eitaa logo
استاد مشاور مدرسه علمیه مصلی یزد
54 دنبال‌کننده
133 عکس
53 ویدیو
13 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍️ ۱۳ جمله جالب 〰〰🔸〰〰🔹〰〰🔸 1⃣ از زشت‌رویی پرسیدند: آن روز که جمال پخش می‌کردند، کجا بودی؟ گفت: در صف کمال! 2⃣ اگر کسی به تو لبخند نمی‌زند علت را در لبان بسته خود جست‌وجو کن! 3⃣ مشکلی که با پول حل شود، مشکل نیست، هزینه است. 4⃣ همیشه رفیق پابرهنه‌ها باش، چون هیچ ریگی به کفششان نیست. 5⃣ با تمام فقر، هرگز محبت را گدایی نکن و با تمام ثروت، هرگز عشق را خریداری نکن. 6⃣ هرکس ساز خودش را می‌زند، اما مهم شما هستید که به هر سازی نرقصید. 7⃣ مردی که کوه را از میان برداشت، کسی بود که اول شروع به برداشتن سنگ‌ریزه‌ها کرد. 8⃣ شجاعت یعنی بترس، بلرز، ولی یک قدم به جلو بردار. 9⃣ وقتی كاملاً تنهـا و بى‌كس شدی، بدان که خدا همه را بیرون کرده، تا خودت باشی و خودش. 0⃣1⃣ یادت باشد که در زندگی روزی به عقب نگاه می‌کنی و به آنچه كه برایت گریه‌دار بود، می‌خندی. 1⃣1⃣ آدمی را آدمیت لازم است، عود را گر بو نباشد، هیزم است. 2⃣1⃣ کشتن گنجشک‌ها، کرکس‌ها را ادب نمی‌کند. 3⃣1⃣ فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد ولی حماقت نه. •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• @moshavereh_mosalla
وقتی همیشه به مشکلات فکر کنی و تمرکزت روی سختی های روزگار باشه ، هم آرامش رو از لحظه های زندگیت می گیری هم مشکلاتِ بیشتری رو با همین افکارت واردِ زندگیت میکنی تمرکزت رو بذار رو زیبایی های زندگی ، مثبت و شاد و شکرگزار باش تا با تمام وجودت خوشبختی رو حس کنی🙂
قانون پناهگاه: کوهنوردان کوههای آلپ، بارسیدن به نیمه ی راه، دراستراحتگاهی درآنجا استراحت میکنند. آنان اگر صبح زود کوهنوردی را شروع کنند، موقع ناهار به همان استراحتگاه میرسند. صاحب آن استراحتگاه طی سالیان متوجه شده که اتفاق جالبی رخ میدهد: وقتی کوهنوردان وارد استراحتگاه میشوند و گرمای آتش را حس میکنند و بوی آتش به مشامشان میرسد، برخی از آنان وسوسه میشوند و به همراهانشام میگویند: "میدانی فکرکنم بهتر است همینجا منتظر بمانیم و شما به قله بروید و برگردید. وقتی برگشتید باهم پایین میرویم." وقتی کنار آتش مینشینند و آواز میخوانند، جرقه ای از خشنودی آنان را فرا میگیرد. درهمین هنگام بقیه گروه لباسهایشان را میپوشند و مسیر خود را به سوی قله ادامه میدهند. درساعت بعد فضای شادی بخشی کنار آتش وجود دارد و اوقات خوبی رادر مامن آرام خانه ی کوچک سپری میکنند. اما حدودا سه ساعت بعد آرام میشوند و به سمت پنجره میروند و به بالای کوه مینگرند و در سکوت به دوستانشان که درحال بالارفتن از قله هستند، نگاه میکنند. جوّ موجود در استراحتگاه از شادی و لذت به سکوت مرگبار و غم انگیز تشییع جنازه تبدیل میشود. متوجه میشوند که دوستانشان بهای رسیدن به قله را پرداخته اند. ❗️❗️❗️چه اتفاقی افتاد⁉️‼️ راحتی موقت پناهگاه باعث از دست دادن باور آنها به هدفشان شد. ❗️این برای هریک از ما نیز ممکن است اتفاق بیوفتد❗️ آیا در زندگی ما پناهگاههایی وجود دارد که مانع رسیدن به قله و از دست دادن هدف ما شود؟؟ زندگی از دو قسمت تشکیل شده است: قله ها و پناهگاهها. در پناهگاه امنیت و آسایش وجود دارد، خطری جان شمارا تهدید نمیکند، اما برای تجربه ناب زندگی و صعود کردن، و قرارگرفتن در اوج، باید با چالش قله روبروشد و برآن قلبه کرد. ❗️❗️❗️همیشه یادت باشه که موفقیت و رشد زمانی اتفاق میوفته که از منطقه آسایش خودت دور بشی❗️❗️
🔅 ✍️ از عالم قبر چه خبر؟ 🔹همسر شیخی از او پرسید: پس از مرگ چه بلایی به سرمان می‌آورند؟ 🔸شیخ پاسخ داد: هنوز نمرده‌ام و از آن دنیا بی‌خبر هستم، ولی امشب برایت خبر می‌آورم. 🔹یک‌راست رفت سمت قبرستان. در یکی از قبرهای آخر قبرستان خوابید. خواب داشت بر چشم‌های شیخ غلبه می‌کرد؛ ولی خبری از نکیرومنکر نبود. 🔸چند نفری با اسب و قاطر به‌سمت روستا می‌آمدند. با صـدای پای قاطرها، شیخ از خواب پرید و گمان کرد که نکیرومنکر دارند می‌آیند. 🔹وحشت‌زده از قبر بیرون پرید. بیرون‌پریدن او همان و رم‌کردن اسب‌ها و قاطرها همان‌! 🔸قاطرسواران که به زمین خورده بودند تا چشمشان به شیخ افتاد، او را به باد کتک گرفتند. 🔹شیخ با سروصورت زخمی به خانه برگشت. 🔸همسرش پرسید: از عالم قبر چه خبر؟! 🔹گفت: خبری نبود، ولی این را فهمیدم که اگر قاطر کـسی را رم ندهی، کاری با تو ندارند! 🔻واقعیت همین است: ◽اگر نان کسی را نبریده باشیم؛ ◽اگر آب در شیر نکرده باشیم؛ ◽اگر با آبروی دیگران بازی نکرده باشیم؛ ◽اگر جنس نامرغوب را به‌جای جنس مرغوب به مشتری نداده باشیم؛ ◽اگر به زیردستان خود ستم نکرده باشیم؛ ◽و اگر بندگی خدا را کرده باشیم؛ 🔹هیچ دلیلی برای ترس از مرگ وجود ندارد! 💢خدایا آخر و عاقبت ما را ختم به‌خیر کن.
🔅 ✍️ نماز اول وقت و کار نیک در اول وقت هم اطاعت امر خداست 🔹روزی پیرمردی به پسرش گفت: آفتابه و لگن برایم بیاور تا برای نماز وضو بسازم. 🔸پسر در اجرای امر پدر درنگ کرد و چَشم را گفت ولی خواستۀ پدر به تأخیر انداخت. پدر از او شاکی شد که چرا امر پدر به تأخیر افکندی؟ 🔹پسر گفت: پدرم! زمانی که مرا امر کردی هنوز به غروب آفتاب مانده بود. من در اطاعت امر تو درنگی نکردم که به تو ضرر رسد و نماز مغربت از اول وقت أدای آن بگذرد. 🔸پدر سکوت کرد تا جواب پسر به‌وقت بهتری بدهد‌. 🔹روزی پسر نان سنگک داغی خرید و سفره را برای صبحانه با پدر گشود. 🔸پدر نان سنگک در زیر سفره پنهان کرد و نان سنگکی که از روز قبل مانده بود را بر چراغ گرم ساخت و به پسر داد. 🔹پسر وقتی لقمه‌ای خورد، گفت: پدر، نان امروز را بده. این نان را داغ کرده‌ای و تازه نیست و بیات است. 🔸پدر گفت: نان گرم و نانی که گرم شده است هردو گرم هستند ولی اولی سردی بر خود ندیده و دومی سردی بر خود دیده و سپس گرم شده است. 🔹امر خدا و امر والدین بر فرزند هم به مَثَل آن مانَد. آن روز تو امر پدر اطاعت کردی و آفتابه و لگن آوردی ولی کلام پدر سرد و بیات نمودی و سپس داغ کردی. 🔸طعم و مزه‌اش بر من آن‌گاه بود که کلام من تا شنیدی همان دم، داغ‌داغ اجرا می‌کردی. 💢 بدان! نماز اول وقت و کار نیک در اول وقت هم اطاعت امر خداست و حکم نان داغ را دارد.