سوال442
سلام
حداقل سن ازدواج پسر چندساله
مهم ترین شرایط ازدواج بعد از سن چیه
آیا ازدواج با کمک مالی پدر در ابتدای کار لازم است
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاورخانواده
باسلام
سن ازدواج در اقوام ومناطق مختلف جغرافیایی با هم فرق داره یه میبینی طرف توسن یایین ۱۶یا۱۷ سالگی ازدواج میکنه مستقل هم میشه وراحت زندگی رو اداره میکنه یه وقت هم هست طرف ۴۰ سالش شده میگه من هنوز امادگیش رو ندارم برای ازدواج باید حتما طرف به بلوغ جنسی ،جسمی ،عاطفی ،عقلی،اجتماعی،واقتصادی رسیده باشه تا بتونه یه ازدواج موفق داشته باشه ومعمولا دراین زمانه ما از سن ۲۵سالگی برای اقایون و۲۰ برای خانمها نرم هستش بازهم بسته به طرف هست
مهمترین شرایط بعداز سن هم گفتم انواع بلوغ هایی که برشمردم براتون لازمه ودیگه اینکه هم کفو بودن لازمه مثل فرهنک اعتقادات دیدگاه طبقه اجتماعی تحصیلات حتی طبع ومزاج که ازلحاظ روابط جنسی دچتر مشکل نشوند
خب هر پدر مادری در حدوسع وتوان مالی خودش یه کارهایی برای فرزندانش انجام میده اما لزوما منوط باین کمک نیست خیلی ها هستند که بلوغ اقتشادی کاملی دارند ونیاز به کمک کسی ندارند وصفر تا صد خودشون هزینه میکنند واز حمایت عاطفی والدین هم بهره مند میشوند
ومیگم که افراد با هم متفاوت هستند وبسته به میزان استقلال واعتماد به نفس افراد فرق میکنه
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سلام
پیشکش نگاه مهربونتون
در این روز زیبای پاییزی
گل را برای زندگیتان
وکوتاهی عمرش
رابرای غمهایتان آرزومندم
لبتان غنچه لبخند
دلتون شاد وروز و
روزگارتان بر وفق مراد
"عصر چهارشنبه تون شاد "
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✍
شوهرتان را بابت کارهایی که انجام میدهد تحسین کنید
👈🏻به طور مثال اگر او اتومبیل را تعمیر میکند به او بگویید چقدر خوش اقبالید که همسری را دارید که از استعداد و تواناییهای مکانیکی تا این حد بالا برخوردار است.
👈🏻اگر او با بچهها بازی میکند، به او بگویید بچهها چقدر خوشبختند که پدری چون تو دارند.
👈🏻اگر او اهل ورزش است به او بگویید چقدر عالی است که مردی با هیکل متناسب دارید و به ورزش کردن اهمیت میدهد.
👈🏻اگر او شما را در رفاه گذاشته است به او بگویید در رؤیاهایتان هم نمیگنجید شیوۀ زندگی را که او برایتان فراهم آورده است داشته باشید
اینم چند نمونه تحسین (☝️🏻)
ببینم بازم بهانه دارید که نتونستین همسرتون رو تحسین کنید
@onlinmodhavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
#سپاسگزار_باشیم
امروز هرگاه خواستید کلمهای ناخوشایند به زبان آورید، به کسانی فکر کنید که قادر به تکلّم نیستند.
قبل از اینکه بخواهید از مزه غذایتان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که اصلاً چیزی برای خوردن ندارد.
امروز پیش از آنکه از زندگیتان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام، از دنیا رفته.
زندگی،یک نعمت است با غرزدن و نالیدن به کام خودتان و اطرافیان تلخش نکنید.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال443
سن خودم :۲۴
سن دختر خانم .۲۰
میزان تحصیلاتشون دیپلم ولی کنکور قبول شدن در دانشگاه بین المللی و ادامه تحصیل میدم انشاءالله
من و این دختر اصلا تا حالا با جنس مخالفمون در ارتباط نبودیم .یک نیرویی یا حسی یا ...من کشوند به سمت پی وی ایشون .و بعد از صحبت فهمیدم که ایشون اصلا از چادر و صاحب اصلی چادرو ...خبر ندارن .و من چون برا احیای چادر مادرم حضرت زهرا دارم تلاش میکنم .این خانم رو با حضرت زهرا و چادر اشنا کردم و ...ایشونم با متوسل شدن ب حضرت زهرا محجبه شدن
من یک طلبه افغانی وسید هستم . و از طریق گوشی با خانمی اشنا شدم و الحمدالله تونستم ایشون رو که اصلا چادری نبودن رو با کمک خدا و اهل بیت چادری کنم
در لحظات اخر که این خانم در حال خداحافظی برای همیشه بودن
احساس کردم که یک کسی داره به من میگه از این خانم خواستگاری کن و منم ازشون خواستگاری کردم ((این خانم و خانوادشون ایرانی هست ))
بعد کش و قوس های فراوان الان این خانم دارای بهترین حجاب هست بطوریکه .پدر و مادر و مادربزرگ و...به من زنگ زدن واز من تشکر و ...کردن بابت چادری و محجبه کردن این خانم
الان خانواده این خانم نسبتا راصی به این ازدواج هستند و گفتن جواب قطعی رو زمانی میدیم که .بیایم و ازتون کامل تحقیق کنیم
اما متاسفانه خانواده بنده اصلا به نطر من توجه ندارن و هی در مورداین خانواده محترم حدس و گمان میزنند و میگن شاید کلاهبردار و....باشن با اینکه من به خانوادم گفتم برین برا تحقیق اما
قبول نمیکنند و هی بهانه های بی منطقی میارن
منم خودم واقعا به این دختر خانم وابسته هستن و دوستشون دارم چون معیارهایی که من از همسرم و خانوادشون رو میخوام رو این خانواده دارا هستن
حالا من دارم دیوونه میشم .هی فکر فرار و ...به سرم میزنه .یه قران و احادیث و..تمسک جستم برا راصی کردن این ها اما اینا میگن فقط کسی رو که ما بخوایم رو تو باید قبول کنی و باید از نژاد خودت باشه و ....با این که هیچ جایی در قران نگفته که نژاد طرف و یا عام و سید بودن در ازدواج شرط هست
به امام حسین قسمتون میدم کمکم کنید که دارم بیماری روانی یا اعصابی میگیرم
من در مشهدم و این خانم در تبریز
نه تنها تفاوتمون .این هست که من سیدم ولی این خانم نیست و من غیر ایرانی هستم ولی این خانم ایرانی
واز لحاط وصعیت زندگی و دینی و ...مثل هم هستیم م9ثلا ما مذهبی هستیم و خانواده این دختر هم مذهبی .ما از قشر متوسط جامعه هستیم اینان هم همچنین و ما شیعه ۱۲ امامی هستیم اینان هم همچنین و ...
لطفا راهنمایی ام کنید
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاورخانواده
باسلام
برادر خوبم خیلی خوبه که اهل امربه معروف هستی وباعث شناخت بیشتر این بنده خدا نسبت به مادرمون حضرت زهرا وچادر شدی اما ما در کنارش نهی از منکر رو هم داریم واونم نگرفتن ارتباط با نامحرم هستش درست گه از طریق مجاز بوده ولی در کل باعث تحریک احساس شما وایجاد دابستکی برای شما شده
واما مسئله ازدواج که امری مهم وحیاتی در زندگی هرکس هست وامیدوارم که کسی بازنده در این مسیر نباشه واونم بارعایت اصول ازدواج میسر میبباشد .میدونی که از جمله اصول ازدواج اینه که هم فرهنگ باشند از یک منطقه جغرافیای باشند هم کیش باشند از لحاظ مادی هم طبقه باشند وحتی هز لحاظ مزاج هم باید یکی باشند تا بتونند به خوبی طی مسیر کنند کدچار اختلاف نشوند درست که همه ما خواهر وبرادر دینی هستیم اما خب از دوکشور متفاوت ودو فرهنگ مختلف هستیم واین میتونه اختلاف برانگیز باشه ودیگه اینکه خیلی مهمه که دو خانواده هم را بپذیرن وتمایل به این ازدواج داشته باشند درست که شما دونفر هم رو میخواین اما در اصل ازدواج وصلت دو خانواده ویا بهتر بگم دو فامیل با هم هست ومهمه که این دو خانواده هم دیگه رو قبول داشته باشند تا یک ازدواج موفق سر بگیره وکسی دنبال خراب کردنش نباشه اگه خانواده شما مخالفت میکنه فقط به خاطر دلایلی که برات شمردم نه سادات وعام بودن در کل اگه دوطرف بتونند باهم کنار بیان واز خیلی چیزها چشم پوشی کنند میشه ازدواج کرد ولی خیلی مسیرشون پر تلاطم هست وبسیار گذشت باید تا طی شود این مسیر واما این خانواده ایرانی فقط به خاطر قدر دانی از شما این ازدواج رو قبول دارند نه به قصد کلاهبرداری واین فکر اشتباه ، فرض کنید که یه وقت قصد برگشت به وطن رو داشته باشید شما که همسر ایرانی اختیار کردی اجازه خروج نداری وبین شما وخانواده فاصله میافته مگه اینکه از همسرت جدا بشی پس این یکی از مشکلات لطفاً عاقلانه فکر کن وهمه جوانب رو بسنج واحساسی بامسئله برخورد نکن
موفق باشی
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
💚 امیرالمومنین علی (علیه السلام) :
☘️ چهار چيز برای چهار مقصد ديگر آفريده شده اند :
1️⃣ مال برای خرج ڪردن دراحتياجات زندگے ، نه براۍ نگهدارے
2️⃣ علم برای عمل ڪردن به آن ، نه جدال و ڪشمڪش و بحث
3️⃣ انسان برای بندگۍ و اطاعٺ از خدا ، نه خوشگذرانۍ و معصيٺ
4️⃣ دنيا برای جمع آورۍ توشه آخرٺ ، نه غفلت از آخرٺ و آباد ساختن دنيا
📚 نصايح صفحه 179
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﻭﺍﺭﺩ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﻴﭻ آدمى ﻧﺸﻮ ﻭ ﺯﻳﺮ ﻭ ﺭﻭﺵ نکن ،حتى ﻋﺰﻳﺰﺗﺮﻳﻨﺖ!
ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﻫﻢ که ﺑﻴﻞ ﺑﺰنى ﺣﺪﺍﻗﻞ ﻳﻪ کرم ﺗﻮﺵ ﭘﻴﺪﺍ میکنی
ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ کسی ﺣﺴﺎﺩﺕ نکن ﺑﺨﺎﻃﺮ نعمتی که خدا به ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ...
زیرا ﺗﻮ نمیدانی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ چیزی ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ...
ﻭ غمگین ﻣﺒﺎﺵ ﻭقتی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ چیزی ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺖ...
ﺯيرا ﺗﻮ نمى دانى ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ چيزى ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ.
پس همیشه شاکر ﺑﺎﺵ
«دکتر الهی قمشهای»
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بعضی مردها انگار از دماغ فیل افتادند؟
#استاد_پناهیان
🍃❤️ @onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#همسرداری
نزدیک بودن به همسرتان می تواند استرس و تشویش شما را آرام کند.
لمس کردن و در آغوش گرفتن باعث ترشح طبیعی «هورمون های احساس خوب» می شود.
برانگیختگی جنسی با آزاد کردن مواد شیمیایی در مغز، باعث افزایش لذت مغز و سیستم پاداش بدن می شود.
یادتان باشد نزدیکی و صمیمیت زوج می تواند اعتماد به نفس و حس شادمانی را هم تقویت کند.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#به_همین_سادگی
#رمان عاشقانه مذهبی
#پارت۵
با صدای گرفتهای گفتم: -میگه لباس زیادی دست و پاگیرش میشه تو عزاداریها. مامانبزرگ شال گردن بافت مشکی رو که حتم دارم دست هنر خودش بود، داد دستم. -میدونم عزیزم، این حرف هر سالهشه؛ ولی حالا این رو تو براش ببر، روی تو رو زمین نمیندازه. تمام ذهنم پر از پوزخندهایی شد که به من دهن کجی میکردن، امیرعلی روی من رو زمین نندازه؟! -هوا ابریه، ببر براش دخترم، سرده. این حرف یعنی اعتراض ممنوع. قیافه درهمم رو کمی جمع و جور کردم. -باشه چشم. -کتابهای دعا رو هم بردار... خیر ببینی دخترم. هنوز مردد بودم برای رفتن. مامانبزرگ بلند شد و چادر گلدار مشکیش رو مرتب کرد روی سرش. -هنوز که ایستادی دختر، برو دیگه. به زور لبخند زدم و قدمهای کوتاهم رو با اکراه برداشتم سمت حیاط. بین شلوغی حیاط با نگاهم دنبالش گشتم. به دیوار آجری تکیه داده بود و با آقا مرتضی پسرِ عموی بزرگم صحبت میکرد. قلبم بیقراری میکرد، قدمهام رو با دلهره برداشتم. سرم رو پایین انداختم و محکم چادرم رو گرفتم. با نزدیکتر شدنم سرم بالا اومد، صحبتهاشون تموم شده بود یا نه رو نمیدونستم؛ ولی حالا نگاهشون رو به من بود و وای به اخم ریز امیرعلی که فقط من میفهمیدمش.
حس کردم صدام میلرزه از این همه ناآرومی درونم. -سلام آقا مرتضی. نگاه امیرعلی هنوز هم روی من بود و جرأت نمیکردم نگاه بدوزم به چشمهاش که مطمئناً تلخ بود، فقط به یه سر تکون دادن براش جای سلام، اکتفا کردم. -سلام محیا خانوم زحمت کشیدین، میخواستم بیام بگم کتابها رو بیارن. سر بلند نکردم و همونطور که خیره بودم به جلد کتاب که بزرگ نوشته بود«مناجات با خدا» و دلم رو آروم میکرد، دستهام رو جلو بردم و آقا مرتضی بیمعطلی کتابها رو از من گرفت بعد هم با تشکر آرومی دور شد از من و امیرعلی و من پر از حس شیرین، چه میترسیدم از این تنهایی که نکنه باز با این همه نزدیکی بفهمم چه قدر دوره از من این امیرعلی رویاهام. -نباید میاومدی توی حیاط، حالا هم برو دیگه. با لحن خشک امیرعلی، به قیافهی جدیش نگاه کردم و باز هم بغض بود و بغض که جا خوش میکرد توی گلوم؛ ولی باز هم خودم رو نباختم و به نگاه یخزدهی امیرعلی، گرم لبخند زدم. شالگردن مشکی رو بیحرف انداختم دور گردنش که اول با تعجب یه قدم جابهجا شد و بعد اخم غلیظی نشست بین ابروهاش. زیر لب غر زد محیا! صدام میلرزید و نذاشتم ادامه بده محیایی رو که دوستانه نگفته بود و من مهربون گفتم: -میدونم میدونم، ولی هوا سرده، این رو هم مامانبزرگ فرستاد. با حرص و غضب نفس بلندی کشید و دست بلند کرد تا شالگردن رو برداره که باز من اختیار از دستم رفت و بیهوا دست رو لبهی شالگردن و روی سینهش گذاشتم، قلبم سخت لرزید از این همه نزدیکی.
صدام بیشتر لرزید و بریده گفتم: -خوا... هش ... میکنم... هوا خیلی سرده. نگاهش لیز خورد روی دستم که از استرس شالگردن رو روی سینهش مشت کرده بودم و این نگاه یعنی باید دستم رو عقب بکشم. سعی میکردم در حفظ آرامش نداشتهم و دستم سر خورد و چنگ شد روی چادرم و نفهمیدم کی یه قطره اشک بیهوا از چشمهام چکید درست جلوی پای من و امیر علی. دیگه کنترل بغض و صدام دست من نبود. -میدونم اگه بگم به خاطر من، حرف مسخرهایه، پس بذار به خاطر مامانبزرگ دور گردنت باشه. کلافه پوفی کشید و زیر لب آروم گفت برو تو خونه، درست نیست اینجایی. نفهمیدم با چه قدمهایی دور شدم از دید امیرعلی که حتی دیدن اشک و صدای پر از بغضم، اخم پیشونیش رو تغییر نداد. رو به قبله نشستم و تکیه دادم به لبهی تخت. امشب فقط دلم تنهایی میخواست که بشکنم این بغضهایی رو که دونه دونه راه گلوم رو میبستن.
ادامه دارد.....
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺