eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.2هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
. تو تموم دنیا همین یه دوست خیلی صمیمی رو داشتم ... مرتضی هم بود البته ... فقط اینا از همه زندگیم خبر داشتن ... دوستای دیگه هم داشتم ... مازیار و شایان هم بودن ولی خب نه من باهاشون دردو دل می کردم و نه اونا چیزی به روم می آوردن ... از دیشب تا حالا عین یه بچه شده بودم. انگار نه انگار که 25 سالمه. حرف زدنم ... رفتارام ... همه چیم بچگونه بود. قبل اینکه علی بخواد سرزنشم کنه گفتم - خب چیکار کنم؟ خودش قبول کرد ... سکوت کرد - علی باور کن من بدون ناهید خیلی تنهام ... خودت که میبینی؟ نگاهم کرد. بعد یه مدت بغلم کرد. زیر گوشم گفت علی- مطمئنی ناهیدو واسه همیشه می خوای؟ جوابشو ندادم. معلوم که می خواستم و گرنه چرا باید اون حرف از دهنم می پرید و یه دختر معصوم رو وارد بازی می کردم. گفتم- علی من کمکش میکنم یه نویسنده ی درجه ی یک بشه ... جبران می کنم ... علی من رو از خودش جدا کرد و یه دستی رو شونه ام زد و گفت علی- فقط مواظب باش نشکنیش ... سر هر قولی بهش دادی مرد و مردونه بایست ... هر قولی ... سرم رو تکون دادم و با اطمینان زل زدم تو چشمای سبزه علی ... *** عاطفه شیدا- نه؟ ! همون طور با گوشی ورمی رفتم جوابشو دادم. - باور کن راست میگم ... دروغم چیه؟ دیگه چیزی نگفتن. از تو گوشیم اومدم بیرون و نگاشون کردم. دوتایی با چشای ور قلمبیده که اندازه ی بشقاب شده بود بهم زل زده بودن. قیافشون خیلی خنده دار شده بود. دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و با همه وجودم قهقهه زدم. شیدا خیلی از خندیدن من خوشش می اومد. میگفت شیرین میشی ... وقتی میخندی دوست دارم گازت بگیرم از بس قشنگ می خندی ... خنده ام تموم نشده بود که شیدا پرید روم و تا می تونست نیشگونم گرفت و کتکم زد. منم بیشتر از اون که التماسش کنم منو کتک نزنه ، التماسش می کردم بهم دست نزنه. از کتکاش دردم نمی گرفت. چون درد دیگه ای تو جونم بود. در حد مرگ رو بدنم حساس بودم. نمی ذاشتم کسی بهم دست بزنه. یه جوری می شدم. مخصوصا اگه طرف به پهلوهام یا پاهام دست می زد که داغ می کردم. نمیدونم چرا ... توی مدرسه هم هر وقت هرکی بی هوا بهم دست می زد یا از پشت بغلم می کرد جیغ می زدم. دیوونم دیگه ... بالاخره خسته شد و از روم بلند شد. اصلا فرصت نداد بهش توضیح بدم دیوونه ... - چته؟ چرا وحشی شدی؟ چرا می زنی؟ شیدا- بیشعور حالا دیگه ما رو سرکار می ذاری؟ شیده- دیوونه ی خنگ ... آها پس بگوو. وقتی خندیدم فکر کرده دارم شوخی می کنم. - سر کار چیه روانی ... به ولای علی قسم کلمه به کلمش راست بود ... قیافتون خنده دار شده بود به خاطر اون خندیدم ... دوباره با شک بهم نگاه کردن. صفحه ی گوشیم رو روشن کردم و رفتم تو اس ام اس هام. اس ام اس های محمد رو که عین گنج ازشون محافظت می کردم و بهشون قفل زده بودم رو آوردم و گرفتم طرف شیده. - بیا بگیر نگاه کن ... قسم خوردما ... اونم به ولای علی ... دوتایی رفتن تو گوشیم و بعد از اینکه همشو خوندن دوباره با قیافه های چند دقیقه پیششون زل زدن به من. لپ هام رو پر از باد کردم که مثلا به زور جلوی خنده ام رد گرفتم. چند ثانیه بعد همه با هم ترکیدیم از خنده. شیدا- مگه ما اون همه واسه تو روضه نخوندیم که اینکارو نکن؟ چرا قبول کردی ... - به خدا منم نمی خواستم قبول کنم ... دیدین که پیش خودتون گفتم باشه تموم ... ولی وقتی بهم اس داد ... همه تصمیمایی محکمم دود شد رفت هوا ... سریع هم جوابشو دادم ... دست خودم نبود ... از وقتی دیده بودمش و قبول کرده بودم زندگی واسم یه رنگ دیگه گرفته بود. انگار توی آسمونا سیر می کردم. من؟ عاطفه رادمهر برای یک سال محرم محمد نصر میشم ... می شم زنش ... یک سال توی خونه اش زندگی می کنم ... خدایا خیلی گلی ... هزار بار شکرت که این دل دیوونه منو آروم کردی ... شیده رفت تو مود افسردگی. - چی شد چرا ناراحت شدی؟ شیده- عاطفه تو داغون میشی این طوری ... - مهم نیست ... عوضش نگاهشو ... بودن در کنارشو تجربه میکنم ... می ارزه ... لبخند زد. شیده- آره ... راس میگی ... می ارزه ... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺