eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.6هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
آخه چقد بی جنبه ای تو عاطفه ... نمیدونم چرا ته دلم یه چیزی میگفت این مرد دوست داشتنی منو دوست داره ... ولی دل من غلط کرده ... چون نداره..مدت طولانی سکوت کردم ... سعی کردم حرفشو نشنیده بگیرم ... بلندش کردم و چند تام بالش گذاشتم پشتش تا راحت بشینه ... خیلی سست و بی حال بود ... اصلا انگار زوری نداشت ... بمیرم براش این همون آدمیه که منو با بالش و پتو بغل کرد و بلندم کرد؟ ای بمیرم و دیگه هیچوقت این روزاتو نبینم ... سوپ رو برداشتم و قاشق رو پر کردم و بردم طرف لبش ... بازشون نکرد ... فقط نگام می کرد که اون رو هم ازم گرفت ... سرش رو تکیه داد به لبه تخت و بالشایی که پشت سرش بود و چشاشو بست ... محمد- گفتم که نمیخورم ... میل ندارم ... - اصلا نخور ... بشقاب رو گذاشتم روی عسلی کنار تخت و خواستم پاشم برم که یادم افتاد از دیروز که ناهار خورد دیگه هیچی نخورده..حتی یه لیوان آب ... بیشتر از 24 ساعت ... اونم با این مریض احوالیش که کلی باید بهش می رسیدم ... بلند شدم نشستم لبه تخت ... - محمد بیا بخور دیگه ... به زور بخور ... محمد- بده خودم می خورم ... توام نزدیک من نیا ... کثیف میشی..از بس که من ... دیگه ادامه نداد ... قلبم فشرده شد ... چی می شد بهش بگم دوسش دارم؟ ولی نه ... نمیگم ... بشقاب رو برداشتم وقاشق رو بردم نزدیک لبش ... چشاشو باز کرد ... دستشو خیلی آروم و بی حال آورد بالا تا ازم بگیره که ندادم ... حرفش بدجور روم اثر کرد ... واسه دل خودم این کارو می کردم ... دستش رو انداخت پایین و باز چشاشو بست ... محمد- ببرش اصلا ... میل ندارم ... خندیدم ... عین بچه ها میشد با من ... راست می گفت ... سرم رو بردم جلو و آروم و سریع گونه اش رو بوسیدم ... قایمکی و وقتی متوجه نبود خیلی این کارو کرده بودم ولی اولین بار بود که وقتی بیداره و متوجه میشه می بوسیدمش ... بعدش قاشق رو بردم نزدیک لبش ... یه لبخند زد و بدون اینکه چاشو باز کنه خورد ... خوب شد نگام نمی کرد ... مطمئن بودم عین لبو شدم ... قاشق بعدی رو بردم ... محمد- میل ندارم ... پسره دیوونه جدی جدی می خواست این کارو کنم؟ واسه هر قاشق؟ منم که از خدا خواسته ... بازم سرم رو بردم جلو و چند بار پشت سر هم گونه اش رو بوسیدم ... فکر کنم پنج شش تایی بود ... از ته دلم هم بود ... لبخند از رو لبش نمی رفت ... دیگه عین آدم قاشق ها رو پشت سر هم می خورد ... هنوز نصف نشده بود سوپش که دوباره گفت محمد- میل ندارم ... این دفعه بلند خندیدم ... اونم خندید ولی چشماشو باز نکرد ... نگاش کردم بازم؟ چشاشو باز و بسته کرد ... داشتم سرم رو می بردم جلو که آروم گفت محمد- اونجا نه ... نگاهش به لبم بود ... یا حسین ... چه پرروان ملت ... می خواست من برم جلو؟ وا ... - فک کنم دیگه خیلی سوپ خوردی ... بسه دیگه ... براش زبون درآوردم ... ولی همچنان تو همون حالت بود ... محال بود برم جلو ... واقعا جزء محالات بود ... محمد- من گرسنمه ولی هنوز ... - پس خودت بگیر بخور ... محمد- باشه ... سوپ رو گرفتم طرفش ... دستاشو آورد بالا ولی به جای بشقاب دو طرف صورتم رو گرفت و کشید جلو ... گردنشو به سختی بلند کرد و آروم اومد نزدیک تر ... باز من عین مجسمه فقط مات و مبهوت خشکم زده بود ... من چی گفتم و این چی برداشت کرد ... خدا رحم کرده مریضه ... اگه سالم بود که ... خندم گرفته بود تو اون هیری ویری ... لبخند زدم ... خداروشکر نمی دید وگرنه فکر می کرد خیلی خوشم میاد ... البته که اصلا هم بی راه فکر نمی کرد ... از خدام بود دیوونه اش بودم ... عاشقانه دوستش داشتم ... خدایا ... تو رو به عظمتت ازم نگیرش ... خدایا می دونم قولش رو به ناهید دادی ولی پس من چی؟ من میخوامش ... تو شاهدی بیشتر از ناهید میخوامش ... خدابا بذار این پسر مال من باشه ... خدایا با این کاراش دیگه واقعا نمیتونم ازش دل ببرم ... نمیتونم ... اگه نخواهی هم که مال من بشه من دیگه نمیتونم زن هیچ مرد دیگه ای بشم ... تا ابد با خاطراتش زندگی می کنم ... شوهرم تا ابد همین مرده ... خداروشکر که حداقل خاطره دارم باهاش ... محبت دیدم ازش ... خیلی ... ازم فاصله گرفت و خیره شد تو چشام و با لحن رنجوری پرسید ... محمد- از من بدت میاد؟ از خجالت نمی تونستم نگاش کنم ... سرم پایین بود ولی دستای داغ و لرزونش همچنان صورتم رو محاصره کرده بودن ... محمد- می ترسم بهت بگم ... کاش اول تو می گفتی ... باز سکوت کردم ... حتی نپرسیدم چی؟ لبام رو کشیدم تو دهنم ... سرم رو برد جلو تر و اروم پیشونیم رو بوسید ... شقاب که حالا یخ زده بود سوپش رو گذاشتم روی میز و رفتم توی اتاقم ... رفتاراش مدام این فکرو توی سرم می پروروندکه دوستم داره ... وگرنه چه دلیلی داره؟ پس ناهید چی؟ دوسم داره؟ آره حس می کنم ... وگرنه این کارا رو نمی کرد.ولی چه فایده؟ دوستم داشته باشه کاری نمی تونیم بکنیم...اون می خواد ناهید برگرده...شایدمنودوست #ر