه پسرم... این دختر تو رو خوشبخت می‌کنه... ... مادر سردار روی صندلی بغل دستش منو نشوند و گفت: همون روز که مثل یه شیر زن از خودت و پدر و مادرت دفاع کردی فهمیدم که جنم داری و به موقعش برای دفاع از شوهرتم می‌تونی ازش استفاده کنی... اما نمی‌دونستم اینقدر خانومی و حرمت بزرگتر برات مهمه... دستش رو تو دستم گرفتم و پشت دستش رو بوسیدم..... لبخند زدم و گفتم: من دیر فهمیدم که سردار زن داره... درست وقتی فهمیدم که دلم از دست رفته بود، اما حاضر بودم بخاطر زن و بچش از عشقمون بگذرم.. مادر سردار پرید وسط حرفم و گفت: افسون بزرگترین اشتباه زندگی من بود... وقتی فهمیدم که هنوز نامه‌های عاشقانه از عشق قدیمیش رو تو خونه‌ی پسرم نگه می‌داره رفتم و تهدیدش کردم که آبروشو می‌برم و به خانوادش و فامیلش میگم که چه جور دختری تربیت کردن... اونم از ترسش عقب نشینی کرد و گفت: می‌خواد سردار طلاقش بده... و ما هم زود موافقت کردیم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. با غرور توی چشمام زل زد و گفت: بلند شو دختر جان، الان دیگه زن پسر من هستی و عروس این خونه، اشکم چک
من خودمو نمی‌تونم به خاطر این چند سالی که سردار با افسون تو سختی و بدبختی گذروند ببخشم... اون موقع که سردار از دانشگاه فرنگ برگشت.. با خودم گفتم یه دختر اصیل و پدر مادردار برای سردار بگیرم که اونو خوشبخت کنه... دختری که آفتاب مهتاب ندیده باشه و با دخترای فرنگ رفته و از خود راضی فرق داشته باشه... همه‌ی انگیزم خوشبختی سردار بود.. در صورتی که افسون از همه بدتر بود و با نگهداشتن نامه‌های ایرج تو خونش به پسرم خیانت می‌کرد و تمام فکر و ذهنش پیش اون بود.... سیمین با لبخند گفت: بسته دیگه مامان خودتو ناراحت نکن... به جاش خدا شهلا رو سر راه سردار گذاشته... سردار سرش رو بلند کرد و گفت: مامان من بابت همه‌ی ناراحتیایی که تو این مدت براتون درست کردم معذرت می‌خوام... سهیلا بلند شد و گفت: بابا بسته دیگه... چقد معذرت خواهی و ببخشش طلب می‌کنید... یکم شاد باشین.. ناسلامتی عروس اومده تو خونمون... ... سودابه که زن چاق و قد کوتاهی بود.. با یه سینی که توش چند تا لیوان شربت و یه ظرف شیرینی بود، نفس نفس زنان از پله‌ها اومد بالا... سلام کرد و گفت: سلام خانوم خوش اومدین... سردار خندید و گفت: فقط به شهلا سلام می‌کنی سودابه... پس من چی؟... سودابه برگشت سمت سردار و گفت: اِوا... خدا مرگم بده.. سلام سردار خان... ببخشید... سهیلا بلند قهقهه زد و گفت: نخیر.... بخشش خواستن امروز تو این خونه تمومی نداره.... با این حرف سهیلا همه بلند خندیدن، سودابه خیلی بامزه به همه با دهن باز نگاه می‌کرد و فکر می‌کرد به خاطر اونه که همه می‌خندن....هول شد و رو به سردار گفت: آخه، ماشالا خانوم اینقدر خوشگله... من شما رو یادم رفت، ببخشید سردار خان... .. دوباره همه زدن زیر خنده.... شربت‌ها رو خوردیم.. سردار بلند شد و گفت: من باید یه نفرو ببینم.. شهلا تو اینجا بمون من تا یه ساعت دیگه برمی‌گردم... سردار رفت..... مادر و خواهراش از خانواده و پدرو مادرم پرسیدن....تو اون یه ساعت که اونجا موندم، به قول سردار کدورت‌ها از بین رفت و برعکس چیزی که فکر می‌کردم مهر مادر سردار حسابی به دلم نشست...سردار برگشت، احساس کردم کمی گرفته شده... در مقابل اصرار زیاد مادر و خواهرای سردار اونجا نموندم و با سردار راه افتادم.. باید تا هوا تاریک نشده بود برمی‌گشتیم آبادی... به محض اینکه نشستیم تو ماشین گفتم:سردار چیزی شده؟... چرا ناراحتی ؟ مشکلی پیش اومده؟... سردار ماشین رو از حیاط آورد بیرون، جوابمو نداد و به سمت جاده راه افتاد.... نگران نگاش کردم و گفتم: سردار چیزی شده... چرا جوابمو نمیدی؟... سردار از حرص محکم کوبید رو فرمون و با تمام توان فریاد زد:...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
من خودمو نمی‌تونم به خاطر این چند سالی که سردار با افسون تو سختی و بدبختی گذروند ببخشم... اون موقع ک
. مردیکه مزخرف... هاج و واج بهش نگاه کردم و گفتم: سردار تو چته... در مورد چی داری حرف می‌زنی... مردیکه‌ی مزخرف کیه؟ سردار با عصبانیت تمام ماشین رو با همون سرعت کنار جاده نگه داشت... به جلو پرت شدم و سرم محکم خورد به شیشه... درد پرید توی سرم... دستمو گرفتم جلوی پیشونیم... سردار از ترس چشماش گشاد شده بود... هول شد و دستپاچه گفت: چی شد عزیزم... الهی بمیرم... ببینمت... دستمو از روی پیشونیم برداشت و زل زد به پیشونیم... خودمو کشیدم عقب و گفتم: چیزیم نشد نگران نباش... فقط بگو چه خبره؟... سردار دوستی کوبید روی فرمون و گفت: مجتبی.... انگار بهم برق وصل شد.... رنگم پرید و نگاش کردم... حتما از هیز بودنش نسبت به من چیزی فهمیده بود که اونجوری جلز و ولز می‌کرد... بدون گفتن کلمه‌ای بهش خیره شدم... سردار لباشو با عصبانیت می‌جویید و به جلو خیره شده بود و تو فکر بود.... برگشت سمت منو با عصبانیت لب زد: باورت میشه تمام این دردسرایی که من و تو کشیدیم همش زیر سر مجتبی بوده... تمام اون مدتی که من افتادم تو زندان و تو اذیت شدی... قلبم محکم به سینم می‌کوبید... با وحشت به سردار که از عصبانیت در حال انفجار بود، نگاه کردم آروم و بی صدا لب زدم: من می‌دونستم... سردار که نزدیک بود از تعجب شاخ در بیاره با چشمای از حدقه بیرون زده بهم نگاه می‌کرد، لباشو به زور تکون داد و گفت: تو... تو می‌دونستی...؟ سرمو تکون دادم و گفتم: مطمئن نبودم اما بهش شک داشتم... اون به تو حسودی می‌کرد... به اینکه آقاجانم تو رو خیلی دوست داشت... اون از من، بخاطر اینکه از ریحانه دفاع می‌کردم و باهاش بد بودم، متنفر بود.. سربسته به من گفته بود ازم انتقام می‌گیره... اما فکرشم نمی‌کردم بخواد این کار رو انجام بده...ولی بعدش که این اتفاق افتاد.. بهش شک کردم و به مادرم گفتم... اما مادرم نذاشت پی قضیه رو بگیرم و گفت.. حتی اگه مجتبی اینکارو کرده باشه نباید من صداشو دربیارم... و نباید کسی بفهمه... سردار با تعجب پرسید: چرا نباید بگی؟ آب دهنمو قورت دادم و گفتم: راستش... هنوز حرف و حدیثایی که در مورد تهمتی که خانواده‌ی عباد به من زده بودن... سردار کلافه ماشینو روشن کرد، پرید وسط حرفمو گفت: علاقه‌ای ندارم در مورد اون مساله چیزی بشنوم... گفتم: باشه، ولی مادرم بخاطر اینکه دوباره پشت خانواده‌ی ما حرف و حدیث شروع نشه گفت... نباید به کسی بگم که به مجتبی شک دارم... سردار با حرص گفت: آخه این چه فکریه... بخاطر این که مردم حرف نزنن باید ساکت بمونید تا اون هر کاری می‌خواد بکنه...چرا ما آدما حاضریم از حق خودمون بگذریم بخاطر حرف مردم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh