➕همۀ ما خصوصیات ظاهری، شخصیتی و رفتاری مطلوبمان را در دیگران جست وجو میکنیم، رابطه ای را ایجاد میکنیم و همزمان با آغاز رابطه چشم خود را به روی خصوصیات دیگری که میبایست ما را به درنگ وادار کند میبندیم. تا اینجا کاملاً طبیعی است.
➖وقتی غیرطبیعی میشود که ناخودآگاه اختلالهای شخصیتی برای ما«جذابیت»پیدا میکند.
➖مردی پر رمز و راز و سرد و یا خودشیفته را دوست داریم. خانم کنترلگر، افسردهخو با رفتارهای ضداجتماعی را میستائیم(که البته این قبیل روابط پایدار نبوده و موجبات آزار ما را فراهم خواهند کرد).
➖اما تک تک این گرایش ها ریشه در کودکی و والد ناهمجنس ما دارد.
حتی اتفاقات کودکی ما که اکنون بسیار جزئی به نظر میرسند، امروز نتایج آن را می بینیم.
شناخت ابعاد شخصیتی خود و آگاهی از اختلال های گوناگون شخصیتی تنها راه نجات است.
درست است که ما به نوعی محصول گذشته خود هستیم، اماقربانی رویدادهای گذشته مان نبوده و نباید باشیم.
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
۶ خرداد ۱۳۹۸
۶ خرداد ۱۳۹۸
💠 سوال 8⃣3⃣9⃣
#استخاره در کارها
سلام من یه سال پیش میخواستم برا یه کار سپاهی استخدام بشم تا خیلی از مراحل پیش رفتم مصاحبه و اینا اومدم یه استخاره زدم ک بد اومد ولی چون اولین بارم بود و کلا خیلی اعتقاد انچنانی نداشتم ادامه دادم ب بقیه کارا برا استخدام هم پزشکی مثبت شد هم مصاحبه ها خوب پیش رفت ،ما سه نفر بودیم اون دو نفر رفتن سرکار اولین نفر ک زود رفت دومی ب فاصله چند ماه فقط این وسط من موندم
چون استخاره بد اومده بود باعث شد خیلی پیگیری هم نکنم ، تا الانشم این دو تا دوستم ک رفتن سرکار میگن ک اگه بخوان نیرو بگیرن باید تو تو الویت باشی و ...این قضیه نرفتنم سرکار باعث شد خیلی ناامید بشم و فکر منفی کنم و کمتر پیگیرش شم هم خیلی هزینه کردیم همم خیلی وقت گذاشتیم ، بنظرتون الان من باید چکار کنم ؟؟؟ بیخیالش شم؟ من با اینکه میدونم همه چی دست خدائه ولی بازم فکر منفی میاد طرفم اینکه نمیشه و....
خیلی ممنون که بدون هیچ چشم داشتی جواب میدین ❤️
پاسخ ما👇
سرکارخانم@شمس مشاور خانواده
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
۶ خرداد ۱۳۹۸
۶ خرداد ۱۳۹۸
پاسخ ما👇
سرکارخانم@شمس مشاور خانواده
با سلام
درکار خیر حاجت هیچ استخاره نیست وقتی قراره آدم بره سر کار خب همه اقدامات لازم رو انجام میده تا جایی که به تلاش خود فرد بستگی داره !خب و بقیه امور رو به خداوند واگذار میکند تا هرچه که به خیر و صلاح بنده هست رو پیش بیاره چون او حکیم است و صلاح بنده هاش رو میدونه در ضمن خود خداوند میفرما ید . از پیامبر درونی خود به نام عقل که در وجود شما به ودیعه گذاشتم استفاده کنید برای انجام کارها واگر به نتیجه نرسیدین مشورت کنید با صاحبان خرد ودر آخر اگر بر سر دوراهی ماندیم برای محکم شدن اراده خودتون میتونی استخاره کنی اونم امری مستحب است وحی منزل هم نیست اما برای هرکاری هم لازم نیست ، پس اگه فکر میکنی که به نتیجه میرسی اونم بعد ازاین همه هزینه پس دنبال کار رو بگیر و انشاالله که درست میشه و حالا اگه خدای ناکرده نشد به حساب حکمت الهی بگذار ودنبال کار دیگری یا حتی میتوان در منزل کار آفرینی کند مهم کسب روزی حلال است
در کل برات آرزوی توفیق روز افزون برای شما
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
۶ خرداد ۱۳۹۸
#رمان_عاشقانه #مذهبی
#پارت163
نمی تونستم عشق رو گدایی کنم. مامان هم دیگه زنگ نزد. خیلی نامردن. روز به روز بیشتر توی تنهایی و تاریکی فرو می رفتم. داشتم با سرعت نور از دنیای اطرافم فاصله می گرفتم. تمام دنیام شده بود فکر و عکس و فیلم و صدای محمد ... همین ... شده بودم پوست استخون ... خیلی حالم بد بود ... خیلی ... *** محمد علی- محمد بس کن ... دوتاتونم دارین از بین میرین ... محمد خب ... خب شاید اونم دوستت داره ... دستم رو از لای موهام کشیدم بیرون. بلند شدم و راه افتادم تو خونه. همش رژه می رفتم. فقط داد و بیداد می کردم. علی بالاخره به خودش جرئت داده بود و اومده بود باهام حرف بزنه. داد زدم. - علی ... علی ... تو بس کن ... تو تمومش کن ... دوسم داره؟ هه؟ مسخرس ... اصلا به فرض حرفت درست باشه هم فقط قضیه بدتر میشه ... اگه دوستم داشت چرا یه قدم برنداشت؟ چرا همش ازم فرار کرد؟ چرا یه بار سعی نکرد بهم بفهمونه؟ ها؟ علی من خودم رو کشتم ... همه کارام داد میزدن که دیوونشم ... ولی نفهمید ... گذاشت رفت ... شایدم فهمید ... میدونی چرا نموند؟ چون حسی بهم نداشت ... به همون سادگی که دیدی ... به همین سادگی ... گذاشت رفت ... اگه دوسم داشت گناهش بخشیدنی نبود ...
چون حداقل یه سعی می کرد واسه نگه داشتنم ... دروغ میگم؟ دروغ میگم بزن تو دهنم ... د بزن لامصب ... دیگه تمومش کن علی ... اون از ناهید ... اینم از این ... هه ... خنده داره ... علی دارم روانی می شم علی ... دیگه هیچوقت ... خواهش می کنم ... هیچوقت اسم عاطفه رو پیش من نیار. دیگه همه چی تموم شد ... دیگه نمی خوام چیزی بشنوم ... آدم تا یه حدی می تونه خودشو خورد کنه واسه طرف مقابلش ... علی- حداقل واسش توضیح بده ... محمد تو هم هیچوقت بهش نگفتی ... فریاد زدم. - علی بسه ... بسه ... گفتم همه چی تمووم ... بسه ... بلند شد. علی- خیلی خب ... دروغ بگو ... بمن می تونی دروغ بگی ولی به خودت چی؟ روانی ... داری می میری از عشقش ... منو سیا نکن ... یه تابلو گذاشت روی اپن. شناختمش. همون تابلویی بود که رو دیوار اتاقش آویزون بود و من عاشقش بودم. ازشم خواسته بودمش ولی بهم نمی داد. حتی به امانت. آروم خداحافظی کرد و رفت بیرون. ایستادم. یه کنج نشستم و پیشونیم رو گذاشتم روی زانوهام. گریه کردم. آره ... من ... محمد نصر ... گریه می کردم ... داشتم گریه می کردم ... از دلتنگی ... از دلتنگی واسه عاطفه ام ...
واسه کوچولوم ... داشتم از دوریش دیوونه می شدم ... همه حرفایی که به علی زدم دورغ بود ... دروغ محض ... همه روز و شبم گم شده بود. نه افطار داشتم و نه سحر. هیچی. اصلا هیچ حسی نداشتم. کاش اونشب تنهاش نمی ذاشتم. کاش نمی رفت. روزا از شدت دلتنگی از خونه بیرون می زدم. تحمل نداشتم جای خالیشو توی خونه ام ببینم. می خواستم مرد باشم و گریه نکنم. پس میزدم بیرون. تا شب فقط اره می رفتم. فقط. بعد دوازده شب می اومدم خونه. راه می رفتم و نصف شب می اومدم خونه تا از خستگی خوابم ببره و نبودنش اذیتم نکنه. چون نمیتونستم برم دنبالش. بدجور ردم کرده بود. غروری واسه من نمونده بود. هیچی. دیروقت و خسته می اومدم خونه. فکر میکردم به محض پا گذاشتن تو خونه از خستگی بیهوش می شم. ولی ... ولی برعکس ... به محض پا گذاشتن تو خونه بغضم می ترکید. از نبودنش. می رفتم تو اتاق. در کمدش رو باز می کردم. بوی عطرش مستم می کرد. مست واسه حال اون لحظه هام کمه. سرمو فرو می کردم بین لباساش و و ساعتها عطرشو می بلعیدم و گریه می کردم. تاسف بار بود حالم. میدونم ... من ... گریه می کردم ... ولی با خودم میگفتم فقط همین چند روزه. بالاخره که عادت می کنم به این که کسی منو نخواد. به اینکه به هر کی محبت داشته باشم پسم بزنه. - ولی آخه بی معرفت من به تو فقط یه محبت ساده نداشتم ... بی معرفت کجا گذاشتی رفتی؟ تو بدترین شرایط رفتی ... بی معرفت ... کوچولوی بی معرفت من کجایی؟
واقعا ولم کردی رفتی؟ واقعا منو نمیخوای؟ میتونی به همین سادگی فراموشم کنی؟ بی معرفت دلم برات یه ذره شده ... از کجا پیدات کنم؟ چه جوری برت گردونم؟ عاطفه ... دو روز بعدی دیگه از خونه بیرون نرفتم. فقط یه گوشه استدیو نشستم و زل زده بودم به تابلویی که علی واسم آورده بود. عکس خیلی قشنگی بود. عکس بقیع بود. داخل یه قلبی قرار گرفته بود که با دست درست شده بود. گوشه راست عکس هم با خط قشنگی کج نوشته شده بود ... “ یا زهرا ... یه نگاه کنی تمومه همه غم و دردا ... “ از یه طرف هم تو همه اون دو روز پشت سر هم صدای عاطفه که ضبط کرده بودم پلی می شد و گوش می دادم. به خوندنش. ولی نباید دیگه گریه می کردم. به هیچ وجه ... یه هفته کامل گذشت. یه گوشه نشسته بودم. علی در رو باز کرد و اومد داخل.
#رمان_عاشقانه #مذهبی
#پارت164
کلید عاطفه رو برداشته بود. چون نه به تلفن جواب می دادم و نه در رو باز می کردم واسه کسی. نمی تونستم. در استدیو رو باز بود. تو چهار چوب د
۶ خرداد ۱۳۹۸
ر ایستاد. جون بلند شدم نداشتم و علی می دونست که چقدر حساسم. فکر کنم فهمید دارم می میرم ولی نمی تونم بلند شم و صدای عاطفه رو قطع کنم تا نشنوه. خودش دستشو گذاشت روی گوشاش. رفت و آهنگ رو قطع کرد وسیستمم رو خاموش کرد. بغضم رو به زحمت فرو دادم. یه دونه بود علی. چقدر قشنگ مراعاتم رو می کرد و مواظب بود تو حریمم پا نذاره و حساس و ناراحتم نکنه. همونجا کنار دستگاهام ایستاد و زل زد بهم.
کردم. چشمام می سوخت. مطمئن بودم کاملا خون افتاده. نگاهمو بی جون ازش گرفتم و دوباره خیره شدم به تابلوی روبروم. اومد نشست جلوم. علی- ببین به چه روزی افتادی ... چه بغضی تو صداش بود. دستاشو گذاشت رو زانوهام. علی- پاشو بریم بیرون ... داشتم روانی میشدم. بدون مقاومت بلند شدم. کتم رو علی برداشت و داد دستم. تنم کردم. رفتیم پائین و نشستم تو ماشین علی. نگاهم به ساعت افتاد. دو نصفه شب بود. من که نه می خوابیدم و نه چیزی می خوردم پس چه اهمیتی داشت. یه خورده تو خیابونا گشت زد. علی- خوبی؟ - خیلی ... علی- محمد؟ منتظر بودم حرفشو بزنه. نفس عمیقی کشید. علی- هیچی ... می دونستم ازم میخواد برم دنبالش. ولی نمی تونستم. اون هیچ تلاشی واسه موندن پیش من نکرد. حداقل می تونست با رفتاراش علاقه اش رو بهم بفهمونه. وقتی اینکارو نکرد یعنی علاقه نبود. پس واس چی من آویزونش می شدم؟
ازش خیلی دلخور بودم هر چند منطقی نبود ... نباید که آینده و عشقشو پای من هدر می داد ... رفت دنبال زندگیش ... علی دست برد و ضبط رو روشن کرد. یه آهنگ آروم پلی شد. چشمامو بستم تا مثل همیشه با موسیقی یکم آروم بگیرم ... نذار امشبم با یه بغض سر بشه بزن زیر گریه چشات تر بشه بذار چشماتو خیلی آروم رو هم بزن زیر گریه سبک شی یه کم یه امشب غرورو بذارش کنار اگه ابری هستی با لذت ببار هنوزم اگه عاشقش هستی که نریز غصه هاتو تو قلبت دیگه غرورت نذار دیگه خسته ات کنه اگه نیست باید دل شکستت کنه نمیتونی پنهون کنی داغونی نمی تونی یادش نباشی به این آسونی
لب مرز جنون بودم. ولی نباید گریه می کردم. باید غرورم رو جلو علی حفظ می کردم. می دونستم کلی برام نقشه کشیده علی. از بین این همه آهنگ هم اینو آماده کرده تا منو به راه بیاره. چون دقیقا حال منه. از زبون علی به من ... اومدم تا برای حفظ غرورم باهاش همخونی کنم تا علی بفهمه خوبم ... نذار امشبم با یه بغض سر بشه بزن زیر گریه چشات تر بشه بذار چشماتو خیلی آروم رو هم بزن زیر گریه سبک شی یه کم یه امشب غرورو بذارش کنار اگه ابری هستی با لذت ببار هنوزم اگه عاشقش هستی که نریز غصه هاتو تو قلبت دیگه غرورت نذار دیگه خسته ات کنه اگه نیست باید دل شکستت کنه نمیتونی پنهون کنی داغونی نمی تونی یادش نباشی به این آسونی...
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
۶ خرداد ۱۳۹۸
۶ خرداد ۱۳۹۸
🌟🌟
🌟🌟
🌟
🌟
#دعای_روز_بیست_و_یکم_ماه_رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ اجْعَلْ لی فیهِ الى مَرْضاتِكَ دلیلاً
ولا تَجْعَل للشّیْطان فیهِ علیّ سَبیلاً
واجْعَلِ الجَنّةِ لی منْزِلاً ومَقیلاً
یا قاضی حَوائِجَ الطّالِبین...
خدایا قرار بده برایم در آن به سوى
خوشنودیهایت راهنمایى و قرار مده
شیطان را در آن بر من راهى و قرار بده
بهشت را برایم منزل و آسایـشگاه اى
برآورنده حاجتهاى جویندگان...
🌟
🌟 @onlinmoshavereh
🌟🌟
🌟🌟
۶ خرداد ۱۳۹۸
۶ خرداد ۱۳۹۸
➕همسرداری
➖مردان را کنترل نکنید!!!
اگر همسر خود را خیلی کنترل کنید ، شما بیشتر فاصله میگیرد ؛ مردان دوست دارند آزاد باشند.
➖مردان در تنهایی باطریشان شارژ میشود ؛ پس بگذارید بعضی مواقع تنها باشند.
➖مردها از رفتار مردانه زنان خوششان نمی آید ؛ اگر رفتارتان مردانه است ،رفتارتان راتغییر دهید.
➖به او احترام بگزارید ؛ از او حرف شنوی داشته باشید ؛ نه اینکه رامش باشید ؛ فقط خود رای و یک دنده نباشید.
➖مردها دوست دارند مدیریت داشته باشند.
➖مردان دارای شخصیت آناناسی هستند.ظاهرشون خشک و زمخت است ولی در درون بچه وکوچولو و مهربانند ؛ مردان کودکی با سبیل و قامتی بزرگ هستند.
➖آقایون ظاهر بی احساسی دارند ، ولی سرشار از احساسند؛ اما احساساتشان را بروز نمی دهند.
➖با مردان خلاصه حرف بزنید ،مردان عاشق سکوتند.
➖به مردان اگر زیاد محبت کنید دلزده می شوند !!! پس محبت کنید اگر جواب گرفتید ، باز محبت کنید.
اگر مدام شما محبت کنید ، خسته اش میکنید.
➖خیلی به او وابسته نباشید؛ همیشه در دسترس او نباشید .از او فاصله بگیرید؛ بگذارید دلش برای شما تنگ شود.
➖یکنواختی در زندگی را تغییر دهید؛ مردان از یکنواختی خسته می شوند …ظاهر خود،آرایش و یا حتی محیط اطرافتان را تغییر دهید.
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
۶ خرداد ۱۳۹۸
➕معجزه تغییرهای کوچک
➖براساس اصول نظریه راه حل محور،تغییر جزئی به تغییرهای بزرگ تر منجر می شود. بنابراین گاهی برای شروع،فقط یک تغییر کوچک لازم است. می توان با برداشتن گام های هرچند کوتاه، اما پیوسته، تا دور دست ها رفت.
➖وقتی می خواهید چیزی را در زندگی تان تغییر دهید، در ابتدا به نظر سخت می آید.آنچه که باید بدانید این است که لازم نیست از همان ابتدای کار، تغییراتی بزرگ ایجاد کنید. تغییرات کوچک و ساده معمولاً بهترین راه برای پیشرفت هستند، چون پایدار و قابل کنترل اند.
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
۶ خرداد ۱۳۹۸