❤️#داستان_زندگی_افسانه
#قسمت_چهاردهم
آنقدر حقیر و دون مایه شده بودم که تمام تلاشم را برای جلب توجه و محبت محسن می کردم !!! هر چند که وابستگی من به محسن عاطفی بود و حتی لحظه ای او در جایگاه همسر و همبستر خود تصور نکردم اما همین که تمام فکر و ذکرم را مال خود کرده بود احساس بیچاره گی و عجز می کردم !!! از اینکه به زندگی ام و مسعود خیانت می کردم عذاب وجدان داشتم . خیلی تلاش می کردم که خود را قانع کنم که تعلق خاطرم به محسن در مقابل بی توجهی و کارهای مسعود بی حساب ٬اما نمی شد . من با مسعود بی حساب می شدم اما با خودم چطور؟ خیانت خودم به خودم را چگونه بی حساب میکردم ؟؟ من با ملیحه چه فرقی می کردم؟؟؟ من داشتم همان کاری را با نرگس همسر محسن می کردم که ملیحه با من می کرد !!! و بدتر از همه ی این ها این که دیگر دست خدا را روی سرم احساس نمی کردم !!! میان عقل و ایمانم و قلب و احساسم انقلاب عظیمی بر پا شده بود !!!
ادامه دارد...
═══✼🍃🌹🍃✼══
🏠 #خانه_مشاوره_آنلاین
http://eitaa.com/joinchat/614793219C5eb00a97bd