eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 #بزرگترین_جَنگ_صلح‌آمیز 💠 در مواقعی که رابطه همسرتان با شما بیش از اندازه #سرد شده و از دلخوری یا کینه او، زمان نسبتاً طولانی گذشته است یکی‌از شیوه‌هایی که می‌تواند نقش #ترمیم این رابطه سرد را داشته باشد نوشتن #نامه‌ای متفاوت با ویژگیهای زیر است. 💠 در ابتدای نامه با ابراز محبت، اعلام دلتنگی شدید کرده و سپس‌ با شمردن چند مصداق ریز و درشت از خوبیهای همسرتان، از او #تشکر‌ ویژه کنید. 💠 در مرتبه بعد، تمام مصادیق اشتباه و خطاهایی را که مورد شکایت و گلایه همسرتان بوده را ذکر کرده و بدون کوچکترین #گارد، از او عذرخواهی صادقانه کنید و لو حق با شماست. 💠 در مرحله بعد، دست کمک به سمت همسرتان دراز کرده و از‌ او بخواهید که به شما کمک کند و بنویسید به توجه و کمکت نیاز دارم تا بتوانم نواقص و عیبهای خود را اصلاح کنم. 💠 با نامه‌ای که ذره‌ای #گلایه از طرف شما در آن وجود ندارد، همسرتان شما را فرد منصف، #منطقی و خواهان تغییر، تلقی می‌کند و در نتیجه محبوب او می‌شوید چرا که ثمره بزرگِ جنگ با خود و منیّت، #محبوبیت شدید است. و این بهانه‌ای برای صلح پایدار و شیرین در زندگی می‌شود. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🔴 #دعوای_پیامکی_ممنوع 💠 بحث و #مجادله به وسیله #پیام نوشتاری، بدترین نوع بحث کردن است. زیرا طرفین نمی‌توانند لحن و #حالت صحبت کردن یکدیگر را ببینند و این مسئله در اکثر موارد باعث #سوءتفاهم می‌شود! 💠 اگر گاهی مجبور شدید مطلبی را در مواقع دلخوری، با پیامک انتقال دهید حتما منظور خود و یا حالت درونی خود را بیان کنید مثلا بیان کنید که این پیامم #شوخی بود و یا از روی علاقه و یا عصبانیت و ... بود. 💠 اما سعی کنید #حضوری و یا تلفنی مسئله را حل کنید. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
💠﷽💠 💠 تقصیر من است یا ؟ 🔴 : 💠 به راحتی می‌شود آدم‌ها را با حرف‌هایشان شناخت. فرض کنید یک خودکار روی طاقچه است! 👈 به یکی می‌گویی برو بیار. می‌رود می‌گردد. خودکار هست [اما] پیدایش نمی‌کند. می‌گوید: «نمی‌بینم». 👈 به دومی می‌گویی برو. [خودکار] هست [اما] پیدایش نمی‌کند. می‌گوید: «نیست». 💠آن که می‌گوید نمی‌بینم یک دارد؛ آن که می‌گوید نیست، یک شخصیت. 💠آن که می‌گوید نمی‌بینم ... و نقص‌ها را متوجه می‌داند. فردا اگر اتفاق ناخوشی در زندگی‌اش افتاد، پای خدا [را] وسط نمی‌کشد، به حساب خودش می‌گذارد، چون اینجا به حساب خودش گذاشت. گفت ضعف من هست. «من» نمی‌بینم. 💠 اما آن که می‌گوید« نیست» ... فردا هر اتفاقی بیفتد، می‌کند. به دوش خدا، روزگار، ( و...) می‌اندازد. 🔅من و شما از کدام دسته‌ایم؟ @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
موضوع سروصدای کودک سوال0⃣4⃣9⃣ سلام خسته نباشیددخترمن خیلی پرخاشگروزیادجیغ میزنه بسیارعصبیه خیلی به بچه هاوابسته اس من دخترم تک فرزنده وقتی بچه ها تحویلش نمیگیرن خیلی عصبی میشه وناراحت میشم برام وهرچی سعی میکنم برم سمتش ارومش کنم توجهی به من نمیکنه و درهرصورتی ک هست فقط دوست داره بابچه ها بازی بکنه حتی باهاش صحبت کنم هم متوجه حرفام نمیشه بااینکه ۳سال و نیمشه من اگ برای بچه دوم اقدام کنم به دردش میخوره یانه؟ چکاربکنم من ک ازعصبانیت ش کم کنم بااینکه۳سالش هست ولی فهم وعقل اش خیلی بچگونه تره پاسخ ما👇 سرکارخانم@شمس مشاور خانواده 👇👇👇👇 @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
فردای عروسی ... میخواستم بگم که نابودتم ولی ... وقتی داد زدی و گفتی که ام متنفری فهمیدم که نباید هیچوقت بهت بگم این حقیقتو ... احساسمو ... من خیلی وقته دل به باختم ... می ترسیدم از، از دست دادنت ... من عاشقتم عاطفه ... می خوام برای همیشه برای من بمونی ... برای مخمد ... میدونم این مدت خیلی خیلی اذیتت کردم ... اگه اون دیوونه بازیا رو در می آوردم ... اگه هرکسی می اومد طرفت یا باهرکسی حرف می زدی جوش می آوردم ... اگه دستم روت بلند شد ... فقط به خاطر این بود که می ترسیدم ... که از دستم بری ... تو تعهدی به من نداشتی ... علاقه ای نداشتی ... فقط یه قرار بود بینمون ... تو میتونستی و مختار بودی هر کسی که دلت میخواد رو واسه زندگی آینده ات انتخاب کنی ... به خاطر همین بود که دلم نمی خواست احدی باهات بگو و بخند کنه ... می ترسیدم دلتو ببره ... کاری که من نتونستم انجام بدم ... همش از ترس بود و گرنه آدم شکاک و بددلی نبودم و نیستم ... نمی خواستم تو رو ازم بگیرن ... هر کی می اومد طرفت دلم می ریخت ... عاطفه ... من دوستت دارم ... بیا برگرد ... بغض داشت خفه ام می کرد. چقد بی رحمانه قضاوت کرده بودم در موردش. اینهمه مدت من رو دوست داشت و من رفتاراش رو به ناپاکی و خودش رو به عوضی بودن متهم کرده بودم. از دست خودم عصبانی بودم. من لیاقت داشتن همچین فرشته ای نداشتم. محمد من ... محمد سختی کشیده من ... مثل آب چشمه پاک بود. پس این بود رازی که همه میدونستن و نمی خواستن به من بگن. این بود رازی که محمد نمی گذاشت بهم بگن. نگاهم کرد. داشتم آتیش می گرفتم. اینهمه مدت دوتامونم همو دوست داشتیم و اینهمه عذاب کشیدیم؟ محمد- ای جونم ... قدمات رو چشام بیا و مهمونم شو ... گرمیه خونه ام شو ... ببین پریشونه دلم ... نگاهمون به هم گره خورد. محمد- میخوام عطر تنت ... ببیچه تو خونه ام ... تو که نیستی یه سرگردون دیوونه ام ... بیا جونم ... بیا که داغونم ... چشمام پر شد. محمد- به ناهید علاقه داشتم ... ولی با تو فهمیدم عشق چیه ... همه این خاطرات رو نگه داشته بودم فقط واسه گفتن به تو ... حالا دست توئه ... خواستی بندازشون دور ... دیگه به کار من نمیان ... فقط نگاهش می کردم. نمیدونم چرا هر وقت میدیدمش در مقابل خودم دلم میخواست سجده کنم واسه تشکر از خدا نمیدونم چرا هر وقت می دیدمش حس می کردم باید دو رکعت نماز شکر بخونم ... دست باند پیچی شده ام رو گرفت. پیشونی اش رو گذاشت رو دستم. محمد- شرمندتم به مولا ... شرمندم ... دستمو بوسید. تحمل دیدن نداشتم ... دیگه نداشتم. چقد من احمق و پست بودم که به خودم اجازه دادم در موردش اینطور قضاوت کنم. محمد- خانومم ... برای من بمون ... دستم رو از دستش کشیدم بیرون و بلند شدم. سریع رفتم بیرون. در پشت سرم کوبیده شد. عمدی نبود. همه سعیم این بود که گریه نکنم. با تاکسی رفتم خونه. کلیدو انداختم و در رو باز کردم. بدو بدو رفتم اتاقم. چادرم همراه کیفم پرت کردم رو تخت و ایستادم جلو آئینه. از تو آئینه نگاهم افتاد به دستم. بغضم ترکید. زدم زیر گریه. درست همین لحظه مامان اومد تو اتاق. نگاهش کردم. خودم رو انداختم بغلش و زدم زیر گریه. مادرم- تو جم بخوری من فهمیدم ... حالا بگو چته؟ چی شده؟ برای چی یه هفته اس اینجایی؟ میون گریه همه چی رو تند تند واسش تعریف کردم. بدون اینکه بهش مهلت قضاوت بدم سریع حرفای الان محمد رو هم براش گفتم. گذاشت یه کم آروم شم ولی عصبی بود. کاملا مشخص بود. بعد اینکه کاملا ازش جدا شدم پرسید ... مادرم- واقعا چرا همچین کاری کردی؟ یعنی ما به اندازه یه سر سوزن هم ارزش مشورت نداشتیم؟ مثلا اسممون پدر و مادره ... بهش حق می دادم. از اتاق رفت بیرون. صدای گوشیم بلند شد. شیرجه رفتم سمتش. شاید محمد بود. نگاه انداختم و دیدم از واتس آپ واسم پیام اومده ... یه فایل صوتی از طرف محمد ... پلی اش کردم ... چه ملودی آرمش بخشی داشت قلبم تند تند می زد. میدونستم حرفاش رو می خواد از طریق آهنگ بهم بگه. یاد آهنگ میثم ابراهیمی که با صدای خودش واسم خونده بود افتادم. آخ که اگه مردم می دونستن ... مردم ایران ... محمد نصر ... خواننده محبوبشون ... من رو بغل کرده بود ... بوسیده بود ... دستپختم رو خورده بود ... خواننده محبوبشون من رو تو بغل گرفته بود و خوابیده بود ... باز آهنگ میثم ابراهیمی بود ... فهمیده بود من عاشق این خواننده ام فکر کنم ... تو و این خونه رو با هم میخوام ... تو نباشی دل من می گیره ... اینو از چشمای تو می خونم ... بی من این خونه برات دلگیره من با داشتن تو آروم می شم ... زیر سقف خونه وقتی هستی ... با تو خوشبختیه من تکمیله ... توی این حال خوشم همدستی ... شب این خونه پر از احساسه ... دل من به داشتنت مینازه ... اگه تو باشی کنارم دستام ... دست خالی این خونه رو می سازه ... قلبم از شدت هیجان داشت می اومد تو دهنم
. - تا ته قصه بمون بامن ... بذار این دلخوشی عادت شه ... بیا همخونه من تا عشق ... با تو همرنگ عبادت شه ... تا ته قصه بمون بامن ... بذار این دلخوشی عادت شه ... بیا همخونه من تا عشق با تو همرنگ عبادت شه ... اسمش رو که بالای صفحه گوشیم بود هزار بار بوسیدم. حال اگه هزار بارم نماز شکر می خوندم بازم کم بود. - خدایا عاشقتم ... دمت گرم ... بابام هم قضیه رو فهمید. دو روز تمام باهام سرسنگین بودن و صحبت نمی کردن. مخصوصا پدرم. مامان ولی دلش نمی خواست طلاق بگیرم. میگفت شوهرش اینهمه میخوادش پس واسه چی جدا شه؟ گاهی که فالگوش می ایستادم اینا دستگیرم می شد. محمد دیگه نه زنگ زد نه اس داد نه تو واتس برام پیام گذاشت. هیچی. نمیدونستم اخرش چی میشه. بعد تموم شدن امتحانام یه رمان جدید شروع کرده بودم. داستان زندگی خودم. این چند روز هم کلی نوشته بودم. ولی حالا مونده بودم. از نوشتنش دست کشیده بودم. چون پایانی واسش نداشتم. روز سوم بود. داشتم تلفنی با یکی از دوستام صحبت می کردم. این ده روزی که اینجا بودم شیده و شیدا همه دوستام رو خبر کرده بود. می اومدن و می رفتن و دوباره مثل دوره دبیرستان با هم ارتباط داشتیم. انصافی هم خیلی از افسردگی و گریه دورم کرده بودن. ولی برای دلتنگی ام کاری نمی تونستن بکنن. تماسم که تموم شد قطع کردم صدای پدرم گوشم رو پر کرد. بابا- عاطفه ... بیا یاد اون روزی که می خواست قضیه خواستگاری کردم محمد رو بهم بگه افتادم. - الان میام ... بعد دو روز اولین باری بود که باهام صحبت می کرد. دویدم بیرون و نشستم کنارشون. مامان و بابا و آتنا. بابا- نمی خوام بحث چیزی رو که دیگه گذشته پیش بکشم ... تموم شد ... ولی دیگه نباید سر خود و بدون مشورت کاری کنی ... حالا که الحمدلله خدا پشت و پناهت بوده و مشکلی پیش نیومد و شوهرت اینطور بهت علاقه مند شده ... حالا ... دیگه تصمیم با خودت ... زندگی توئه ... چند ماه باهاش زندگی کردی و حتما خوب شناختیش ... اونم که ازت خواسته برگردی ... ببین میتونی باهاش زندگی کنی؟ یا نه؟ این بار تصمیم با خودته ... من زور و اجباری به طلاق یا ادامه زندگیت ندارم ... احتمالا تا حالا فکر کردی به تصمیم که می خوای بگیری ... سرم پائین بود. محمد که دیگه حرفی نزده بود. نه زنگی. نه اسی. نه اصراری. شاید پشیمون شده باشه. واسه چی خودم رو سبک می کردم؟ اگه مصر بود که منو ببره می رفتم ولی حالا که شنیدم همون روز برگشته تهران مردد شدم. شیده می گفت رفته. این چه جور خواستن و عشقی بود؟ اصلا از کجا معلوم همه میخوای چیکار کنی؟ چشمم افتاد به صفحه تلویزیون. داشت یه برنامه پخش می شد دوستش ندارم ... مجری داشت خداحافظی می کرد. چشماشون گرد شد از تعجب. حاضر نبودم دوباره خودم رو خورد کنم و ... شاید واقعا می خواسته منو جایگزین کنه ... دید من خر نمی شم گذاشت رفت. فردا یکی دیگه رو پیدا می کنه میگه از زنم جدا شدم و فلان و بهمان ... باز حرصم گرفت و عصبی شدم. بلند شدم تا برم تو اتاق. هنوز یه قدم برنداشته بودم که صدای محمد قلبم رو لرزوند. خشک شدم سرجام و چرخیدم طرف تلوزیون. تیتراژ همون برنامه بود. همون آهنگی بود که من پیانوش رو زدم. آهنگش رو تزئین کردم. همه نگاها سمت تلوزیون بود. چشمام داشت دنبال اسمش می گشت. حتی دیدن اسمش هم برام هیجان آور بود. گروه موسیقی خواننده : محمد نصر پیانو : عاطفه راد مهر گیتار : محمد نصر لبخند بزرگی رو لبهام نشست. اسمش اسمم رو محاصره کرده بود. آتنا پرید هوا. مامان خیلی بامزه تعجب کرده بود. محمد داشت می خوند. آتنا- بابا بابا ... دیدی؟ دیدی؟ اسم آبجی بود ... پیانوش رو آبجی زده ... دیدی؟ @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🔴 #خانم‌ها_بدانند 💠 مردان از زمزمه همسر در گوششان لذت می‌برند و #تحریک می‌شوند! 💠 هر زمان که دیدید آقای خونه حوصله ندارد آرام لب‌های خود را نزدیک #گوش همسر آورده و یک جمله عاشقانه و #تحریک‌کننده، بگویید و منتظر #معجزه آن بمانید! 💠 و البته حواستان باشد زمانیکه شوهرتان #عصبانی است اینکار ممکن است فایده چندانی نداشته باشد. 💠 اگر‌ این زمزمه به همراه #معطر بودن و ظاهر آراسته‌ی شما باشد همسرتان به وجد می‌آید. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🔴 #خود_را_سهیم_بدانید 💠 گاهی خود را در ایجاد مشکلات زندگی، سهیم بدانید (ولو مقصر نیستید) و آن را به همسرتان #اعتراف کنید! اینکار #عشق و محبت را بار دیگر در زندگی‌تان شکوفا می‌کند. 💠 زیرا اینکار زمینه‌ای می‌شود تا همسرتان نیز #سهم خود را در مشکلات زندگی بپذیرد و با کمک شما درصدد رفع مشکل بر آید. 💠 سهیم دانستن خود در مشکلات، باعث می‌شود تا نزد همسرتان فردی #منطقی، فداکار و محبوب جلوه کنید و سبب می‌شود همسرتان از سیستم گارد گرفتن و انتقادناپذیری خارج شود. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💝 *چگونه حرف‌زدن را از قرآن بیاموزیم؟* *┘◄ دوازدہ ویژگے یڪ"سخن خوب"* *از دیدگاہ قرآن ڪریم؛* ❣ *۱.آگاهانہ باشد.* *"لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ"* ❣ *۲.نرم باشد.* *"قَوْلاً لَّيِّناً" زبانمان تیغ نداشتہ باشد.* ❣ *۳.حرفے ڪہ مے زنیم خودمان هم عمل ڪنیم.* *"لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ"* ❣ *۴.منصفانہ باشد.* *"وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا"* ❣ *۵.حرفمان مستند باشد.* *"قَوْلًا سَدِيدًا" منطقی بزنیم.* ❣ *۶.سادہ حرف بزنیم.* *"قَوْلاً مَّیْسُورًا" پیچیدہ حرف زدن* *هنر نیست. "روان حرف بزنیم"* ❣ *۷.ڪلام رسا باشد.* *" قَوْلاً بَلِیغًا"* ❣ *۸.زیبا باشد.* *"قولوللناس حسنا"* ❣ *۹.بهترین ڪلمات را انتخاب ڪنیم.* *"یَقُولُ الَّتی هِیَ أحْسَن"* ❣ *۱۰.سخن هایمان روح معرفت و جوانمردی داشتہ باشد.* *"و قولوا لهم قولا معروفا"* ❣ *۱۱.همدیگر را با القاب خوب صدا بزنیم.* *"قولاً كريماً"* ❣ *۱۲.ڪمڪ ڪنیم تا درجامعہ حرف های پاڪ باب شود.* *"هدوا الی الطّیب من القول"* @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺