❤️#داستان_زندگی_افسانه
#قسمت_هفدهم
نمی دانستم از کجا شروع کنم! بعد از ساعت ها کلنجار رفتن با صفحه کلید موبایل بالاخره این گونه نوشتم !!! سلام .
برادر عزیز تر از جانم ٬ میدانم تمام محبت و حمایتی که نثارم میکنی از انسانیت و شرافت توست ! می دانم که قلب مهربان تو طاقت این همه جفا و ناسپاسی مسعود در حق من را ندارد ٬ اما٬این باعث می شود که میان تو و مسعود از مقام قیاس برآمده و از زندگی با مسعود دلسرد شوم ! درست است که مسعود دل شکسته ام کرده و رفتاری در خور لیاقتم با من نداشته اما باز هم دوست ندارم به او که پیمان وفاداری با او بستم و پدر فرزندم ٬ خیانت کنم و دل به دیگری بسپارم ! دوست دارم این زندگی تا مرز از هم گسستگی را تا جایی که ممکن است با چنگ و دندان حفظ کنم تا سایه ی پدر بالای سرم دخترم باشد ! دوست دارم این زندگی چه مستدام باقی ماند و چه از هم پاشید من وجدانم آسوده باشد که کوتاهی از من نبود!
محسن شگفت زده از این پیام نوشت: قصد من فقط حفظ زندگی شما بود و قصد دیگری نداشتم .و نوشتم بزرگترین کمکی که می تواند در حق من انجام دهد این است که در مقابل رفتار های نادرست مسعود با من حرفی نزند و بی تفاوت باشد .
بعد از ردوبدل چند پیام دیگر نوشت :نمی توانم شما را به امان خدا ول کنم .
و من نوشتم چه پناهی امن تر از پناه خدا ؟؟؟
و در آخر نوشت : خوشحالم برای برادرم که چنین زن پاک و نجیبی دارد !!
و تمام !!!
نقش محسن برای همیشه از زندگی ام و زندگی مان کمرنگ شد !!
ادامه دارد
═══✼🍃🌹🍃✼══
🏠 #خانه_مشاوره_آنلاین
http://eitaa.com/joinchat/614793219C5eb00a97bd