eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.8هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
خوش به حالت به آرزوت رسیدی ... شیدا- چطوری میخواد دانشگاهتو درست کنه؟ مگه میشه؟ شیده- آره راس میگه ... نمیتونی که از این دانشگاه بری سمت تهران ... - نمیدونم ... لابد میتونه درستش کنه دیگه ... آخه خیلی با اطمینان گفت ... و بعدش به گوشی اشاره کردم. شیده- حالا کی میاد خواستگاری؟ دلم هوری ریخت پایین. خودمو زدم به غش. هر سه تا خندیدیم. - بازم نمیدونم ... سه روزه که زنگ زده ... شایدم منصرف شده ... شیدا- عاطی به کسی تعریف نکن ... حالا فکر می کنن داری دروغ میگی؟ ! چشمامو رو هم فشار دادم و بلند شدم رفتم تو آشپز خونه. مادربزرگم در حال پختن ماکارونی واسه شام بود. شیده هم اومد تو اشپزخونه و رو به مادر بزرگم گفت. شیده- عزیز عاطفه نی وریریخ عره ... داریم عاطفه رو شوهر می دیم خندیدم. شیده بهم چشمک زد. مادربزرگم خندید و گفت عزیز- کیمه انشالا؟ به کی؟ شیده- او اوغلانا که همیشه اوخویار ... اصفهان نی اوغلان ... اون پسره که همیشه می خونه؟ اصفهانیه عزیز- باخ؟ وا؟ زدیم زیر خنده. شیده- والله ... بخدا عزیز خندید. عزیز- اونو هاردان تاپ میشیز؟ اونو از کجا گیر اوردین؟ شیده- بیلیمیرن که بی عاطفه نه ایشلردن چیخیر ... نمیدونی عاطفه چه کارا که نمیکنه ما که خندیدیم عزیز فهمید داریم شوخی می کنیم دیگه چیزی نگفت. وضو گرفتم و رفتم تو اتاق خونه ی کوچیک مادر بزرگم تا نماز بخونم. نماز مغربم که تموم شد رفتم سجده و کلی دعا کردم. برای همه چی. برای زندگی خودم و محمد آخر از همه. هییییی ... خدایا یعنی من دارم ازدواج می کنم؟ خدا یا خودت کمک کن پشیمون نشده باشه ... سر از سجده برداشتم و بلند شدم برای نماز عشا. رکعت دوم بودم که شیدا بدو بدو پرید تو اتاق شیدا- عاطی بدو ... بدو ... محمد د اره زنگ میزنه ... بدوو ... قلبم ضربان شدیدی گرفت. خواستم نمازم رو قطع کنم. به خودم فحش دادم که غلط می کنی. نمازو با آرامش تمام تموم کردم. حتی بیشتر از حد معمول طولش دادم که خودمو واسه ی خدا لوس کنم و بگم ... ببین ... تو رو بیشتر از عشقم دوست دارم ... نمازم که تموم شد شیدا اومد جلو. شیدا- ای کوفت ... حالا واسه من نماز جعفر طیار می خونه ... قطع شد ... گوشی رو گرفتم و نگاهش کردم. عین یه توپی شدم که بادش خالی شده. یهو دو دستی کوبیدم تو سرم و گفتم. - وای شیدا آوای انتظارم یکی از آهنگاشه ... فکر نکنه عاشقشم؟ شیده با شنیدن صدامون اومد تو اتاق. شیده- وای دیوونه کاش عوضش می کردی ... شیدا ابروهاش رو داد بالا و گفت شیدا- اگه فک کنه هم خب ... فکرش همچین بیراه نیست ... - اگه احساس من رو فهمیده باشه و دیگه زنگ نزنه چی؟ شیدا- واا مسخره چه ربطی داره آوای انتظار به احساس تو؟ خب خودت زنگ بزن بگو ببخشید داشتم نماز می خوندم امری داشتین؟ داشتم تجزیه تحلیل می کردم که خودم زنگ بزنم یا نه که صدای زنگ گوشیم بلند. اسم محمد نصر افتاده بود روی گوشیم. چشمام پر شد. از سر سجاده بلند شدم و چادر نماز رو از سرم کشیدم و جواب دادم. گذاشتم روی اسپیکر ... - بله؟ محمد- سلام خانوم رادمهر ، نصر هستم ... حالم رو نپرسید نامرد. حالا خوبه کارش پیشم گیره ها. مثل خودش سرد جواب دادم. - سلام آقای نصر ... بفرمائید ... نصر- راستش زنگ زدم که بپرسم قرارمون سر جاشه؟ آهی کشیدم. - بله ... سرجاشه ... نصر- پس میشه شماره ی پدرتون رو به من بدید؟ - برای چی؟ نصر- برای اینکه شما رو ازشون خواستگاری کنم قلبم ضربان گرفت و بی اختیار لبخند بزرگی روی لبم شکل گرفت. به شیدا نگاه کردم با حرکت لبش بهم گفت شیدا- نیشتو ببند ... - بله ... یادداشت می کنید؟ نصر- بفرمایید ... شماره رو گفتم. تشکر کرد و بعدش خداحافظی کرد. شیدا- خاک توسرت ... خب می خواستی یکم ناز کنی بعد شماره بدی ... نیشخندی نشست گوشه ی لبم. - ناز واسه چی؟ ما باهم قرار گذاشتیم ... واقعا که خواستگاری نمی کرد ... ندیدی اون چقدر عادی و معمولی حرف می زد؟ از یادآوری لحن خشک و عادیش قلبم فشرده شد. به صفحه ی گوشیم زل زدم و شمارشو بوسیدم و گوشیو گذاشتم روی قلبم. سرم رو که بالا آوردم با نگاه های غمگین شیدا و شیده روبرو شدم. شیدا- عاطفه مطمئنی می خوای این کارو بکنی؟ هنوزم دیر نشده ها ... احساساتی تصمیم نگیر ... لبخند محوی زدم و سرم رو انداختم پائین. گل های فرش و خلاف جهتشون تکون دادم و دوباره صافشون کردم. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺