eitaa logo
مصلای قدس خواهران-قم
124 دنبال‌کننده
2هزار عکس
456 ویدیو
109 فایل
ارتباط با ادمین @mosalla038
مشاهده در ایتا
دانلود
(محرم) جلسه اون روز با نماینده ساواک که تمام شد، همه گنده لاتها پول خوبی از ساواک گرفتن، اما گفت: بايد فکر کنم، بعداً خبر ميدم. بعد هم به من گفت: الان محرم، مردم عزادار (علیه السلام) هستند. من بعد عاشورا خبر ميدم. عاشق (علیه السلام) بود. از دوران کودکي علاقه شديدي به آقا داشت. اين محبت را از مادرش به يادگار داشت.راه اندازي هيئت با کمک دوستان ورزشکار، عزاداري و گريه براي سالار شهيدان، آن هم قبل از انقلاب از برنامه هاي محرم او بود. هر سال در روز عاشورا به هيئت جواد الائمه در ميدان قيام مي آمد. بعد همراه دسته عزادار حرکت مي کرد. پيرمرد عالمي به نام حاج مسئول و سخنران هيئت بود و را هم خيلي دوست داشت. درعاشوراي سال پنجاه و هفت، ساواک به بسياري از هيئت ها اجازه حرکت در خيابان را نمي داد. اما با صحبتهاي ، دسته هيئت جواد الائمه مجوز گرفت. مياندار دسته بود. محکم و با دو دست سينه مي زد. نمي دونم چرا اما اونروز حال و هواي با سالهاي قبل بسيار متفاوت بود. موقع ناهار، حاج آقا تهراني کنار نشسته بود. بعد از صرف غذا، مردم به خانه هايشان رفتند. حاج آقا با شروع به صحبت کرد. ما چند نفر هم آمديم و در کنار حاج آقا نشستيم. صحبتهاي او به قدري زيبا بود که گذر زمان را حس نمي کرديم. اين صحبتها تا اذان مغرب به طول انجاميد. بسيار هم اثر بخش بود. من شک ندارم ، اولين جرقه هاي هدايت ما در همان عصر عاشورا زده شد. آن روز، بعد از صحبتهاي حاج آقا و پرسش هاي ما، حُـرّ ديگري متولد شد. آن هم سيزده قرن پس از عاشورا، حُرّي به نام ضرغام براي نهضت عاشورائي حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) مصلای قدس قم https://eitaa.com/joinchat/2915041352C15d901d7ef
به تو از دور سلام... 🚩 «السَّلاَمُ عَلَيکَ يَا أَبَا عَبدِالله وَ عَلَى الأَروَاحِ الَّتِي حَلَّت بِفِنَائِکَ، عَلَيکَ مِنِّي سَلاَمُ اللهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيلُ وَ النَّهَارُ وَ لاَ جَعَلَهُ اللهَ آخِرَ العَهدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُم، اَلسَّلاَمُ عَلَى الحُسَينِ وَ عَلَى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ وَ عَلَى أَولاَدِ الحُسَينِ وَ عَلَى أَصحَابِ الحُسَين.» 💠 شب _جمعه_ زیارتی علیه‌السلام مصلای قدس قم خواهران @mosallgodse
✍️ 💠 سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه می‌کردم و مصطفی جان کندنم را حس می‌کرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد. جای لگدشان روی دهانم مانده و از کنار لب تا زیر چانه‌ام خونی بود، این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخم‌ها برایش کهنه نمی‌شد که دوباره چشمانش آتش گرفت. 💠 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت محرم شدن‌مان پرده شرمش را پاره نکرده و این زخم‌ها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید و صورتم را روی شانه‌اش نشاند. خودم نمی‌دانستم اما انگار دلم همین را می‌خواست که پیراهن صبوری‌ام را گشودم و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم: «مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!» 💠 صورتم را در شانه‌اش فرو می‌کردم تا صدایم کمتر به کسی برسد، سرشانه پیراهنش از اشک‌هایم به تنش چسبیده و او عاشقانه به سرم دست می‌کشید تا آرامم کند که دوباره رگبار گلوله در آسمان پیچید. رزمندگانِ اندکی در حرم مانده و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور می‌کردند، حرمت و خون ما با هم شکسته می‌شد. 💠 می‌توانستم تصور کنم که حرم را با مدافعانش محاصره کرده‌اند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند و فقط از خدا می‌خواستم من پیش از مصطفی باشد تا سر بریده‌اش را نبینم. تا سحر گوشم به لالایی گلوله‌ها بود، چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بی‌دریغ می‌بارید و مصطفی با و اندک اسلحه‌ای که برایشان مانده بود، دور حرم می‌چرخیدند و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود که پس از صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست. 💠 نگاهش دریای نگرانی بود، نمی‌دانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیش‌قدم شدم: «من نمی‌ترسم مصطفی!» از اینکه حرف دلش را خواندم لبخندی غمگین لب‌هایش را ربود و پای در میان بود که نفسش گرفت: «اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟» 💠 از هول دیروزم دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد و صدای شکستن دلش بلند شد: «تو نمی‌دونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمی‌دونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!» هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانه‌شان درد می‌کرد، هنوز وحشت بی‌رحمانه مادرش به دلم مانده و ترس آن لحظات در تمام تنم می‌دوید، ولی می‌خواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش بردارم که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم: «یادته منو سپردی دست (علیهاالسلام)؟ اینجا هم منو بسپر به (علیهاالسلام)!» 💠 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود، از بغض کلماتم طعم اشکم را می‌چشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و (علیهاالسلام) را شاهد عشقم گرفتم: «اگه قراره بلایی سر حرم و این مردم بیاد، جون من دیگه چه ارزشی داره؟» و نفهمیدم با همین حرفم با قلبش چه می کنم که شیشه چشمش ترک خورد و عطر عشقش در نگاهم پیچید: «این و جون این مردم و جون تو همه برام عزیزه! برا همین مطمئن باش تا من زنده باشم نه دستشون به حرم می‌رسه، نه به این مردم نه به تو!» 💠 در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش می‌درخشید و با همین دستان خالی عزم کرده بود که از نگاهم دل کَند و بلند شد، پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد و باقی دردهای دلش تنها برای (علیهاالسلام) بود که رو به حرم ایستاد. لب‌هایش آهسته تکان می‌خورد و به گمانم با همین نجوای عشقش را به (علیهاالسلام) می‌سپرد که یک تنها لحظه به سمتم چرخید و می‌ترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم گذشت و به سمت در حرم به راه افتاد. 💠 در برابر نگاهم می‌رفت و دامن به پای صبوری‌ام می‌پیچید که از جا بلند شدم. لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم که از همانجا دست به دامن محبت (علیهاالسلام) شدم. می‌دانستم رفتن (علیه‌السلام) را به چشم دیده و با هق‌هق گریه به همان لحظه قسمش می‌دادم این حرم و مردم و مصطفی را نجات دهد که پشت همهمه شد. 💠 مردم مقابل در جمع شده بودند، رزمندگان می‌خواستند در را باز کنند و باور نمی‌کردم تسلیم تکفیری‌ها شده باشند که طنین در صحن حرم پیچید... ✍️نویسنده: مصلای قدس قم خواهران @mosallgodse
🍃برخی پیام‌هایی واقعه : ⚘۱)اگر انسان ایمان به هدف داشته باشه، حاضره خودش و نزدیک‌ ترین بستگانش رو در معرض خطر قرار بده. «من بعد ما جاءک من العلمِ» ⚘۲)دعا یکی از مهم ترین سلاح های مؤمن است.«فقل تعاوا ندع» ⚘۳)در مجالس دعا، فرزندان و کودکان رو هم با خودمون ببریم. ⚘۴)در امور مهم پس از بکارگیرى توانایى‌هاى عادّی باید از استمدادهای غیبی غافل نشویم. ⚘۵)در دعا، حالت و پاکی باطن اهل دعا مهمه، نه تعداد اونها، زیرا گروه کننده پنج نفر بیشتر نبودن.«أَبْناءَنا»، «نِساءَنا»، «أَنْفُسَنا». ⚘۶)"نساءنا" یعنی زن و مرد در صحنه‌هاى مهم دینى و اجتماعی، در کنار همدیگر مطرح هستند. ⚘۷)لفظ "انفسنا" یعنی ، جان رسول اللَّه است. ⚘۸) پیامبر، مستجاب الدعوة بودند.«أَبناءنا»، «نساءنا»، «أَنفسنا» ⚘۹)لفظ ابنائنا یعنی فرزند دختر مثل فرزند پسرى است بنا براین و علیهم السلام فرزندان هستند. مصلای قدس خواهران قم @mosallgodse
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴پرچمت را هر کجا دیدم 🖤دویدم یاحسین 🏴زیر این پرچم همیشه 🖤خیر دیدم یاحسین 🏴من زمین گیرم ولی تو 🖤دستگیرم بوده ای 🏴غیر خوبی از شما 🖤چیزی ندیدم یا حسین السلام و علیک یا اباعبدالله یا @mosallgodse
یه جا خوندم نوشته بود : اگه از کربلا جاموندی امسال ، اصلا نگران نباشیااا .. ! مادر همیشه سهم بچه‌ای که نیومده رو بیشتر کنار میزاره :) با خوندنش یکم آروم شدم :) مادر جان ، یا فاطمه‌ی زهرا ما از نیومدن خیلی دلمون گرفته سهم مارو بیشتر کنار بزار ما خیلی دلتنگ حسینتیم :)💔 @mosallgodse