📌
#به_همین_سادگی
#رمان عاشقانه مذهبی
#پارت۲۲
جون تو اصلا قصد ازدواج ندارم، میدونی که امسال دوباره میخوام بشینم برای کنکور بخونم. لبهام رو متفکر جمع کردم، از یکی به دو کردن با عطیه چیزی نصیبم نمیشد. -دیوونگی کردی امسال انتخاب رشته نکردی، بیکاری یه سال دیگه بخونی؟ دستهاش رو پشت و رو کرد تا پوست قرمزش گرم بشه. -رتبهم خوب نبود. -خب انتخاب رشته میکردی، سال دیگه هم کنکور میدادی. از کجا معلوم حالا رتبهت بهتر بشه؟ دستهاش رو به هم کشید. -خب حالا ته دلم رو خالی نکن، عوض این حرفها بگو انشاءالله رشتهی خوبی قبول بشی من چشمهام درآد. خندهم گرفت؛ ولی خودم رو کنترل کردم که نخواد باز هم خوشمزه بازیش بگیره. -خیلی بیادبی عطیه
دخترهای بابا چی به هم میگین؟ بیاین چایی یخ کرد . نگاهی به سینی پر از چای انداختم، رسم این خونه عوض شدنی نبود. بعد از نهار حتما باید چای میخوردن به خصوص عمو احمد. عطیه زودتر از من کنار عمو نشست و لیوان چاییش رو برداشت. -سهم چای محیا هم مال من. این دردونه که چای نمیخوره بابا جون، چرا تعارفش میکنین؟ -واقعا چای نمیخوری؟ همهی نگاهها چرخید روی امیر علی و عطیه، باز واسه شیطنت روی هوا حرف رو قاپید. -یعنی بعد از یه ماه که خانومته و یه عمر که دخترداییت بوده و از قضا خیلی هم خونه ما بوده نمیدونی چای نمیخوره؟! امیرعلی چشم غرهای حوالهی عطیه کرد، عمو احمد و عمه خندیدن و من به حرف عطیه فکر کردم که یه جاهایش راست بود و درد. عمو احمد کوچیکترین لیوان چای رو برداشت و من مجبور به لبخند شدم و بیخیال افکارم. -حالا بیا این یکی رو بخور، چایی دارچینهای عمه خانومتون خوردن داره. با تشکر لیوان رو به دست گرفتم و کنار امیرعلی روی زمین نشستم. همونطور که نگاه ماتم به روبهرو بود آروم، بدون اینکه ازم توضیحی بخواد خودم گفتم زیاد چای دوست ندارم. مگه چی بشه، یه فنجون اون هم صبح میخورم. سرش چرخید و توی چشمهاش هزارتا حرف بود. -دیشب فکر کردم چون خونه عمو اکبره اینجوری گفتی؛ یعنی میدونی... پریدم وسط حرفش، حالا خوب میفهمیدم علت نگاه زیرچشمی دیشبش رو و چه دلخور شدم از پیش قضاوتیش. -امیرعلی فکرت اشتباه بوده. من اگه قرار بود مثل فکر تو دیشب رفتار میکردم پس نباید نه شیرینی میخوردم و نه میوه، من فقط چای نخوردم! راجعبه من چی فکر میکنی؟ چرا زود قضاوتم میکنی؟ سرش رو پایین انداخت و انگشتش رو دایرهوار لبهی لیوان بخار گرفته از چای میکشید. -درست میگی. لبخند گرمی همهی صورتم رو پر کرد و با تخسی گفتم: -بخشیدم. درخواست بخشیدن نکرده بود، برای همین با این حرفم یه تای ابروش بالا پرید و نگاهش مستقیم نشست توی چشمهام و من میخواستم فرار کنم از این نگاه که یه ته لبخند هم داشت به خاطر شیطنتی که امروز زیادی نشونش میدادم
حالا میشه بهم قند بدی چایم رو بخورم؟ از چای تعارفی عمو احمد نمیشه گذشت. نگاه ازم گرفت و از قندون دوتا نبات با طعم هل برداشت و گذاشت کف دست دراز شدهی من. خواستم اعتراض کنم. نبات دوست نداشتم؛ ولی یه خاطره باز توی ذهنم تداعی شد؛ مثل همهی وقتهایی که کنار قند توی قندونها نبات میدیدم اون هم با عطر هل. باز هم بچه بودیم، اومده بودم دیدن عطیه؛ ولی با عمو بیرون رفته بود. عمه برام چای ریخته بود و بازم قرار بود به خاطر اصرارش بخورم. کسی توی هال نبود و من با غرغر قندون پر از نبات رو زیر و رو میکردم. -دنبال چی میگردی تو قندون؟ قیافهی ناراحتم رو به سمت امیر علی گرفتم و لبهام رو جمع کردم. -قند میخوام، نبات دوست ندارم. نزدیکم اومد، جلوم روی دو پاش نشست و یه نبات از قندون برداشت. -ولی با نبات هم چای خوشمزهست.
شونههام رو بالا انداختم که نبات دستش رو گرفت نزدیک دهنم امتحانش کن. نمیخواستم بخورم؛ اما نمیدونم چی شد دهن باز کردم و اون با دستهای خودش نبات رو به خوردم داد و منتظر شد تا نظرم رو بدونه و من وقتی عطر هل دهنم رو پر کرد بیاختیار لبخند زده بودم و مرغم یه پا داشت. -طعمش خوبه؛ ولی وقتی قند باشه... قند بهتره. خندیده بود و من هنوز گرم میشدم وقتی این خاطره یادم میاومد. به نباتهای کف دستم نگاه کردم، اینبار هم بهشون لبخند زدم. این دومین دفعهای بود که از امیرعلی نبات میگرفتم برای خوردن چای، پس مطمئناً چای بیشتر مزه میداد با این نباتها به جای قند. *** امشب نوبت مامان بود دامادش رو پاگشا کنه. دو شبی بود امیرعلی رو ندیده بودم و تلفنهامون هم توی یه احوالپرسی ساده خلاصه میشد، به خواستهی امیرعلی که زود خداحافظی میکرد. انگار وقتی امیرعلی من رو نمیدید خیلی ازش دور میشدم و مثل یه غریبه.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توضیحاتی درباره #حورالعین
#استاد_محمدی
🍃❤️ @onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال
سلام فرزند خاله عزیزم پسر ی است که تازه به سن بلوغ رسیده و اصلا رغبت به نماز و عبادات ندارد لطفا راهنمایی کنیددرصورتیکه خیلی باملایمت تذکر میدن به پسرشون
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام474
خاله عزیز پرورش فرزند آز ابتدای تولد اغاز میشود اونم به صورت عملی یعنی خود خانواده باید عامل به تقوا واخلاق حسنه باشه تا فرزند دلبندش هم یاد بگیره وبا حافظه تصویری خودش ثبت وضبط کنه همه چیز ۷سال اول در وجود کودک نهادینه میشه ودر دوره های بعد ثابت میشه نمیشه که من دغدغه نماز اول وقت رو نداشته باشم وبعد هی به فرزندم بگم نماز
دوصد گفته به نیم کردار نمیارزد
تواین دوره هم نصیحت ویا سخت گیری نتیجه عکس میده وفقط با محبت وتوحه وعامل بودن وارتباط گیری صحیح میتونی فرزندت رو هدایت وجذب کنی
باآرزوی توفیق
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌷🌷🌷
اندوه بی دلیل، از نشانه های اصلی افسردگی پاییزی است.
عواملی مثل کم خوابی، بد خوابیدن، تغییر الگوی تغذیه و اشتها، از دست رفتن علاقه نسبت به چیزهایی که قبلن لذت بخش بوده اند، افکار پوچ، احساس گناه و سرزنش خود، مقصر دانستن خود در همه موارد زندگی، بی تفاوتی به مسائل زندگی، بدبینی و... از جمله علائم افسردگی پاییزی اند.
نور را زیاد کنید
غذاهای ترش کمتر مصرف کنید
گردش و تفریح یادتان نرود
پیاده روی روزی ۲۰ دقیقه بهترین درمان است
از رنگ های گرم استفاده کنید
از ویتامین ها غافل نشوید
یک برنامه ریزی جدید برای زندگی خود داشته باشید، سلامت بدنی مثل ورزش و سلامت روانی مثل یاد گرفتن چیزی جدید می تواند جزو برنامه شما باشد
تغییرات را از اهداف کوچک مثل خواندن یک کتاب کم حجم یا قدم زدن روزانه ۱۰ دقیقه شروع کنید.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤
خدایا 🙏
دراین شب معنوی ✨
شهادت حضرت رقیه خاتون
شفای بیماران
آمرزش گناهان
رفع گرفتاری گرفتاران
و عاقبت بخیری همه بخصوص جوان ها
را از درگاه لطفت تمنا داریم🙏
آمیـــن یا رَبَّ 🙏
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
در این شب معنوی
بحق رقیه خاتون امیدوارم
حاجت روا باشید
و ان شاء الله
به همه حوائج دنیوی و اخروی
خود برسید
ان شاء الله
شبتون بی درد و غصه ✨
التماس دعا 😔
برای رسیدن
به آرامش درون
زلال باش و رها
با دلی پاک و باصفا
عشق و مهربانیت
را بیشتر کن
آنقدر کہ بتوانی همه
را در آن جا دهی ♥
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
شب تان بشادی 😍
لحظه هایتان
شیرین و دلچسب 🍉
سلام دوستان گلم😊✋🌺🍃
صبحتون بخیر ☕🌺🍃
و قلبتون فقط جایگاه❤
عشق و دوست داشتن❤
الهی امروز🌺🍃
سلامتی ، خوشبختی🌺🍃
لبخند و شادی🌺🍃
در خونه تون رو بزنه🌺🍃
و مهمون دائمی تون بشه🌺🍃
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#سوال475
سلام خانم.محترم .من یک پسر ۲۴ ساله هستم .تقریبا یک ماهه که با یک دختری ۲۰ ساله آشنا شدم .که آشنایی از طرف خودشون بود .منم حواسم نبود به عواقب این آشنایی تا دیروز که به من گفت .وابسته شده و اگه از پیشش برم .خودش میکشه .نمیدونم چکار کنم یا چطوری بهم بزنم این دوستی و آشنایی رو .((ممنون میشم راهنماییم کنید ))
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام
سلام اقای محترم همه اش به خاطر اینه که با شخصیت خانمها اشنایی ندارید که بدونید توی یه رابطه خانم با همه وجودش میادوسط وبه قصد ازدواج نه دوستی اما آقایون به قصد لذت بردن میان وسط نه برای ازدواج حالا اتفاقی که افتاده شما بررسی کن ببین این خانوم همون چیزی هست که ملاک شما برای ازدواج هست یا نه وایا ملاک همسری رو داره یانه اگه اره خب باهاش ازدواج کن اگه همونی که تومیخوای نیست که خب به مرور ونا محسوس رابطه رو کم کن که خودش دلسرد بشه تا بلایی سر خودش نیاره ویک عمر عذاب وجدانش برات نمونه اگه اهل اعتقادات هم هستی که میدونی یه رابطه خطا وگناه هستش وخیری درش نیست ونیازمند توبه ...
#کانال_مشاوره_آنلاین 🌹🍃
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺