eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.2هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
. زهرا- چرا خجالت؟ - آخه هم رشته ایم هم نیس ... یه رشته دیگس ... زهرا- وا چه ربطی داره.. بیا باهم بریم. منم ببینمش.. خندیدیم و راه افتادیم - خداکنه تا حالا سوار اتوبوس نشده باشن که بدبختم همین لحظه دیدمشون که زیر سایه یه درخت ایستادن و میتینگ تشکیل دادن. قلبم داشت می اومد تو دهنم. انگار که می خوام با خود محمد نصر حرف بزنم. - زهرا بیخیال من نمی تونم زهرا- تو چرا دیوونه شدی پس؟ بیا برو آدرس ایمیلو بگیر.. خودش که نیس ... شبیهشه ... رفتیم جلوتر. امین و وحید پشتشون بهم بود. زهرا هلم داد. درست پشت سر امین ایستادم. سعی کردم وا ندم که برداشت بد نکنه. صدامو صاف کردم و گفتم - ببخشید ... یه دفعه ای همه اون ده دوازده تا پسر چرخیدن طرفم. همشونم قد بلند. کم مونده بود خودمو خیس من ... می خواستم بگم آقا غلط کردم بذارین برم.. هیچ بعید نبود گریه هم کنم. ولی اقتدار! به خرج دادم و به هیچ کدومشون نگاه نکردم و روبه امین گفتم - سلام ... بمن گفتن شما ایمیل استاد حسن پور رو دارین ... امین- سلام ... بله بله - میشه لطف کنین بهم بدینش؟ دوستاش که دیدن موضوع به اونا مربوط نیست کم کم خلوت کردن و رفتن. خدایی خیلی خوشم اومد از کارشون. ولی من موندم و امین موحد زیر سایه درخت.. اونم چه درختی؟ بید مجنون ... ! کلا دانشگاه ما پر بود از بید مجنون. دستشو فرو کرد تو جیباش و شروع کرد به گشتن. اخه بشر آدرس ایمیلو میخوای ازتو جیبت در بیاری؟ یه دفعه ای سرشو گرفت بالا و نگام کرد امین- شرمنده الان همراهم نیس ... تو ایمیلمه.. وایی دلم می خواست لهجه اشو گاز بیگیرم. نگاهش کردم. عرق سردی رو پیشونیم نشست. عجب چشمایییی ... مشکی مشکی.. تا حالا چشم مشکی از نزدیک ندیده بودم. اونم خیره بود به چشمای من. سریع نگاهشو گرفت وابروهاشو کشید توهم و سرشو پائین انداخت. امین- میخواین شوما آدرس ایمیلتونو بمن بیدین ... من برادون ایمیلش میکونم ... - چشم.. چرخیدم طرف زهرا تا ازش خودکار بخوام که گوشیشو درآورد امین- بفرمایند.. ایمیلمو گفتم.. انگار که نمیتونست تمرکز کنه و کلمات رو پیدا کنه. نمیدونم چش بود؟ گوشیشو دو دستی گرفت طرف من ... فکم افتاد ... منم که تا حالا گوشیه دومیلیونی دستم نگرفتم همه بدنم رعشه گرفت ... اصفهانیم که بود.. اگه خط می افتاد رو گوشیش بدبخت می شدم. به خاطر فکرام داشتم از خنده می ترکیدم ولی با زحمت آدرسو نوشتم و سریع پسش دادم. ازش عذر خواهی کردم که از دوستاش جاموند و جدا شدیم از هم ... داشت می دوید طرف دوستاش و من زیر لب گفتم - نه ... تو هیچ وقت اون حس خوبی رو که محمد نصر به من منتقل میکنه روبهم نمیدی ... محمدم یه چیز دیگه اس انصافی.. با ضربه زهرا یه مرتبه پریدم هوا زهرا- عاطی چقد شبیهش بود ... لامصب کپیش بوددد ... چقدم شیرین بود ... - خب حالا چشاتو درویش کن خوردی داداشمونو ... با شوخی و خنده برگشتیم خونه.. ایمیلمو چک کردم و دیدم که برام فرستاده آدرسو.. لبخندی زدم و ازش تشکر کردم. بعدش هم به استاد ایمیل زدم و ازش خواستم تا رمانمو بخونه و نظر بده. کامپیوتر رو خاموش کردم و رفتم سر درسم. غرق درس بودم که صدای محمد نصر رو شنیدم. البته هندزفریم تو گوشم بود و داشتم آهنگاشو گوش می کردم ولی این صدا انگار از بیرون می اومد. دوباره من و بودم و گوشیو و کتابی که پرت شد و پاهایی که با سرعت نور دویدن سمت حال. با این تفاوت که این دفعه بابام بدجور مچم رو گرفت ... همچین نگام کرد که خودم خجالت کشیدم. بابا- حالا اگه من صدات می کردم هیچوقت اینطوری با کله نمی اومدی که با صدای این نصر دویدی ... لبمو به دندون گرفتم و برگشتم سمت تلوزیون. برای جمع کردن گندی که زدم رو به آتنا بلند گفتم - بازم گل کاشته ... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺