❤️#داستان_زندگی_افسانه
#قسمت_بیست_سوم
پس از سه سال محسن را در مهمانی خانوادگی که حضور هر دومان اجتناب ناپذیر بود ملاقات کردم . بسیار خونسرد و طبیعی رفتار کردم ٬اما او حتی جواب سلام مرا هم نداده بود ! گویا هنوز هم از این که آن طور بی رحمانه و خودخواهانه با آنها قطع رابطه کرده بودم از من دلخور بود . به او حق می دادم ٬ من او را از حق طبیعی اش که دیدن برادر و برادر زاده اش بود محروم کرده بودم . این برایم خیلی عذاب آور بود که کسی را که اینقدر برایم ارزشمند است از خودم رنجانده بودم !خیلی طول کشید تا محسن مرا بخشید ! آن قدر در مقابل بی محلی هایش احترام و تکریمش کردم تا بالاخره دلش نرم شد و تسلیم صلاح و مصلحت من شد !!! حالا دیگر بازی موش و گربه نمی کنیم ! سالی دو یا سه بار همدیگر را در مهمانی ها و مناسبات ملاقات می
کنیم .سعی می کنم در این ساعات زیاد جلوی چشمانش نباشم و یا اگر به ناچار هستم رفتاری موقر وبا متانت داشته باشم تا در نگاه محسن سبک سر و جلف به نظر نیایم .
ادامه دارد.....
═══✼🍃🌹🍃✼══
🏠 #خانه_مشاوره_آنلاین
http://eitaa.com/joinchat/614793219C5eb00a97bd