✨درخانه وفقط برای شوهرتان ازلباس چسبان و بدن نماوعطرهای محرک وآرایش آنچنانی و عشوه وکرشمه استفاده کنیداگربچه داریدبه آثارمخرب رفتارهاونمادهای جنسی لباسهای محرک توجه کنید
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📌
#به_همین_سادگی
#رمان عاشقانه مذهبی
#پارت۴۶
من میرم بیرون لباس عوض کنی، میام. -بمون محیا، بشین. شیطنت صداش بیداد میکرد و این امیرعلی امروز چهقدر عجیب بود و من با شرم نشستم و به بالشت پشت سرم تکیه دادم. نگاهم رو دوختم به فرش و سر بلند نکردم، به خاطر هیجانی که به جونم افتاده بود شروع کردم به شمارش گلهای ریز فرش. -پاهات رو دراز میکنی؟ گیج به امیرعلی که لباس عوض کرده بود نگاه کردم و بیاختیار پاهام صاف شد و امیرعلی سرش رو گذاشت روی پام، لبخندی روی لبش بود و من هنوز شوکه شده از کارهاش. -اذیت میشه پات؟ هنوز این صمیمیتش باورم نمیشد! با صورت پررضایتی که به صورتش میپاشیدم فقط یه کلمه تونستم بگم. -نه. نگاهش رو از چشمهام گرفت و نفسش رو بیرون داد. -خوبه... راستش خیلی خستهم، از صبح زیاد ایستادم. بدت که نمیاد اینجوری یکم حرف بزنیم؟ اختیار زبونم دیگه دستم نبود، فقط میخواستم فداش بشم.
با صدای گرم و آرومی گفتم قربون اون خستگیت برم. اگه خوابت میاد... انگشت اشارهش نشست روی لبم تا سکوت کنم، امروز واقعا از رفتارش گیج شده بودم . -خوابم نمیاد، میخوام باهات حرف بزنم. نتونستم خندهی سرخوشم رو کنترل کنم و لبهام که به خنده باز شد، انگشتش رو بـ ـوسهی کوتاهی زدم که امیرعلی هم با یه لبخند مهربون جبرانش کرد . -میذاری حرف بزنم حالا؟ لبهام رو مثل بچهها جمع کردم. -ببخشید. بفرمایید، سرا پا گوشم. کمی سکوت کرد، نگاهش به دیوار سفید روبهرو بود. -شبی که سرما خورده بودی و اومدم پیشت، وقتی اون حرفها رو زدی خیلی حس خوبی پیدا کردم؛ غرق خوشی شدم. درسته همهی اون بدبین بودنم خونهی بابابزرگ از بین رفت؛ ولی نمیدونم چی شد محیا که یه دفعه با خودم گفتم نکنه تو از روی عشقی که تو بچگی به من داشتی و رویاهایی که بافتی همه چی رو ساده میگیری، با خودم گفتم نکنه تو واقعیت کم بیاری. دیشب که مجبور شدم بیام نزدیک دانشگاهت یه فکری به سرم زد.
ماشین خاموش شده کاری نداشت؛ ولی خب من از عمد حسابی لباسهام رو خاکی کردم، میدونم بچگی کردم ولی خب میخواستم ببینم اگه من رو بیرون از خونه اینجوری ببینی باز هم از حضورم خوشحال میشی یا با خجالت سعی میکنی از من دوری کنی. نگاهش رو از دیوار گرفت و دوخت توی چشمهام و من با همهی محبتی که به قلبم سرازیر شده بود، عشق قلبم رو مهمون نگاهش کردم. -خب نتیجه؟ لبخند محوی صورتش رو پر کرد که دستم رو نوازشگونه کشیدم روی موهاش. لبخندش عمق گرفت و لب زد: -من رو ببخش محیا. تو دیشب جوری از دیدنم خوشحال شدی که اول اصلا متوجه لباسهای نامرتبم نشدی. به نوازش موهاش ادامه دادم و آروم گفتم: -دوستت دارم. هیچوقت به این حرفی که از ته قلبم میگم، شک نکن. یه بیتابی توی نگاهش حس کردم که سریع چشمهاش رو بست و بعد از چند ثانیه باز کرد. -من رو میبخشی؟ دستم رو شونهوار بین موهاش کشیدم و من هم از نگاهش فرار کردم
کاری نکردی که منتظر بخشش منی. لبخندی زد، از اونهایی که معنی ممنونم میداد. دست مشت شدهش اومد جلوی صورتم و باز شد. یه آویز با شکل پروانه شروع کرد تو هوا تکون خوردن. ذوقزده گفتم: -وای امیرعلی مال منه؟ لبخند مهربونی زد به ذوق کردنم و با باز و بسته کردن چشمهاش جواب مثبت داد. پروانهی سفید رنگ رو لمس کردم که یه بالش برجسته بود و پر از نگین ریز. -وای خیلی قشنگه، ممنون. -نقره است، ببخشید که طلا نیست. میدونی وظیفهم بود که طلا بخرم؛ ولی... پریدم وسط لحن کلافهش که نمیذاشت و نمیخواست جمله تکمیل کنه. -مرسی امیرعلی. بهتر که طلا نیست، از طلا خوشم نمیاد. دستش رو عقب کشید که مجبور شدم به جای پروانه به صورتش نگاه کنم و اخم ظریف روی پیشونیش.
-محیا خانوم، درسته نمیتونم حالا به هر مناسبتی برات طلا بخرم؛ ولی قرار نیست شما هم دروغ بگی محض دل من دلخور نگاهش کردم و من دروغگو نبودم. -من دروغ نمیگم. هنوز نمیخوای باورم کنی؟ اخمش باز شد؛ ولی هنوز نگاهش میخ چشمهام بود. -جدی میگم، باور نمیکنی از عطیه بپرس. آخه تو کی دیدی من طلا به خودم آویزون کنم؟ هر چند که روز خریدمون اخمو بودی؛ ولی... دست چپم رو بالا آوردم و با انگشت اشارهی دست راستم به حلقهم ضربهای زدم. -دیدی که حلقهم رو ساده و رینگی برداشتم. باز هم چینهای پیشونیش اضافه شد. -نصف اخمو بودن اون روزم هم برای همین بود؛ چون فکر کردم طبق سلیقهت انتخاب نکردی و به اصطلاح داری مراعات من رو میکنی. چشمهام گرد شد و چهقدر این وسط اشتباهِ حل نشده بود. -امیرعلی تو از من تو ذهنت چی ساخته بودی؟ آقا من پشیمون شدم، نمیبخشمت.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نیایش امروز 🍃 🌺
خدایا🙏
در این روز زیبای یکشنبه 🌺🍃
کمک کن🙏
سبب درمان باشیم
نه باعث درد♦️
حضورمان
همراه آرامش باشد
نه موجب نا آرامی♦️
حامل امیدباشیم
نه ناقل ناامیدی♦️
عشق پرورش دهیم
و نه نفرت♦️
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
آمین یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام 🙏
ای صاحب جلال و بزرگواری 🙏
@beheshte
❤ #من_عاشق_امام_حسینم
🔹️من نه به نژادم می نازم
و نه به تاریخ چند هزار ساله ام!
🔹️من به ❤معشوقی می نازم…
که فراتر از تمامی نژادهاست!
🔹به امام حسینی می نازم…
که فراتر از تمامیِ مرزهاست!
🔹 فرقی نمیکند کجای این کرهٔ خاکی به دنیا آمده ام، مهم این است ❤معشوقی دارم که از تمام نقاط جهان از جمله هند و چین و ایران تا انگلیس و آلمان و حتی امریکا هم دلداده دارد!
🔹 عده ای میگویند:
کوروش امامشان است!
که کمرنگش کردند،
که به مقبره اش رسیدگی نمیکنند،
برای همین ناشناس مانده است!
🔹 و من فریاد میزنم
من عاشقِِ معشوقی هستم که 7 بار
قبرش را با خاک یکسان کردند!
🔹سالها زیارت قبرش را ممنوع کردند!
حتی برای زیارتش باید دستت را قطع میکردی!
سالها قبرش مخفی بود! ولی #اربعینِ هرسال بیشتر از ٢٠ میلیون زائر دارد!
🔹من عاشقِ امام ❤حُسینَم!
او که دستگیر دنیا و شفیع آخرت من است
پس مهم نیست برایش تخت جمشید بسازند یا حَرم..
🔹بر حق که باشی؛
اربعین 100 ها کیلومتر پا برهنه به عشقت می آیند… ولی افسوس که عده ای تا ابد نخواهند فهمید …
❤سید الشهدا علیه السلام
قلب ها را تسخیر کرده!
❤السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
❤وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
@beheshte
😭اینم برای ما جا مونده هااااا
💠راهی برای زیارت از راه دور
🔻امام صادق علیهالسلام فرمود:
🔹إِذَا بَعُدَتْ بِأَحَدِكُمُ الشُّقَّةُ وَ نَأَتْ بِهِ الدَّارُ فَلْيَصْعَدْ أَعْلَى مَنْزِلِهِ فَلْيُصَلِّ رَكْعَتَيْنِ وَ لْيُومِ بِالسَّلَامِ إِلَى قُبُورِنَا فَإِنَّ ذَلِكَ يَصِلُ إِلَيْنَا.
🔸هرگاه مسیر و فاصله یکی از شما (با مراقد ما) طولانی بود، بر بالاترین نقطه خانه خود رفته و دو رکعت نماز به جا بیاورد و سپس رو به سوی قبور ما سلام کند که این سلام به ما می رسد.
📗منلایحضرهالفقیه، ج۲، ص۵۹۹
@onlinm9shavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
نشر این پیام صدقه جاریه است
سوال510
خواهرزاده ام یه پسر چهار ساله داره چون شغل شوهرش طوریه که همیشه نیست خواهرم میره خونشون. اگه خواهرزادم سر پسرش داد میزد خواهرم طرفداری بچه رو میکرد و خواهرزادمو دعوا میکرد من احساس میکنم بچه از این موقعیت سواستفاده کرده یه موقع ما میریم خونشون پیش حتی شوهر من میگه مامان و بابا مثلا دیروز دعوا کردن مامان فلان کرد و .. من به خواهرزادم میگم چرا جلوشو نمیگیری همه چیو میگه . میگه خودم تنها هستیم میگم نگو میگه نمیگم به محض اینکه یه نفرو دید همه چیو میگه... من مقصر خواهرمو میدونم که چون پشتش درمیومد بچه توی جمع از مادرش نمیترسه حالا راهکاری وجود داره که بچه خوب و بد رو تشخیص بده و همه چیو به همه نگه؟
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاورخانواده
باسلام
خواهرمن
اصولا بچه ها نیازمند توجه وومحبت والدین هستند خصوصا درسن پایین و۷سال اول واگه ا جانب والدین تامین نشه به اطرافیان جذب میشه خصوص اینکه این اطرافیان مثل مادر بزرگ ازش دفاع کنه واین که پناه میبره به او به خاطر محبت وجانبداری ایشون هستش واینکه دوست داره خوشمزه بازی دربیاره وگزارش دهی میکنه به خاطر جلب توجه اطرافیان وتائید ایشون هستش پس لازمه که مادرش همه تلاشش رو داشته باشه واز لحاظ عاطفی فرزتدش رو پوشش بده وتامینش کنه تا فرداروز باهر اشاره ای در جامعه هرز نره !هشدار......!!!!؟
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
بر احمد و بر جمال حیدر صلوات ❣
بر فاطمه پاک و مطهر صلوات❣
بر مهرِ و جودِ یازده نور جلی ❣
بر جمله شافعین محشرصلوات❣
✨❣الّلهُم صَلِّ علی محمَّدوَآلِ محمَّد
وعجِّل فرجهُم❣✨
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#ظهرتون_بخیر🌸🍃🌸
خدایا در این ظهر زیبا
برای دوستانم عطا فرما🙏
شادی بسیار خنده فراوان
تفریحات زیبا خوشی های پایدار 🌸
و زندگی پراز خوشبختی
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #قِلِق_همسر
💠 از مهمترین #اصول در جلوگیری از دعوای زن و شوهری و عصبانیت و #بدزبانی همسر این است که #قِلِق همسرتان را بشناسید و بهانهی #عصبانیت و بدزبانی او را ایجاد نکنید.
💠 لازمهی اینکار، #تفکر نسبت به کوچکترین گفتارها و رفتارهای خودمان است.
💠 و البته نتیجهی اینکار، محبوبیت شما و اصلاح #تدریجی صفت ناپسند همسر و #شیوه تعاملمان با همسر است.
🍃❤️ @onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀