🌟#زیارت_ال_یاسین 🌟
🔷🔸🔷🔸🔷🔸🔷🔸🔷🔸🔷🔸🔷🔸🔷🔸
بِسْم الله الرحمن الرحيم
✨سَلاَمٌ عَلَىٰ آلِ يَس
✨ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللهِ وَرَبَّانِيَ آيَاتِهِ،
✨ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَابَ اللهِ وَدَيَّانَ دِينِهِ،
✨ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا خَلِيفَةَ اللهِ وَنَاصِرَ حَقِّهِ،
✨ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللهِ وَ دَلِيلَ إِرَادَتِهِ،
✨ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا تَالِيَ كِتَابِ اللهِ وَتَرْجُمَانَهُ
✨ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ فِي آنَاءِ لَيْلِكَ وَأَطْرَافِ نَهَارِكَ،
✨ ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللهِ فِي أَرْضِهِ،
✨ ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مِيثَاقَ اللهِ ٱلَّذِي أَخَذَهُ وَوَكَّدَهُ،
✨ ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللهِ ٱلَّذِي ضَمِنَهُ،
✨ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَالْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَالْغَوْثُ وَٱلرَّحْمَةُ الْوَاسِعَةُ، وَعْداً غَيْرَ مَكْذُوبٍ،
✨ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقوُمُ،
✨ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ،
✨ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَتُبَيِّنُ،
✨ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصَلِّي وَتَقْنُتُ،
✨ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَتَسْجُدُ،
✨ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُهَلِّلُ وَتُكَبِّرُ،
✨ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَحْمَدُ وَتَسْتَغْفِرُ،
✨ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصْبِحُ وَتُمْسِي
✨ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ فِي ٱللَّيْلِ إِذَا يَغْشَىٰ وَٱلنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ،
✨ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا ٱلإِمَامُ الْمَأْمُونُ،
✨ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأْمُولُ،
✨ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ بِجَوَامِعِ
✨ٱلسَّلاَمُ، أُشْهِدُكَ يَا مَوْلاَيَ
✨أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَـٰهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَريكَ لَهُ،
✨وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ لاَ حَبِيبَ إِلاَّ هُوَ وَأَهْلُهُ،
✨وَأُشْهِدُكَ يَا مَوْلاَيَ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حُجَّتُهُ
✨ وَالْحَسَنَ حُجَّتُهُ
✨ وَالْحُسَيْنَ حُجَّتُهُ
✨وَعَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ حُجَّتُهُ
✨وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ،
✨وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ،
✨ وَموُسَىٰ بْنَ جَعْفَرٍ حُجَّتُهُ،
✨وَعَلِيَّ بْنَ موُسَىٰ حُجَّتُهُ،
✨ وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ،
✨وَعَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ،
✨وَالْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ،
✨وَأَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللهِ، أَنْتُمُ ٱلأَوَّلُ وَٱلآخِرُ
✨وَأَنَّ رَجْعَتَكُمْ حَقٌّ لاَ رَيْبَ فِيهَا يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً،
✨وَأَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ،
✨وَأَنَّ نَاكِراً وَنَكِيراً حَقٌّ،
✨وَأَشْهَدُ أَنَّ ٱلنَّشْرَ حَقٌّ،
✨وَالْبَعْثَ حَقٌّ،
✨وَأَنَّ ٱلصِّرَاطَ حَقٌّ،
✨وَالْمِرْصَادَ حَقٌّ،
✨وَالْمِيزَانَ حَقٌّ،
✨وَالْحَشْرَ حَقٌّ،
✨وَالْحِسَابَ حَقٌّ،
✨وَالْجَنَّةَ وَٱلنَّارَ حَقٌّ،
✨وَالْوَعْدَ وَالْوَعِيدَ بِهِمَا حَقٌّ،
✨يَا مَوْلاَيَ شَقِيَ مَنْ خَالَفَكُمْ وَسَعِدَ مَنْ أَطَاعَكُمْ، فَأَشْهَدْ عَلَىٰ مَا أَشْهَدْتُكَ عَلَيْهِ، وَأَنَا وَلِيٌّ لَكَ بَريءٌ مِنْ عَدُوِّكَ، فَالْحَقُّ مَا رَضِيتُمُوهُ، وَالْبَاطِلُ مَا أَسْخَطْتُمُوهُ، وَالْمَعْرُوفُ مَا أَمَرْتُمْ بِهِ، وَالْمُنْكَرُ مَا نَهَيْتُمْ عَنْهُ، فَنَفْسِي مُؤْمِنَةٌ بِاللهِ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَبِرَسُولِهِ وَبِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَبِكُمْ يَا مَوْلاَيَ أَوَّلِكُمْ وَآخِرِكُمْ، وَنُصْرَتِي مُعَدَّةٌ لَكُمْ وَمَوَدَّتِي خَالِصَةٌ لَكُمْ آمِينَ آمِينَ
🔷🔸🔷🔸🔷🔸🔷
#پایگاه مصلای قدس قم خواهران
@mosallgodse
❣ #سلام_امام_زمانم❣
دلتنگ شدم ماهِ دلآرایم را
یک عمر شکستم دلِ آقایم را
العفو که آواره صحرا کردم
با دستخودم"یوسفزهرایم" را
اَللَّهُمَّعَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#پایگاه مصلای قدس قم خواهران
@mosallgodse
#ذکر_روز_جمعه
❥ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم ❥
#حدیث_نور
✨امام علی (ع):
صلوات فرستادن در محو کردن گناهان شدیدتر است از فرونشانیدن آتش توسط آب.✨
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#پایگاه مصلای قدس قم خواهران
@mosallgodse
#قرار_جمعه_ها ✨
یڪ دور تسبیـح
#صلوات❤️
به نیت
سـلامتـی و ظهـور #حضرت_مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف🌹
#تا نیایی گره از کار جهان وا نشود.
#پایگاه مصلای قدس قم خواهران
@mosallgodse
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_ششم
💠 مصطفی در حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بود و صدای تیراندازی از تمام شهر شنیده میشد.
ابوالفضل مرتب تماس میگرفت هر چه سریعتر از #داریا خارج شویم، اما خیابانهای داریا همه میدان جنگ شده و مردم به #حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام) پناه میبردند.
💠 مسیر خانه تا حرم طولانی بود و مصطفی میترسید تا برسد دیر شده باشد که سیدحسن را دنبال ما فرستاد.
صورت خندان و مهربان این جوان #شیعه، از وحشت هجوم #تکفیریها به شهر، دیگر نمیخندید و التماسمان میکرد زودتر آماده حرکت شویم.
خیابانهای داریا را به سرعت میپیمود و هر لحظه باید به مصطفی حساب پس میداد چقدر تا حرم مانده و تماس آخر را نیمه رها کرد که در پیچ خیابان، سه نفر مسلّح راهمان را بستند.
💠 تمام تنم از ترس سِر شده بود، مادر مصطفی دستم را محکم گرفته و به خدا التماس میکرد این #امانت را حفظ کند.
سیدحسن به سرعت دنده عقب گرفت و آنها نمیخواستند این طعمه به همین راحتی از دستشان برود که هر چهار چرخ را به #گلوله بستند. ماشین به ضرب کف آسفالت خیابان خورد و قلب من از جا کنده شد که دیگر پای فرارمان بسته شده بود.
💠 چشمم به مردان مسلّحی که به سمتمان میآمدند، مانده و فقط ناله مادر مصطفی را میشنیدم که خدا را صدا میزد و سیدحسن وحشتزده سفارش میکرد:
«خواهرم! فقط صحبت نکنید، از لهجهتون میفهمن #سوری نیستید!»
و دیگر فرصت نشد وصیتش را تمام کند که یکی با اسلحه به شیشه سمت سیدحسن کوبید و دیگری وحشیانه در را باز کرد.
نگاه مهربانش از آینه التماسم میکرد حرفی نزنم و آنها طوری پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شده و با صورت زمین خورد.
💠 دیگر او را نمیدیدم و فقط لگد وحشیانه #تکفیریها را میدیدم که به پیکرش میکوبیدند و او حتی به اندازه یک نفس، ناله نمیزد.
من در آغوش مادر مصطفی نفسم بند آمده و رحمی به دل این حیوانات نبود که با عربده درِ عقب را باز کردند،
بازویش را با تمام قدرت کشیدند و نمیدیدند زانوانش حریف سرعت آنها نمیشود که روی زمین بدن سنگینش را میکشیدند و او از درد و #وحشت ضجه میزد.
💠 کار دلم از وحشت گذشته بود که #مرگم را به چشم میدیدم و حس میکردم قلبم از شدت تپش در حال متلاشی شدن است.
وحشتزده خودم را به سمت دیگر ماشین میکشیدم و باورم نمیشد اسیر این #تروریستها شده باشم که تمام تنم به رعشه افتاده و فقط #خدا را صدا میزدم بلکه #معجزهای شود که هیولای تکفیری در قاب در پیدا شد و چشمانش به صورتم چسبید.
💠 اسلحه را به سمتم گرفته و نعره میزد تا پیاده شوم و من مثل جنازهای به صندلی چسبیده بودم که دستش را به سمتم بلند کرد.
با پنجههای درشتش سرشانه مانتو و شالم را با هم گرفت و با قدرت بدنم را از ماشین بیرون کشید که دیدم سیدحسن زیر لگد این وحشیها روی زمین نفسنفس میزند و با همان نفس بریده چشمش دنبال من بود.
💠 خودش هم #شیعه بود و میدانست سوری بودنش شیعه بودنش را پنهان میکند و نگاهش برای من میلرزید مبادا زبانم سرم را به باد دهد.
مادر مصطفی گوشه خیابان افتاده و فقط ناله #یاالله جانسوزش بلند بود و به هر زبانی التماسشان میکرد دست سر از ما بردارند.
💠 یکیشان به صورتم خیره مانده بود و نمیدانستم در این رنگ پریده و چشمان وحشتزده چه میبیند که دیگری را صدا زد. عکسی را روی موبایل نشانش داد و انگار شک کرده بود که سرم فریاد کشید:
«اهل کجایی؟»
لب و دندانم از ترس به هم میخورد و سیدحسن فهمیده بود چه خبر شده که از همان روی خاک صدای ضعیفش را بلند کرد:
«خاله و دختر خالهام هستن. لاله، نمیتونه حرف بزنه!»
💠 چشمانم تا صورتش دوید و او همچنان میگفت:
«داشتم میبردمشون دکتر، خالهام مریضه.»
و نمیدانم چه عکسی در موبایلش میدید که دوباره مثل سگ بو کشید:
«#ایرانی هستی؟»
یکی با اسلحه بالای سر سیدحسن مراقبش بود و دو نفر، تن و بدن لرزانم را به صلّابه کشیده بودند و من حقیقتاً از ترس لال شده بودم که با ضربان نفسهایم به گریه افتادم.
💠 مادر مصطفی خودش را روی زمین به سمت پایشان کشید و مادرانه التماس کرد:
«دخترم لاله! اگه بترسه، تشنج میکنه! بهش رحم کنید!»
و رحم از #روح پلیدشان فرار کرده بود که به سرعت برگشت و با همان ضرب به سرش لگدی کوبید که از پشت به زمین خورد.
بهنظرم استخوان سینه سیدحسن شکسته بود که به سختی نفس میکشید و با همان نفس شکسته برایم سنگ تمام گذاشت؛
«بذارید خاله و دخترخالهام برن خونه، من میمونم!»
که #اسلحه را روی پیشانیاش فشار داد و وحشیانه نعره زد:
«این دختر ایرانیه؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#پایگاه مصلای قدس قم خواهران
@mosallgodse
فراز ششم وصیت نامه سردار سرافراز شهید سلیمانی
❤️🌷🌷🌷🌷🌷❤️
بدانید [باید] به دور از هرگونه اختلاف، برای نجات اسلام خیمه ولایت را رها نکنید. خیمه، خیمه ی رسول الله است.
🔴 اساس دشمنی جهان با جمهوری اسلامی، آتش زدن و ویران کردن این خیمه است. دور آن بچرخید.
والله والله والله این خیمه اگر آسیب دید، بیت الله الحرام و مدینه حرم رسولالله و نجف، کربلا، کاظمین، سامرا و مشهد باقی نمیماند؛ قرآن آسیب میبیند.
خطاب به برادران و خواهران ایرانی...👇👇👇
♦️برادران و خواهران عزیز ایرانی من، مردم پر افتخار و سربلند که جان من و امثال من، هزاران بار فدای شما باد، کما اینکه شما صدها هزار جان را فدای اسلام و ایران کردید؛ از اصول مراقبت کنید.
♦️اصول یعنی ولیّ فقیه، خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ خامنهای عزیز را عزیزِ جان خود بدانید. حرمت او را حرمتِ مقدسات بدانید.
برادران و خواهران، پدران و مادران، عزیزان من!👇👇👇👇
جمهوری اسلامی، امروز سربلندترین دوره خود را طی میکند. بدانید مهم نیست که دشمن چه نگاهی به شما دارد. دشمن به پیامبر شما چه نگاهی داشت و [دشمنان] چگونه با پیامبر خدا و اولادش عمل کردند، چه اتهاماتی به او زدند، چگونه با فرزندان مطهر او عمل کردند؟
مذمت دشمنان و شماتت آنها و فشار آنها، شما را دچار تفرقه نکند.
♦️بدانید که میدانید مهمترین هنر خمینی عزیز این بود که اوّل اسلام را به پشتوانه ایران آورد و سپس ایران را در خدمت اسلام قرار داد......
#وصیت نامه -سردار سلیمانی
#نهضت_وصیت_نامه_خوانی
#پایگاه مصلای قدس قم خواهران
@mosallgodse
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_هفتم
💠 آینه چشمان سیدحسن را حریری از اشک پوشانده و دیگر برای نجاتم التماس میکرد:
«ما اهل #داریا هستیم!»
و باز هم حرفش را باور نکردند که به رویم خنجر کشید.
تپشهای قلب ابوالفضل و مصطفی را در سینهام حس میکردم و این #خنجر قرار بود قاتل من باشد که قلبم از تپش افتاد و جریان خون در رگهایم بند آمد.
💠 مادر مصطفی کمرش به زمین چسبیده و میشنیدم با آخرین نفسش زیر لب ذکری میخواند،
سیدحسن سینهاش را به زمین فشار میداد بلکه قدری بدنش را تکان دهد و از شدت درد دوباره در زمین فرو میرفت.
قاتلم قدمی به سمتم آمد، خنجرش را روبروی دهانم گرفت و عربده کشید:
«زبونت رو در بیار ببینم لالی یا نه؟»
💠 تمام استخوانهای تنم میلرزید، بدنم به کلی سُست شده بود و خنجرش به نزدیکی لبهایم رسیده بود که زیر پایم خالی شد و با پهلو زمین خوردم.
دیگر حسی به بدنم نمانده بود، انگار سختی جان کندن را تجربه میکردم و میشنیدم سیدحسن برای نجاتم #مردانه گریه میکند:
«کاریش نداشته باشید، اون لاله! ترسیده!»
و هنوز التماسش به آخر نرسیده، به سمتش حمله کرد.
💠 پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن کوبید و خنجری که برای من کشیده بود، از پشتِ سر، روی گردنش فشار داد و تنها چند لحظه کشید تا سرش را از تنش جدا کرد و بیآنکه نالهای بزند، #مظلومانه جان داد.
دیگر صدای مادر مصطفی هم نمیآمد و به گمانم او هم از وحشت آنچه دیده بود، از هوش رفته بود.
#خون پاک سیدحسن کنار پیکرش میرفت، سرش در چنگ آن حرامی مانده و همچنان رو به من نعره میزد:
«حرف میزنی یا سر تو هم ببرم؟»
💠 دیگر سیدحسن نبود تا خودش را فدای من کند و من روی زمین در آغوش #مرگ خوابیده بودم که آن یکی کنارش آمد و نهیب زد:
«جمع کن بریم، الان ارتش میرسه!»
سپس با تحقیر سراپای لرزانم را برانداز کرد و طعنه زد:
«این اگه زبون داشت تا حالا صد بار به حرف اومده بود!»
با همان دست خونی و خنجر به دست، دوباره موبایل را به سمتش گرفت و فریاد کشید:
«خود #کافرشه!»
و او میخواست زودتر از این خیابان بروند که با صدایی عصبی پاسخ داد:
«این عکس خیلی تاره، از کجا مطمئنی خودشه؟»
💠 و دیگری هم موافق رفتن بود که موبایل را از دست او کشید و همانطور که به سمت ماشینشان میرفت، صدا بلند کرد:
«ابوجعده خودش کدوم گوری قایم شده که ما براش #جاسوس بگیریم! بیاید بریم تا نرسیدن!»
و به #خدا حس کردم اعجاز کسی آنها را از کشتن من منصرف کرد که یک گام مانده به مرگ، رهایم کردند و رفتند.
ماشینشان از دیدم ناپدید شد و تازه دیدم سر سیدحسن را هم با خود بردهاند که قلبم پاره شد و از اعماق جانم ضجه زدم.
💠 کاسه چشمانم از گریه پُر شده و به سختی میدیدم مادر مصطفی دوباره خودش را روی زمین به سمتم میکشد.
هنوز نفسی برایش مانده و میخواست دست من را بگیرد که پیکر بیجانم را از زمین کندم و خودم را بالای سرش رساندم.
سرش را در آغوشم گرفتم و تازه دیدم تمام شال سبزش از گریه خیس شده و هنوز بدنش میلرزید.
یک چشمش به پیکر بیسر سیدحسن مانده و یک چشمش به امانتی که به بهای سالم ماندنش سیدحسن #قربانی شد که دستانم را میبوسید و زیر لب برایم نوحه میخواند.
💠 هنوز قلبم از تپش نیفتاده و نه تنها قلبم که تمام رگهای بدنم از وحشت میلرزید.
مصیبت #مظلومیت سیدحسن آتشم زده و از نفسم به جای ناله خاکستر بلند میشد که صدای توقف اتومبیلی تنم را لرزاند.
اگر دوباره به سراغم آمده بودند دیگر زنده رهایم نمیکردند که دست مادر مصطفی را کشیدم و با گریه التماسش کردم:
«بلند شید، باید بریم!»
که قامتی مقابل پایمان زانو زد.
💠 مصطفی بود با صورتی که دیگر رنگی برایش نمانده و چشمانی که از وحشت رنگ خون شده بود. صورتش رو به ما و چشمانش به تن غرق #خون سیدحسن مانده بود و برای نخستین بار اشکش را دیدم.
مادرش مثل اینکه جانی دوباره گرفته باشد، رو به پسرش ضجه میزد و من باور نمیکردم دوباره چشمان روشنش را ببینم که تیغ گریه گلویم را برید و از چشمانم به جای اشک، خون پاشید.
💠 نگاهش بین صورت رنگ پریده من و مادرش سرگردان شده و ندیده تصور میکرد چه دیدهایم که تمام وجودش در هم شکست.
صدای تیراندازی شنیده میشد و هرلحظه ممکن بود #تروریست دیگری برسد که با همان حال شکسته سوارمان کرد، نمیدانم پیکر سیدحسن را چطور به تنهایی در صندوق ماشین قرار داد و میدیدم روح از تنش رفته که جگرم برای اینهمه تنهاییاش آتش گرفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#پایگاه مصلای قدس قم خواهران
@mosallgodse
📺مستند «حاج قاسم» جمعه پخش میشود
🔹در آستانه فرا رسیدن ۱۳ دیماه، نخستین سالروز شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی، مستند «دو نیمه ماه» مراحل پایانی تولید خود را پشت سر میگذارد.
🔹این مستند قرار است ۱۲ و ۱۳ دیماه در ۲ قسمت ۴۵ دقیقهای در حدود ساعت ۲۱ از شبکه آموزش پخش شود.
#پایگاه مصلای قدس قم خواهران
@mosallgodse
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_هشتم
💠 عقب ماشین من و مادرش در آغوش هم از حال رفته و او تا #حرم بیصدا گریه میکرد.
مقابل حرم که رسیدیم دیدم زنان و کودکان آواره #داریا در صحن حرم پناه گرفته و حداقل اینجا خبری از #تروریستها نبود که نفسم برگشت.
دو زن کمی جلوتر ایستاده و به ماشین نگاه میکردند، نمیدانستم مادر و خواهر سیدحسن به انتظار آمدنش ایستادهاند، ولی مصطفی میدانست و خبری جز پیکر بیسر پسرشان نداشت که سرش را روی فرمان تکیه داد و صدایش به هقهق گریه بلند شد.
💠 شانههایش میلرزید و میدانستم رفیقش #فدای من شده که از شدت شرم دوباره به گریه افتادم.
مادرش به سر و صورتم دست میکشید و عارفانه دلداریام میداد:
«اون حاضر شد فدا شه تا #ناموسش دست دشمن نیفته، آروم باش دخترم!»
از شدت گریه نفس مصطفی به شماره افتاده بود و کار ناتمامی داشت که با همین نفسهای خیس نجوا کرد:
«شما پیاده شید برید تو #صحن، من میام!»
💠 میدانستم میخواهد سیدحسن را به خانوادهاش تحویل دهد که چلچراغ اشکم شکست و نالهام میان گریه گم شد:
«ببخشید منو...»
و همین اندازه نفسم یاری کرد و خواستم پیاده شوم که دلواپس حالم صدا زد:
«میتونید پیاده شید؟»
صورتم را نمیدیدم اما از سفیدی دستانم میفهمیدم صورتم مثل مرده شده و دیگر #خجالت میکشیدم کسی نگرانم باشد که بیهیچ حرفی در ماشین را باز کردم و پیاده شدم.
💠 خانوادههای زیادی گوشه و کنار صحن نشسته و من تنها از تصور حال مادر و خواهر سیدحسن میسوختم که گنبد و گلدستههای بلند حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) در گریه چشمانم پیدا بود و در دلم خون میخوردم.
کمر مادرش را به دیوار سیمانی صحن تکیه دادم و خودم مثل جنازه روی زمین افتادم تا مصطفی برگشت.
چشمانش از شدت گریه مثل دو لاله پر از #خون شده بود و دلش دریای درد بود که کنارمان روی سر زانو نشست و با پریشانی از مادرش پرسید:
«مامان جاییت درد میکنه؟»
💠 و همه دلنگرانی این مادر، #امانت ابوالفضل بود که سرش را به نشانه منفی تکان داد و به من اشاره کرد:
«این دختر رنگ به روش نمونده، براش یه آبی چیزی بیار از حال نره!»
چشمانم از شرم اینهمه محبت بیمنت به زیر افتاد و مصطفی فرصت تعارف نداد که دوباره از جا پرید و پس از چند لحظه با بطری آب برگشت.
در شیشه را برایم باز کرد و حس کردم از سرانگشتانش #محبت میچکد که بیاراده پیشش درددل کردم:
«من باعث شدم...»
💠 طعم تلخ اشکهایم را با نگاهش میچشید و دل او برای من بیشتر لرزیده بود که میان کلامم عطر عشقش پاشید:
«سیده سکینه شما رو به من برگردوند!»
نفهمیدم چه میگوید، نیمرخش به طرف حرم بود و حس میکردم تمام دلش به سمت حرم میتپد که رو به من و به هوای #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) عاشقانه زمزمه کرد:
«یک ساله با بچهها از #حرم دفاع میکنیم، تو این یکسال هیچی ازشون نخواستم...»
💠 از شدت تپش قلب، قفسه سینهاش میلرزید و صدایش از سدّ بغض رد میشد:
«وقتی سیدحسن گوشی رو قطع کرد، فهمیدم گیر افتادین. دستم به هیچ جا نمیرسید، نمیدونستم کجایید. برگشتم رو به حرم گفتم سیده! من این یکسال هیچی ازتون نخواستم، ولی الان میخوام. این دختر دست من امانته، منِ #سُنی ضمانت این دختر #شیعه رو کردم! آبروم رو جلو شیعههاتون بخر!»
و دیگر نشد ادامه دهد که مقابل چشمانم به گریه افتاد.
خجالت میکشید اشکهایش را ببینم که کامل به سمت #حرم چرخید و همچنان با اشکهایش با حضرت درددل میکرد.
شاید حالا از مصیبت سیدحسن میگفت که دوباره نالهاش در گلو شکست و باران اشک از آسمان چشمانش میبارید.
💠 نگاهم از اشک مصطفی تا گنبد حرم پر کشید و تازه میفهمیدم اعجازی که خنجرشان را از تن و بدن لرزانم دور کرد، کرامت #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بوده است،
اما نام ابوجعده را از زبانشان شنیده و دیگر میدانستم عکس مرا هم دارند که آهسته شروع کردم:
«اونا از رو یه عکس منو شناختن!»
و همین یک جمله کافی بود تا تنش را بلرزاند که به سمتم چرخید و سراسیمه پرسید:
«چه عکسی؟»
وحشت آن لحظات دوباره روی سرم خراب شد و نمیدانستم این عکس همان #راز بین مصطفی و ابوالفضل است که به سرعت از جا بلند شد، موبایلش را از جیبش در آورد و از من فاصله گرفت تا صدایش را نشنوم، اما انگار با ابوالفضل تماس گرفته بود که بلافاصله به من زنگ زد.
💠 به گلویم التماس میکردم تحمل کند تا بوی خون دل زخمیام در گوشش نپیچد و او برایم جان به لب شده بود که اکثر محلههای شهر به دست #تکفیریها افتاده بود، راه ورود و خروج #داریا بسته شده و خبر مصطفی کارش دلش را ساخته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#پایگاه مصلای قدس قم خواهران
@mosallgodse
فراز هفتم وصیت نامه سردار سرافراز شهید سلیمانی
❤️🌷🌷🌷🌷🌷❤️
♦️ اگر اسلام نبود و اگر روح اسلامی بر این ملت حاکم نبود، صدام چون گرگ درنده ای این کشور را می درید؛ آمریکا چون سگ هاری همین عمل را میکرد، اما هنر امام این بود که اسلام را به پشتوانه آورد؛ عاشورا و محرّم، صفر و فاطمیه را به پشتوانه این ملت آورد.
انقلابهایی در انقلاب ایجاد کرد. به این دلیل در هر دوره هزاران فداکار جان خود را سپر شما و ملت ایران و خاک ایران و اسلام نمودهاند و بزرگترین قدرتهای مادی را ذلیل خود نمودهاند. عزیزانم، در اصول اختلاف نکنید.
♦️شهدا، محور عزّت و کرامت همه ما هستند؛ نه برای امروز، بلکه همیشه اینها به دریای واسعه خداوند سبحان اتصال یافتهاند. آنها را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند.
♦️فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید. به فرزندان شهدا که یتیمان همه شما هستند، به چشم ادب و احترام بنگرید. به همسران و پدران و مادران آنان احترام کنید، همانگونه که از فرزندان خود با اغماض میگذرید، آنها را در نبود پدران، مادران،همسران و فرزندان خود توجه خاص کنید
♦️نیروهای مسلّح خود را که امروز ولیّ فقیه فرمانده آنان است، برای دفاع از خودتان، مذهبتان، اسلام و کشور احترام کنید.
#وصیت نامه -سردار سلیمانی
#سالگرد_حاج_قاسم
#نهضت_وصیت_نامه_خوانی
#پایگاه مصلای قدس قم خواهران
@mosallgodse
✅ به مناسبت سالگرد شهادت حاج قاسم عزیز کارگروه فرهنگی معاونت خواهران ستاد نمازجمعه استان قم برگزار می کند.
❇️ مسابقه کتابخوانی حاج قاسم قهرمان ویژه کودکان و نوجوانان
کودکان و نوجوانان عزیز pdf زیر را مشاهده نموده و پاسخ سوالات را ،همراه با نام و نام خانوادگی،شماره تماس،استان به آیدی زیر بفرستید.
@mosalla038
مهلت ارسال پاسخنامه تا ۳۰ دی ماه می باشد
#پایگاه مصلای قدس قم خواهران
@mosallgodse
پيامبر صلي الله عليه و آله: رَحِمَ اللّهُ عَبْدًا أَعانَ وَلَدَهُ عَلى بِرِّهِ بِالاْءِحْسانِ إِلَيْهِ وَالتَّأَلُّفِ لَهُ وَتَعْليمِهِ وَتَأْديبِهِ. [مستدرك الوسائل، ج 15 ، ص 169.]
پيامبر صلي الله عليه و آله: مِهر خداوندى از آنِ بنده اى باد كه فرزند خود را با نيكى كردن به وى و دَمسازى با او و آموزش و ادب كردن وى، در نيكو شدنش يارى دهد.
#پویش_هر ایرانی_یک سردار سلیمانی
#نسل سلیمانی ها
🔸معاونت خواهران نهاد نمازجمعه قم به مناسبت اولین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی برگزار می کند
🔹مسابقه نسل سلیمانی ها
والدین عزیز ایرانی که آرزوی تربیت نسل سلیمانی دارند می توانند با چند جمله هدیه به فرزندشان آرزوی خود را بیان کرده و در مسابقه پویش ما شرکت کنند.
🗓زمان ارسال:۴ تا ۱۵دی ماه ۹۹
📱آیدی ارسال مکتوبات:
@mosalla038
#سردار دلها
#پایگاه مصلای قدس قم خواهران
@mosallgodse