📚 داستانک....
💥محكوم به اعدام💥
🔹سه نفر محكوم به #اعدام با گیوتین شدند؛ یک کشیش، یک #وکیل دادگستری و یک فیزیکدان
🔸در هنگام اعدام؛ #کشیش پیش قدم شد، سرش را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد: حرف آخرت چیست ؟
گفت : خدا... خدا... خدا...
او مرا نجات خواهد داد،
وقتی #تیغ گیوتین را پایین آوردند ، نزدیک گردن او متوقف شد.
مردم تعجب کردند؛ و فریاد زدند: آزادش کنید!
#خدا حرفش را زده! و به این ترتیب نجات یافت
🔸نوبت به وکیل دادگستری رسید؛
از او سؤال شد: #آخرین حرفی که می خواهی بگویی چیست❓
گفت: من مثل کشیش خدا را نمی شناسم اما درباره #عدالت میدانم؛
عدالت... عدالت... عدالت...
گیوتین پایین رفت ،اما نزدیک گردنش ایستاد.
مردم متعجب، گفتند :#آزادش کنید، عدالت حرف خودش را زده! وکیل هم آزاد شد
🔸آخر کار نوبت به #فیزیکدان رسید؛
سؤال شد: آخرین حرفت را بزن
گفت : من نه کشیشم که خدا را #بشناسم، و نه وکیلم که عدالت را بدانم
اما می دانم که روی #طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه می شود.
با نگاه به طناب دریافتند و گره را باز کردند،
تیغ بر گردن فیزیکدان فرود آمده و سر او را از #تن جدا کرد.
💯چه #فرجام تلخی دارند آنان که واقعیت را میگویند و به «گره ها» اشاره مى كنند!🔺
═══✼🍃🌹🍃✼══
🏠 #خانه_مشاوره_آنلاین
http://eitaa.com/joinchat/614793219C5eb00a97bd