➕ از موارد زیر جدا پرهیز کنید :
1) تلاش برای خشنود کردن دیگران
2) ترس از تغییر
3) در گذشته زندگی کردن
4) سرکوب کردن احساسات خود
5) توضیح و توجیه نظرات خود
6) بیش از حد راجع به همه چیز فکر کردن
7) بهانه تراشی کردن
8) نیازهای خود را آخر از همه قرار دادن
9) به دنبال بیعیب و نقص بودن.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال837
سلام خانوم وقت بخیر من یه مشکلی دارم همسرم خیلی علاقه به فیلم پورن داره رابطمونم خیلی خوبه ازبس اونارو نگاه میکنه دوس داره منم مثه اونا باشم وهرکاری که اونا میکنن ومنم انجام بدم هروقت توگوشیش ازونا میبینم خیلی داغونم میشم وبه طرز فجیعی میرم تواتاق گریه میکنم خیلی داغونم چیکار کنم لطفا کمکم کنید
میدونین تازه دوساله ازدواج کردیم نامزدبودیم یعنی الان پنج ماهه خونه خودمم
واقعیتش من سنم خیلی کمه پونزده سالمه وازسر نفهمی وبچگی ازدواج کردم 😔
دوتا خط داره توگوشیش یکیو خیلی وقت پیش برداشته بود الان گذاشته من دیدم یه عالمه گروه سوپر دعوت شده واونارو نگه داشته عصبی شدم پاک کردم واسه همین این حرفوزده چرا پاک میکنی
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاورخانواده
سلام عزیزم
روزت مبارک و سپاس از اینکه منو محرم اسرار خودت دونستی کاش قبل از اینکه دنبال احساست بری مشاوره می گرفتی یا حداقل یه کوچولو تحقیق میکردی تا بعدش به مشکل بر نخوری بی رو در بایستی کسی که خدا براش مهم نیست بنده دیگه براش هیچ
وچون تعهدی نداره خب هرکاری دلش بخواد انجام میده وبه گناه آلوده میشه که امیدوارم که خدا توفیق ترک گناه رو به همه ما بده ایشون به واسطه ورود در فضای مجازی و اشنایی با سایتهای منحرف ونبود اعتقادات قدم در راهی گذاشته که واقعا بهش ضرر میزنه ایشون با دیدن فیلمهای پورن واز دست دادن حیای چشم واحساس نیاز شدید جنسی وبه احتمال زیاد چون از قبل در این مسیر بوده پس خود ارضائی هم داشته و حالا که ازدواج کرده همسر خودش رو در نقش هنر پیشه های هالی وودی می بینه و توقع داره که یه دختر ۱۵ ساله هم که تجربه جنسی نداره مثل اونها رفتار کنه وخیلی زود دچار بیزاری جنسی ویا واژینیس موس بشه و بدتر از اون خودش هم دچار زود انزالی و دچار اختلال جنسی و حتی به مرور اختلال نعوذ ویا بی اختیاری جنسی و کلی عوارض دیگه بشه ودر طول مسیر زندگی دیگه نتونه در کنار همسر جوانش از زندگی لذت ببره عزیزم سلاح نمیدونم توی این مسیر به خواسته های نابجای او پاسخ مثبت بدی مثل رابطه مقعدی خدای ناکرده که هم فعل حرام هستش وهم عامل مریضی صددرصدی شما مثل بی اختیاری مدفوع ،عفونت روده ،سرطان کلون و....هستش بهتره که فیلم پورن رو کنار بگذارید واز زندگی ورابطه عادی خودتون لذت ببرید اونا یه عده بازیگر هستند که برای کسب منابع مادی و درآمد و حالا با نقشه انحراف جوانها این اعمال رو انجام میدن که یه نظم پزشکی هم بالای سرشانه به صورت اورژانسی که البته مورد سوءاستفاده جنسی هم واقع شدن وخیلی هم برای سوءاستفاده گران مهم نیست پس هشدار مراقب سلامتی خودتون باشید بدتر از اون اگه همسرت به یاد اون زنها با توی همسر نزدیکی کنه و باعث بارداری بشه کودکی که به وجود میاد یا کودن هستش ویا دچار انحراف دوشخصیتی میشه طبق احادیث و روایات پس لطفا با زبانی ترم و سیاست زنانه خود ایشان را از این عمل زشت باز دار وبه زندگی عادی خودتون برگردین تا دچار عوارض سوءپورن نشوید سعی کنید در زندگی با خدا رابطه داشته باشید وبه خواسته هایش چشم بگید تا عاقبت به خیر باشید
لزومی هم نداره خیلی تو گذشته همسرت سرک بکشی وهی عامل ناراحتی خودت وبه هم ریختگی او بشی مهم اینه که الان که در کنار تو هست به خطا نره....
مراقب خوبی هات باش گلم
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🍃🌺
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_نود_و_دوم
مسعود اینها رو از کجا میدونست؟ یعنی منو تعقیب میکرد در این مدت؟
خنده ی پیروزمندانه ای کرد و گفت:چیه؟؟ جا خوردی؟؟ آره عسل خانوووم! وقتی بهت میگم همه چی رو میدونم یعنی واقعا همه چی رو میدونم..ولی خوشم اومد از انتخابت.اولش که فهمیدم با اون آخونده ای.باخودم گفتم نکنه جدی جدی متحول شدی!! ولی بعد دیدم نه باباااا آخونده حسابی از پول مردم مال ومکنت جمع کرده!
_تو یک احمقی!!! چون اینها فقط زاده ی خیالته!وقتت رو تلف کردی جناب زرنگ! چون من دیگه دنبال این کثافت کاریها نیستم.بهتره وقتی هم میخوای از اون روحانی حرف بزنی مراقب کلماتت باشی! اون آدم، خیلی محترم تر از اون حرفهاست که بخوای تو دهن نجست اسمش رو بیاری، میری از این خونه بیرون یا به زور بندازمت بیرون؟!
او دوباره خندید کف زد:عهههه؟؟ باریکلا باریکلا..میبینم که وکیل مدافعش هم شدی.!! بدبخت نکنه فکر کردی اون آخونده، دخترای خشگل مشگل آفتاب مهتاب ندیده رو ول میکنه میچسبه به تو؟!! خیلی به دردش بخوری صیغه ی یک هفته ایت کنه!!
دیگه داشت زیادی حرف میزد.خودم به درک هرچه میشنیدم حقم بود ولی او حق نداشت مرد پاک و اهورایی قلب منو، متهم به هوسرانی کنه.
با حرص گفتم:خفه شوووووو
او تهدیدم کرد:
ببین من دارم باهات راه میام ولی تو خودت نمیخوای ها..تو بدون من نمیتونی به جایی برسی! کم میاری! پس نزار..
بلند داد زدم:گفتم برووووو بیرووووون!!!
نفس نفس میزدم.
او با خشم به سمت در رفت.
_به حرفهام فکر کن..من آدم کینه توزی هستم.از زرنگ بازی هم خوشم نمیاد..
اگر بنا باشه من چیزی نخورم نمیزارم از گلوی تو هم چیزی پایین بره..
با نفرت گفتم:تو یک دیوانه ای!! ازبس تو کثافت رقصیدید پاک شدن آدمها براتون باورنکردنیه!!
او دوباره خندید:حرفهای خنده دار نزن عسل طلا..خشگل بلا...تو شاید دختر باهوش وبازیگر قهاری باشی ولی یادت باشه که من بازیگری رو یادت دادم خاله سوسکه! هیچ وقتم اون چادرچاقچورتو باور نمیکنم!
_به درک!!! کی خواست تو باور کنی؟
_د..نه دیگه...نشد!!! اگه من باورم نشه هیچکی باورش نمیشه!!!
و بعد در رو باز کرد.به سمت در دویدم تا به محض خروجش در رو قفل کنم که دیدم همسایه ی واحد بالا، کنار راه پله ایستاده و مارو تماشا میکند.کاملا پیدا بود که او مدتها اونجا ایستاده بوده تا علت سرو صدا رو جویا بشه..
مسعود با بدجنسی تمام، در حضور او برایم بوسه ی خداحافظی فرستاد و گفت:خداحافظ عسل طلا!!
از شرم سرخ شدم.
از رفتار زن همسایه ، هم عصبانی بودم هم خجالت زده.
سلام دادم و تا خواستم در رو ببندم، او جلو آمد پرسید:کی بود عسل خانوم؟
آب دهانم رو قورت دادم و گفتم:هیچکی..برادرم بود..
بلافاصله گفت:شما که میگفتی کسی رو نداری!
عصبانی از فضولی اش گفتم:ناتنیه!!! شب خوش.!!
ومحکم در رو بستم!
هردم از این باغ بری میرسید!!!
از پشت در صداش رو شنیدم که به تمسخر گفت: چقدرم ماشالله برادر ناتنی داره! همشونم براش بوس میفرستن! ما تو این ساختمون امنیت نداریم.
پشت در نشستم و چاقوی در دستم رو گوشه ای پرت کردم!
سوت آغاز یک بازی جدید به صدا در اومده بود واینبار هم من تنها بودم!
تنها امیدم، شغلم بود و وقتی دلم میگرفت به سالن موزه میرفتم و با شهدا درددل میکردم.اونها هم با نگاه پاک و آسمونیشون ازتوی قاب دلداریم میدادند.ازشون کمک خواستم تا بتونم با ناملایمات کنار بیام. برای اونها ختم برداشتن، همیشه حالم رو خوب میکرد.
ولی روزگار دست بردار من نبود.کم کم داشت مصایب و مشکلات رو وارد میدون زندگیم میکرد .اوضاع وقتی بدتر شد که من تصمیم گرفتم قوی تر باشم.
چندوقتی میشد فاطمه رو ندیده بودم.در شب احیا فاطمه باهام تماس گرفت وازم خواهش کرد برای مراسم به مسجد برم تا با هم باشیم.من که دیگه مثل سابق به مسجد اون محل نمیرفتم از شوق دیدار او قبول کردم.
اون شب چند خانوم مسحدی، با اینکه بعد از مدتها منو میدیدند، سمتم نیومدند.گمان کردم که متوجه ی حضورم نشدند و خودم به رسم ادب، نزدیکشون رفتم و احوالپرسی کردم ولی اونها خیلی سرد و سنگین جوابم رو دادند.
چرا حالا که تغییر کردم همه ی آدمها از من فاصله میگیرند؟؟
به فاطمه گفتم.او گفت:
_تو حساس شدی! همه چیز عادیه!
چون خودت فکر میکنی قبلا گناه کردی به خیالت همه خبر دارند.
دلم میخواست قضیه ی مسعود و حرفها وتهدیدهاش رو برای فاطمه بگم ولی چون ربط به حاج مهدوی داشت نمیتونستم حرفی بزنم و مجبور بودم، تنهایی این اضطراب رو تحمل کنم.
🍃🌺
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕یکی از بدترین اعتیادها ، فکر و خیال کردن است !
بیش از حد فکر کردن ، شما را نابود می کند !
➖موقعیتی که در آن قرار دارید را پیچیده تر می کند ، شرایط را به هم گره می زند ، باعث نگرانیتان می شود و همه چیز را از آنچه که در واقعیت است ، بدتر می کند !
مثلا بعضیا یه مهمونی که میرن میان خونه هی فکر میکنن چرا اینو گفتم ، چرا اینو نگفتم . منظور فلانی از اون حرفش کی بود ، چی بود ؟ و این دست افکار ...
➖یه نوع وسواس فکری ، میبینی طرف معمولاً سرش پایینه و تو فکر و خیاله ...
➖یکی از بهترین راه حل ها اینه که زندگیتونو اونقدر با ( فکر خوب و کار خوب پر کنید ) که دیگر فرصتی برای فکر بد و کار بد باقی نماند !
➖وقتی بیکاری و کار مفید انجام نمیدی خب معلومه ذهنت صد جا میره ... ذهن یه در بازه است ، که کلیدش باید دست خودت باشه !
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✔️تلنگر:
عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفسهای آخرش را می کشید.
کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه ی گندیدۀ آهو بودند.
جغد دانا و پیری هم بالای شاخۀ درختی به آنها خیره شده بود.
کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟
اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند حال و روزش را ببین آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟
جغد خطاب به آنان گفت: عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد، آنها عقابند از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ وقت از دست نخواهند داد از چشم عقاب چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن.
زندگی ما انسانها هم باید مثل عقاب باشد، مهم نیست چقدر زنده ایم مهم این است به بهترین شکل زندگی کنیم...
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕مجردها بخوانند
➖یکی از باورهای اشتباهی که درمورد « عشق واقعی » وجود دارد این است که شما باید نیمهی گمشدهی خود را پیدا کنید ...
➖یعنی یک نفر در این دنیا وجود دارد که شما را کامل میکند .
در حالی که یک رابطهی خوب رابطهای است که در آن تفاوتهای زیادی که بین دو نفر وجود دارد به درستی هدایت و مدیریت شود ، در مورد غذا ، پول ، تربیت بچهها و ...
➖بنابراین افرادی که نسبت به تفاوت هاي یکدیگر آگاهی دارند و آن را می پذیرند، در زندگی زناشویی موفق هستند !
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال 838
سلام و خداقوت خدمت شما و همکاران دلسوزتون
من یه خانوم ۳۱ ساله هستم متاهل و شدیدا متعهد و پایبند همسر ، خانواده و زندگی
امسال با یاری و کمک خدا و دعوت ائمه بعد از ۳۱ سال دعام مستجاب شد و توفیق پیدا کردم به سفر کربلا برم
شدیدا به حجاب و پوششم اهمیت میدم و تا جایی که بتونم مجالس شرکت میکنم و در منزل مجلس میگیرم و با کوچکترین روضه خوانی و مداحی دلم میلرزه و اشکم سرازیر میشه.
خیلی به خدا و ائمه ی معصوم اعتقاد دارم و خیلی هم دوستشون دارم
تا الان هم نشده دست خالی ردم کنن و هروقت مشکلی داشتم دست به دامان این بزرگواران شدم و همیشه هم جواب گرفتم
مشکلم اینه که با اعتقاد و علاقه ای که به خدا و ائمه ی معصوم دارم هربار اراده میکنم و قول میدم که نمازهام و بخونم و اول وقت هم بخونم نمیتونم
نمیدونم باید چیکار کنم که اراده ام قوی بشه و بیش از این شرمنده ی خدا نشم
خواهش میکنم راهنماییم کنید🙏
خیلی از دست خودم دلخورم و شاکی که چرا هربار آسون میگیرم و فرصت و از دست میدم و از نماز جا میمونم.😔
پیشاپیش سپاسگذارم از شما
ان شاالله همیشه زیر سایه ی ائمه باشید.🙏
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاور خانواده
با سلام
خدمت خواهر خوبم و زیارت قبول و امیدوارم که همیشه زیر سایه اقا ومولایمان صاحب الزمان و ائمه معصومین باشید و هموطنان گلمون رو از دعای خیرتان بی نصیب نگذارید ببین عزیزم معمولا ما انسانها خصوصا ما ایرانیها وقتی کسی کاری برامون انجام میده تا حد امکان سعی میکنیم که حتما از طرف تشکر کنیم جالب تر اینکه سعی میکنیم این تشکر کردن به صورت فوری و پس از انجام لطف طرف باشه تا قدردانی خودمون رو بهش اثبات کنیم حالا باتوجه به این همه لطفی که خداوند نسبت به بنده های خودش داره !و حتی باوجود ناسپاسی بنده ها وگاه خدای ناکرده گناه میکنیم اما مهربان خدای ما با بزرگواری چشم پوشی میکنه و میگه که بنده من آغوش من به روی تو بازه وعاشقانه منتظر بازگشت تو ام پس بیا وقتی یه همچین خدایی داریم به این گلی که در قبال همه نعمتهاش چیزی از ما نخواسته وفقط گفته که بندگی منو بکن و نگران روزیت نباش خدایی بی معرفتی نیست که ما غفلت کنیم؟ ویا کوتاهی کنیم؟ ویا پشت گوش بیندازیم و بگیم حالا فرصت هست!؟
به این توجه کن که هرچی ما نمازمون رو دیرتر بخونیم خب خدا هم دیرتر جواب دعاهامون رو میده پس بهتره که به خاطر خودمون هم که شده نماز اول وقت بخونیم تا بگیم که مهربان خدای ما حواسمان بهت هست ودزدان الطاف شما هستیم
موضوع دیگه اینکه به این فکر کنیم که فرصت ما اند که وباید حواسمان باشه که فرصت سوزی نکنیم ما از یه لحظه دیگه خودمون خبر نداریم نمیدونم که زنده میمونیم یا نه پس تا هستیم فوری نماز اول وقتمون رو بخونیم تا خاطری آسوده داشته باشیم وباز موضوع دیگه اینکه اولین سوالی که پس از رحلت وکوچ ابدی از ما پرسیده میشه درباره نمازمون هست پس بهتر که به خاطر خودمون حواسمان به نمازمون باشه
مطلب آخر اینکه ما رو هم از دعای خیرتان فراموش نکنید
با سپاس از اعتماد شما خواهر خوبم
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🍃🌺
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_نود_و_سوم
فاطمه روز به روز زیباتر میشد و به قول معروف، زیر پوست سفیدش آب جمع شده بود.
پیدا بود که او از زندگیش رضایت داره. قرار بود بعد از ماه مبارک جشن عروسی بگیرند و همش با هول و ولایی شیرین از کارهایی که هنوز انجام نشده صحبت میکرد و نگرانی هاش از تهیه ی مسکن و لباس عروسی بزرگترین دل مشغولیهای این روزهاش بود!!
و من آرزو میکردم کاش من هم دغدغههای او را داشتم.او دیگر حال منو نمیپرسید..یعنی مجال پرسیدن نداشت..چون بخاطردیدارهای محدود، کلی حرف ناگفته برای هم داشتیم.و اغلب من ساکت بودم و او حرف میزد یا فقط درباره ی او حرف میزدیم.شاید او گمان میکرد حال و روز من خوب است و با رفتن کامران پبدا کردن کار دیگر مشکلی تهدیدم نمیکند!
حاج مهدوی ار پشت میکروفون سخنرانی میکرد.از گناه میگفت و درهای باز توبه .
ناگهان میان جملاتش حرفهایی زد که احساسم میگفت که مخطابش منم!
میگفت: ایمان وهر عمل خیری باید برای شخص خدا باشه..اینکه ما بخاطر جلب توجه یکی مسجد بریم..نماز بخونیم..روزه بگیریم که مثلا فلانی از این کار ما خوشش بیاید این ارزشی نداره! پس فردا بخاطر یکی دیگه عکس همون کارها رو میکنی! خداوند درآیه ی 31سوره ال عمران میفرمایند بگو اگر خدا رو دوست دارید از من اطاعت کنید تا خدا هم شما رو دوست بدارد وگناهانتان رو ببخشد.
این یعنی اینکه وقتی هدف رسیدن به محبوب باشه تو انگیزه داری.باید خدارو دوست داشته باشی، درکش کنی تا گوش به اوامرش باشی.وگرنه اگر حب چیزهای دیگه در دلت باشه به ذات اقدس الهی نمیرسی. ..
شاید بقول فاطمه من حساس شده بودم. شاید او منظورش به من نبود.ولی به فکر فرو رفتم.واقعا من جزو کدوم دسته بودم؟آیا من بخاطر حب به خدا توبه کرده بودم یا حاج مهدوی؟؟
بعد از اون سخنرانی در شبهای قدر تمام دعای من این بود:خدایا فقط و فقط حب خودت رو در دلم بنداز..و منو از گزند مصایب و مشکلات نجاتم بده..ومهر این روحانی رو از دلم بیرون کن و بجای او مردی پاک ومومن رو روزی من کن که با دیدنش حب تو در دلم زنده بشه و به او تکیه بزنم و روزگار تنهایی و بی پناهیم سر برسه..
بله من از خدا دیگر حاج مهدوی رو نمیخواستم.چون او خیلی پاک و مقدس بود و من اصلا لیاقت او را نداشتم.اگرچه این دعا خیلی برام کشنده وجان فرسا بود ولی باید واقعیت رو میپذیرفتم. ..عشق حاج مهدوی، یک عشق محال بود و من میخواستم هدفم خدا باشه نه حاج مهدوی...بعد از مراسم با فاطمه کنار ورودی مسجد مشغول خداحافظی بودیم که چشمم افتاد به کامران ومسعود.
آنها در حالیکه ظرف غذای هییت در دستشون بود به ماشین کامران تکیه زده بودند.با وحشت به فاطمه گفتم: فاااطمه..اونجا رو ببین...
فاطمه به اون سمت نگاه کرد ولی اونها رو نشناخت.
گفتم کامران ومسعود اونجان...
فاطمه با تعجب نگاهشون کرد و پرسید:تو بهشون آدرس دادی؟؟
من که در حال سکته بودم گفتم:نه چی میگی تو آخه؟
_پس اینجا چیکار میکنند؟از کجا میدونستن تو اینجایی؟
من با استرس گفتم:نمیدونم..اونها مدتیه تعقیبم میکنند..بالاخره این مسعود ونسیم زهرشون و ریختن. .
فاطمه بی خبر از همه جا پرسید از چی حرف میزنی؟
من چشم از اون دو بر نمیداشتم.گفتم:یه اتفاقهایی افتاده که تو ازشون بیخبری.
_خب چرا؟؟
_چون..هیچ وقت فرصت گفتنش پیش نیومد.
_حالا میخوای چیکار کنی؟ اینها برای تو واستادن که ببیننت؟؟
ذهنم مشوش بود.قطعا اونها از ایستادن در اون نقطه هدفی داشتند.چون اگر قصدشون تعقیب من بود بصورت نامحسوس در اتومبیل کامران مینشستند.
دلم نمیخواست اونها منو ببینند .رو به فاطمه با التماس گفتم.میشه برام با یک تاکسی تلفنی تماس بگیری و بگی اینجا بیاد؟قبل از اینکه اونها منو ببینند باید برم.
فاطمه زنگ زد به حامد گفت :عجله کن حامد جان..دیره..
و بعد خطاب به من گفت:مگه من مردم که تو با آژانس بری.ما میرسونیمت.
من با جدیت دعوت او را رد کردم ولی مرغ فاطمه هم یک پا داشت.من در عقب ماشین انها نشستم و بی آنکه کامران و مسعود متوجه حضورم شوند به خانه بازگشتم.این لطف فاطمه خیلی ارزشمند بود.تا سحر زمان کمی باقی مانده بود و آنها اگر خیلی زود هم به منزل میرسیدند باز بی سحری میماندند. خیلی اصرار کردم که بالا بیایند و با من سحری بخورند .فاطمه تمایل داشت ولی حامد معذب بود.بناچار با اصرار فراوان گفتم صبر کنند تا من برگردم.سریع داخل خونه رفتم و در ظرفی زیبا وتمیز کل محتوی غذای سحرم رو خالی کردم و با یک سینی پایین رفتم .اونها با دیدن من با شرم وخجالت میخندیدند ولی چاره ای نداشتند.به آنها گفتم فقط اینطوری خودم رو از زیر بار شرمندگیشون بیرون میارم. واگه قبول نکنند سحر مهمان من باشند دلم میشکند.
ادامه دارد...
🍃🌺
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سلام به همه یاران همراه 🌹
امیدوارم که مارا با همراهی خودتون سرافراز کنید🌹
اگه فکر میکنی که با همسرت خوب نمی تونی ارتباط بگیری اگه فکر میکنی که با تربیت بچه مشکل داری ،اگه فکر میکنی که داری دچار افسردگی میشی ،اگه فکر میکنی برای تصمیم گیری مهم زندگیت دودلی ونمیتونی چکار کنی و.....
لطفا واردآدرس کانال ما بشین واز مشاوران مجرب وکار آزموده مشاوره بگیرید👇👇👇👇
لطفا آدرس کانال ما رو به اونایی که دوستشان دارید وفکر میکنید دچار مشکل شده اند هدیه کنید
سپاس از همراهی شما 🙏
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ صبح بخیر
بسیار زیبا تقدیم به
دوستــان گلم
روزتون زیبا
زندگی تون شاد
صبح زیباتون بخیر🌹💞💞💞💝💗💔❤️❤️❤️❤️💕💕💕💕💕💕
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺