سه شنبه و روز مهربانی 🎊
خدایا ❣
درهای مهربانیت را🍃🌸
به روی دوستانم بگشا و 🍃🌼
شادی، تندرستی 🍃🌺
و آرامش را 🍃🌸
برای همه آنها مقرر کن 🍃🌼
@moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
تصوير زندگى ما همون چيزى هست كه با قلم افكارمون ترسيم مى كنيم !
پس اگر نقصي توى تصوير مى بينيم لازمه با پاك كنى از جنس انرژى و انديشه ى مثبت پاكش كنيم و از نو با افكار جديد ترسيمش كنيم !
راستى افكار ما هم ناشى از ديد به ما به دنياى اطرافمون هست !
پس قبل از ترسيم تصوير زندگي چشمهامون رو با محبت و عشق و بخشش پاك كنيم تا دنيا رو زيباتر و شفاف تر ببينيم و تصوير بى نقص ترى بكشيم !
امروز به مراجعم كه براى مشاوره شغلى پيشم اومده بود گفتم
من مطمئنم كه تو موفقى چونكه با تلاش و لطف خدا با عشق و اميد به ماجراهاى زندگى نگاه مى كنى !
@moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#فرمول_گلهگذاری_موفق_ازهمسر
🔴 فرمول هشتم
💠 عصبانیت هنگام گلهگذاری، نه تنها شما را #بیمنطق جلوه میدهد، بلكه مانعی بر سر راه خواستههایتان ایجاد خواهد كرد. اگر احساس كردید همسرتان #خشمگین است، به او فرصت دهید این انرژی مخرب را تخلیه كند. همه حرفهایش را بزند و به #آرامش برسد، پس از ایجاد فضای آرام، مذاكره روند واقعی خود را پیدا میكند.
🍃❤️ @moshaveronlai
🌺🍀🌸🍀🌺🍀🌺
سوال274
سلام
روزتون بخیر
من 23سالمه این ترم لیسانس عمران گرفتم درسم فعلا تموم شده
حدود 2/3ماه پیش یه اقایی اومدن برای خاستگاری من اقا 30سالشونه فوق لیسانس برق هستن تو ادار ه برق هم مشغول بکاراند .تواین مدت دوران اشنایی میگذروندیم مشاوره هم رفتیم تست neoهم دادیم و همه چی خوب بود تحقیقاتمونم خوب بود ازمایشگاهم رفتیم حتی چند جاهم رفتیم برای دیدن حلقه اقا قبلا یه ازدواج ناموفق داشتن و توی دوران عقد جدا شدن بعلت اختلاف فرهنگی اون خانم اهل یه شهردیگه بوده .مازاین مسعله خبرداشتیم ینی ازجلسه اول خاسگاری مطرح کردن من وخانوادم مشکلی نداشتیم واینکه مسعله براش تموم شدست وحتی بامشاورم صحبت کردم تااینکه دوهفته پیش وقتی بابام به چندتافامیلای نزدیک خبردادیه نفربرامون خبراورد که اقا باخانم قبلیش عروسی کرده بودن البته این قضیه صحت نداره ولی مسعله این بوده که توی دوران عقدارتباطشون کامل بوده ینی خانم موقه جدایی باکره نبوده.من موضوعو کمابیش از حرفای اقا تواین مدت متوجه شده بودم ولی برام مهم نیس .کنتورکه نبوده شماره بندازه اخه.ولی بابام حساس شد رفت باهاش صحبت کرد گفت چرا ازاولش بهم نگفتی میخاسم ازخودت بشنوم و یکم هم عصبانی و ناراحت بودن .اون اقا هم فکرمیکرده روحساب اینکه گفته اسمش هنوز توشناسناممه ما متوجه میشیم ولی ماازین قانون خبرنداشتیم بعد ازاونروز اون اقا بهش برخورده فکرکرده ما تازه داریم راجبش تحقیق میکنیم من یبار باهاش حرف زدم میگه نمیشه خانوادت راضی نباشن من بهش گفتم که بنظرم راضی هستن ومشکلی ندارن اما گفت احتیاج دارم به مسافرت و فکرکردن و الانم دارم میرم ماموریت و ذهنم درگیره منم گفتم باشه تا هروقت خاسی فکرکن الانم یه هفتس هیچی نگفته😔
حالا نمیدونم چیکارکنم اصلا نمیدونم باید باهاش حرف بزنم یا نزنم اصا چی باید بگم اخه ماباهم هیچ مشکلی نداریم ازنظراعتقادی و شخصیتی باهم هماهنگیم دلم نمیخاد الکی همه چی ازدس بره😔
ممنون میشم کمکم کنین
پاسخ ما👇
سرکارخانم# شمس مشاور خانواده
سلام
شب بخیر ما قبلا دراین باره باهم صحبت کردیم به نظرم مجاب شدین
عزیزم اقایون وقتی مشکلی براشون پیش میاد برای اینکه این مشکل رو برطرف کنند باید به غارتنهاییشون پناه ببرن ومشکل رو بر ای خودشون حلاجی کنندوبراش یه راهکار پیدت کنند وواقعا مدار احساسشون تعطیل میشه فقط روی مدار منطق هستش پس لطفا این فرصت روبهش بده تابتونه خو دش رو پیدا کنه واین درس رو برای همیشه وبرخورد با همسرت هیچگاه فراموش نکن دیگه اینکه توکلت به خد ا باشه واز خودش کمک بگیر اگه این اقا قسمت شما باشه حتما بر میگرده دیگه اینکه اعتمادبه نفست رو ازدست نده ونگران از دست دادنش نباش اون باید نگران باشه دختر به این خانومی اون باید نگران باشه ورفتار غیر منطقی نداشته باشه تحقیق حق طبیعی هر شخصی هستش پس اجازه بده فکر کنه وشان وموقعیت توهم زیر سوال نره که انگار حولی مطمئن باش برمیگرده وازخداشم باشه فقط خدا....
@moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺.
🔴 مقدمۀ هر نوع لذت و شادی در "زندگی مشترک" آرامش است
✅ اهمیت آرامش در #زندگی_مشترک
1⃣ لذت و شادی
معمولا انتظار ما از یک زندگی مشترک این است که ما را به لذت و شادی برساند، در حالی که اگر ما را به آرامش برساند، لذت و شادی در زندگی ما بیشتر خواهد شد. زیرا همیشه مقدمه هر نوع لذت و شادی در زندگی آرامش است. شتابزدگی در رسیدن به لذت و شادی، موجب از بین رفتن آرامش، و در نتیجه کاهش لذت در زندگی میشود؛ و در مرحلۀ بعد، همین کاهش لذت، باعث ناآرامیهای بیشتر میشود. قرآن کریم به صراحت هدف از تشکیل زندگی مشترک را رسیدن به آرامش معرفی میکند: «..خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها»
زوجین قبل از هرچیز باید مراقب آرامش هم باشند و به همدیگر آرامش بدهند!
@moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سلام275
سلام خسته نباشید خانمی هستم 20ساله وشوهرم 32 داراز دو فرزند دختر یک ساله و پنج ساله من بعده ازدواج با همسرم شاهد خیانتاش بودم از وقتی که این تلگرام در اومد میرفتن پی وی زنها وچت میکردن میگفتن که مجردم چن باری دست به خودکشی زدم ورگمو زدم چون طاقت نمیوردم اهل اینم نبودم که منم خیانت کنم چون حالم بهم میخوره از همه لحاظم هیچی کم نمیذارم براش از ارایش چرب زبونی تا لباس شب خودشونم میگن که در حد تلفنیه الان ازموقعی که دختر کوچیکم به دنیا اومده گوشیشو داده به من گوشی ساده گرفته ولی همش میگه میخوام گوشی بگیرم من دلشوره میگیرم یا میگم اگه باز اینجوری کرد صددرصد ترکش میکنم چون راهی نمونده امتحان نکرده باشم درضمن به من میگن بد دلی من نمیدونم چیکار کنم ترو خدا کمکم کنین 😢
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام
خانوم گل مگه شما چند سالتون هستش که اینجوری حرف میزنی یا میخوای خودت رواز هستی ساقط کنی که چی مثلا که توبری بخوابی زیر خاک وطرف بره سر کیفه خودش؟! متاسفم ؟یه عده جنبه استفاده ازتکنواوژی رو ندارن وسوءاستفاده میکنند یه عده هم منظورخاصی ندارن ومتاسفانه این براشون یه سرگرمی هست همین تازه این بنده خداکه گوشیش روتحویل داده یعنی همه توجهم به تو نه دیگری پس خیلی سخت نگیر وبه جاش همه توجهت روبهش بده وهی غرنزن یاباتوجه به بچه ها حق همسر رو ضایع نکن گلم ازاین رفتارهای بچگانه نکن ولجبازی هم تعطیل واز زندگی باهمسرت لذت ببروفرصت دوباره زیستن رو به هم بدین درضمن تو مادری باید مراقب خودت باشی تا دخترای خوبی تحویل جامعه بدی پس مراقب خودت باش بچه بازی نکن
@moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#وقت_دلدادگی
قسمت 51
-ولی من... من از همون اول از تو خوشم اومد خب
لبخند زد
-اوم. .... خب حتمی من زیادی تو دل برو بودم دیگه...چه میشه کرد
دهنش را کج کرد
-از خود راضی
دوباره کمی گذشت و نیما گفتنش شروع شد.عادتش بود برای شروع حرفش نام نیما را بگوید
-می گم!نیما
-بله
-حتمی باید مراسم بگیریم...
متعجب نگاهش کرد
-آره خب .....چیه مگه...دوست نداری
کمی سرش را جا بجا کرد
-خب آخه تو الان دست و بالت خالیه....بهت فشار می یاد
از نوازش موهایش دست کشید
-تو کار به این کارا نداشته باش. تو به فکر این باش عروس خوشگلی بشی....من هزاری هم پول داشتم پول مراسم عروسی رو بابا میده
بلند شد و نشست.آنهمه زیبایی در فاخته بود و او تازه تازه داشت کشف می کرد.همین سادگی اش را دوست داشت...اینکه در بند و هول و ولای یک من آرایش نبود......چقدر با آمدن فاخته به زندگیش، خواسته هایش عوض شده بودند...بر خلاف قبل ،حالا دوست داشت زنش همینطور ساده باشد......و در این بین هر از گاهی صورتش را با آرایش ببیند.....فاخته را همینجور با امواج بیکران موهایش دوست داشت.داشت همینجور نگاهش می کرد .آرام دستش را کشید و در کنار خود نشاند.سرش روی شانه هایش خوابید... حس خوب با او بودن در وجودش شعله می زد
-تو فقط همون کار خودتو بکن....عاشق من باش و درست رو بخون ...به بقیه کارا کار نداشته باش
-من همیشه عاشقت می مونم حتی اگر فرسنگها ازت دور باشم ......حتی اگر زیر خاک باشم... .من خیلی دوست دارم نیما
-منم دوست دارم عزیزم.....حالا پاشو اون چراغو خاموش کن یه کم حرفای در گوشی بزنیم
دوباره از نیما جدا شد و صاف نشست
-حرف در گوشی دیگه چیه
نتوانست جلو خنده اش را بگیرد و بلند زیر خنده زد
-وای از دست تو دختر....یه وقتایی خیلی هنگ می کنی....برو چراغ و خاموش کن تا بهت بگم حرف در گوشی چیه
دوباره خندید.داشت همینطور می خندید که بالشی محکم در سرش خورد.صدای آخش بلند شد.
-تو چرا هی به من می خندی
اخمهایش برای کشتنش بس بود.محبوب دوست داشتنی اش با آن قیافه شاکی خواستنی ترین موجود جهان بود
-دوست دارم بخندم.... پاشو چراغو خاموش کن ... حرف گوش کن بچه
کافی بود به او بگوید بچه است ..تا او را به غلط کردن نمی انداخت ول کن نبود.شب رمانتیک آنها هم اینجور آغاز می شد دیگر..
یکسری لحظات را باید هی عکس گرفت.. هی عکس گرفت تا عشق درونش قاب شود.... بعضی لحظات خوشبختی را باید بلعید ... تند و تند تا اگر طوفانی آمد و بدبختی قورت دادی....آن ته مانده خوشبختی سرپا نگهت دارد....دستها را باید قل و زنجیر کرد... دستها حافظه دارند .....عشق و لمس احساس در خاطرشان خوب می ماند.پنج روز مسافرت فاخته و نیما هم هی فیلم شد...عکس شد ....خاطره شد... از هر گوشه ای عکس می گرفتن.. کادر نیما در دوربین فقط فاخته بود الکی به بهانه منظره هی تند و تند از فاخته عکس می گرفت....متطره ای با تم فاخته.. دلش برای فرشته کوچکش طپیدنها داشت ...فاخته خودش یک طبیعت بکر سرسبز بود.نیما هیچ زمان دلبسته شدن به دختری با مشخصات فاخته را فکر نمی کرد اما حالا فقط چشم بود دنبال فاخته....پر از احساس بود و از آتشفشان احساس اش فقط نام فاخته بیرون می آمد. ...هر مسافرت و خوشی به هر حال پایان می یابد مثل سفر پنج روزه آنها که آخرین زیارتشان را هم قبل رفتن کردند و دوباره راهی تهران شدند. باید چند وقت دیگر که مهلت خانه استیجاری تمام میشد صبر می کردند و از آنجا به قصد زندگی به خانه پدرش می رفتند.قبلترها اصلا دوست نداشت با پدر و مادرش یکجا زندگی کند..دائم فلسفه دوری و دوستیش به راه بود اما حالا روز شمارش را روشن کرده بود.بیخیال حرفهای روشنفکران ...نیما هم یک سنتی باقی می ماند به جایی از این دنیا بر نمی خورد.. صلاح خود را در آن لحظه زندگی با پدر و مادرش تشخیص داده بود.خسته کوفته از مسافرت با کلی سوغاتی بر گشتند بدون اینکه به چیزی دست بزنند فقط لباس عوض کرده و خوابیدند تا صبح با طلوع دیگر برگ جدید زندگی آنها را نیز ورق بزند.
با صدای نیما که در گوشش صحبت کرد تمام تنش مور مور شد
ادامه دارد...
@moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺