eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 #سیاست_قدردانی 💠 اگر شوهرتان در کمک کردن به شما در امور خانه کم‌کاری می‌کند و شما خواهان #کمک و حمایت‌های بیشتر او هستید حتما بابت کارهایی که برای شما انجام می‌دهد از او #تشکر و قدردانی ویژه کنید. 💠 تشکرِ مهربانانه و همراه با روی گشاده‌ی شما حتی در موارد جزئی، #نشانگر واقع‌بینی و درک و توجه شما نسبت به نقاط مثبت همسرتان است که انگیزه خوبی برای ادامه‌ی #حمایتها و کمکهای اوست. 💠 ترک #قدردانی و نداشتن زبان تشکر، شما را در نزد او انسانی #مغرور، راحت‌طلب و قدرنشناس جلوه می‌دهد و یقینا از #محبوبیت شما می‌کاهد. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🔴 #تقویت_رابطه_عاشقانه 💠 مردها بدانند #کمک به همسر در امور خانه و نگهداری از #بچه‌ها باعث می‌شود که زن #فرصت و #حوصله کافی برای روابط عاشقانه و محبت‌آمیز با شما را داشته باشد. 💠 کارهای #سنگین و زیاد در خانه زن را از لحاظ روحی و جسمی #خسته می‌کند و ناخودآگاه #نشاط و توان ایجاد رابطه #عاطفی قوی‌تر و مستمر با همسر‌ را از دست می‌دهد. 💠 برای زن خیلی #شیرین است که گاهی شوهرش، متواضعانه در خانه خدمت کند. اینکار لذت رابطه‌ی شما در #خلوت را نیز زیاد می‌کند. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا بعد از ازدواج همسرم 💠 #عاشق من نیست؟ #توهم_عشق 🔴 #استاد_پناهیان @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوال6⃣4⃣9⃣ فرهنگی_ازدواج سلام مدتیه تفاوت فرهنگیه خانواده همسرم وخانواده خودم خیلی داره اذیتم میکنه. من بعد حدود ۴سال و حالا که بچه ام دارم بعضی وقتا به طور جدی به طلاق فکرمیکنم وحتی فکرشم اذیتم میکنه وازطرفی ام راه دیگه ای جلوروم نمیبینم.ازین که همسرم فرهنگ خانوادشو تایید میکنه وبچمم توهمچین فرهنگی قراره تربیت بشه اذیتم میکنه ولی اینم میدونم که اگه جدابشم تازه شروع مشکلاتمه. پاسخ ما👇👇👇👇
سرکارخانم@شمس مشاور خانواده با سلام با سپاس از همراهی شما و ارزوی قبولی طاعات ببین عزیزم همه این چیزهایی رو که میگی باید قبل ازدواج و قبل از اینکه بخواهی بله بگی باید تحقیقات کامل رو انجام می دادی ومیسنجیدی که آیا شما هم کفو هم هستین یا خیر آیا می توانید همسفر خوبی برای هم باشید در این مسیر زندگی یا خیر بعدش بگین بله نه الان که ۴سال از این همسری گذشته وبه طفل معصوم هم این وسط قرار گرفته که دوروز دیگه هم مهر فرزند طلاق به پیشانی اش بخوره !الان به جای این فکرهای مسموم که فقط مایه دلسردی تو از همسرت وزندگی میشه وعاملی برای شکنجه روحی تو و سردی زندگی دورشدن بیشتر از همسرت میشه بهتره که به روزهای خوش باهم بودن فکر کنی بهتره که همه محاسن خوب همسرت رو برای خودت لیست کنی و هرروز اونا رو برای خودت تکرار کنی و بابتش از خدا تشکر کنی این کار باعث میشه احساس تعلق بیشتری نسبت به او پیدا کنی و محبتت نسبت به او بیشتر میشه و کانون زندگی گرمتر میشه پس فاز منفی نده لطفا هیچ انسانی کامل نیست وهر کس کم کاستی داره وزن ومرد قراره کامل کننده هم باشند وعیوب هم رو بپوشانند مسئله دیگه اینکه تربیت کننده نسل مادرهستش که در کنار فرزند هستند و پدر طفلک صبح می ره سرکار شب بر میگرده اون موقع هم که گودک در خواب ناز به سر میبره پس عملا میبینی که حضور پدر کم رنگ هستش مگه اینکه تو هی بزنی تو سر مال که شما فرهنگستان بده وما به هم نمی خوریم و تربیت بچه ام خراب میشه واز این قبیل حرفها باشه که باعث بشه مرد روی دنده لج بیفته و بخواد بچه رو بکشه سمت خودش که خود این عاملی برای سر در گمی کودک میشه پس لطفا به جای تنش های بی جا به فکر زندگی و تربیت نسل خودت باش و سعی کن که رابطه قشنگی با همسرت برقرار کنی وبا این ادب و احترام و ارامش فرهنگ خوبه خودت رو به خانواده و همسرت انتقال بدی و محصول این صبوری را به خوشی بچینی انشاالله پس به جای طلاق همسرت رو همینجوری که هست پذیرا باش وبا احترام به عقایدش در کنار او زندگی مسالمت آمیز دلچسبی رو شروع کن وبا حسن خلقت به مرور اصلاح کن خاصه در این شبهای قدر از خدا بخواه که مقدرات شما رو به خیر و نیکی رقم بزنه و انشاالله برای همه هم وطنان ما با آرزوی توفیق برای شما موفق باشی @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
مثل بقیه برنامه ها نیست ... اینجا یه جو خیلی صمیمی داریم ... تو اصلا دوربین ها رو نبین ... انگار نه انگار که اصلا دوربینی وجود داره ... من و تو و محمد با هم می خوایم بشینیم و گپ بزنیم ... فقط میخوام اولش رو نکنیم که شما دوتا زن و شوهرین ... اصلا نگران نباش ... من سوالای خیلی عادی و معمولی می پرسم ... هر کدوم رو هم نخواستی بی رودروایسی بگو که جواب نمیدی ... جو برناممون خیلی صمیمیه و اصلا خشک و رسمی نیست ... راحت راحت باش ... تیتراژ برنامه رفت. عاطفه درجواب حرفای علی فقط سر تکون می داد و دستم رو فشار می داد. برنامه تا سه شماره دیگه می رفت رو انتن. علی دوید توی صحنه. من و عاطفه نشستیم و یه لیوان اب خواستن براش. دستشو محکم گرفته بودم. لیوان اب رو دادم بهش. - خانومم اروم باش ... یه صلوات بفرست اروم شی ... زیر لب یه صلوات فرستاد. علی شروع کرده بود برنامه رو. یه قران تو دستش بود و داشت صحبت می کرد. ما هم مشغول تماشاش شدیم. حرفای عارفانه اش که تموم شد گفت علی- خب ... کف دستاشو کوبید به هم. علی- بسم الله الرحمن الرحیم ... بریم یه بخشی رو ببینیم ... بر می گردیم دوتا مهمون دسته گل داریم ... علی اومد سمتمون علی- اماده اید؟ دوتاتونم تو یه بخش می خوام دعوت کنما ... با چند دقیقه فاصله ... سرتکون دادیم - تو تصمیم میگیری؟ کلا تهیه کننده هیچ کاره اس دیگه؟ خندیدیم. رو به عاطفه کرد. علی- گفتم که عاطفه خانوم ... اینجا و این برنامه کلا مدلش فرق می کنه ... همه کاره خودمم ... به اطرافش یه نگاه انداخت. علی- تهیه کننده اینحا نباشه بدبخت شم؟ صداش زدن و براش شمردن ثانیه ها رو. دوید داخل صحنه. صحبت کرد. یکم بیشتر از یکم. بعد تازه یادش افتاده می خواد مهمون دعوت کنه ... علی-پیشنهاد می کنم این برنامه رو از دست ندین ... گفتم که دوتا مهمون گل داریم ... بی نظیرن ... یه خانوم نویسنده و یه آقای خواننده ... از اونجایی که خانم ها مقدم ترن ... میخوام دعوت کنم از بانو عاطفه رادمهر ... قدم رو چشم ما بذارن ... خانم رادمهر ... بفرمائید خواهش می کنم ... عین فنر از جا پرید. چرخید سمتم. عاطفه- محمد من تنهایی نمی تونم بدو برو منم الان میام ... آروم آروم قدم برداشت و پا گذاشت توی صحنه. علی- به به ... سلام خانم رادمهر ... خیلی خوش اومدین ... بفرمائین. عاطفه هم یه سلام و خواهش می کنمی گفت و نشست جایی که علی بهش اشاره کرد. یه سکو مانندی بود که برای مهمونا در نظرگرفته بودن. علی هنوز سرپا بود. علی- خانم رادمهر ... شما چند سالتونه؟ علی- البته می دونم پرسیدن این سوال از خانوم ها از کار درستی نیس ... عاطفه خندید. عاطفه- نه مشکلی نیست ... من حساسیتی روی این مسئله ندارم ... چند روزی میشه که پا تو سن بیست سالگی گذاشتم ... علی- به به ... ایشالا صد و بیست ساله بشین ... عاطفه- ممنونم ... یه سلام و احوالپرسی هم درحالی که به دوربین نگاه می کرد رفت. البته به خواست علی. تمام مدت با لبخند نگاهش می کردم. چادر عربیش سرش بود و یه مقنعه مشکی. مانتوی سرمه ای و شلوار لی آبی نفتی و کتونی های آل استارش هم پاش بود. علی همچنان ایستاده بود. علی- و اما مهمون گل بعدیمون ... آقای خواننده ... داداش گلم ... محمد نصر عزیز ... بفرما ... از جا بلند شدم و رفتم سمت علی. باهام دست داد و روبوسی کردیم. علی- الهی قربونت برم ... خوش اومدی ... علی سلام و احوالپرسی سوری کردیم و بعد به دوربین نگاه کردم. - این دوربینه؟ علی- اره عزیزم ... بگو ... سلام و روزبخیر گفتم و با فاصله تقریبا زیادی از عاطفه نشستم. یعنی دقیقا لبه سکو. علی هم تک صندلی چرخ دار خودش رو کشید جلو تر و نشست رو به رومون. روبه من کرد. علی- خب محمد چه خبرا؟ - سلامتی ... علی- خب الحمدلله ... محمد شما چند سالته؟ - بیست و هفت علی- شنیدم که یه ابتکار جالب به خرج دادی ... - کلا ما اینیم دیگه ... همه خندیدیم. علی- یه ترانه خیلی زیبا و شنیدنی داشتی در مورد عروسی حضرت علی و زهرا ... که تو روز عروسیت ازش رونمایی کردی درسته؟ - بله کاملا ... روز عروسیم ... تو تالار ... علی- خب درباره اش برامون توضیح بده ... چی شد که دست به همچین کاری زدی؟ - والا ... چی بگم اخه؟ توضیح خاصی واسش ندارم ... فقط می خواستم که تو روز عروسیم اسم این دو بزرگوار باشه و یه سورپرایز و یه خاطره به یاد ماندنی برای خانواده ... و علی الخصوص همسرم ... علی- خیلیم عالی ... دمت گرم ... ترانه ات مثل بقیه کارات تک بود. حرف نداشت ... - شما لطف داری علی جون ... خدا رو شکر ... علی- خب خانم رادمهر؟ شما چه خبر؟ نگاهش کردم. مدام لبخند می زد. عاطفه- ما هم سلامتی علی- مشغول نوشتن هستید؟ عاطفه- تو فکر یه کار جدید هستم ولی در حال حاضر نه چیزی نمی نویسم ... علی- فعلا به قلمتون رمان تو بازار هست درسته؟ عاطفه- بله ... علی چرخید طرف دوربین. علی- من خود
م دوتا رمانشونم خوندم ... خیلیم دوستشون دارم ... عالی بود ... باز رو به عاطفه کرد. علی- این دومی رو هم تازه نوشتین دیگه؟ چه مدته؟ عاطفه- تقریبا یه ماهی میشه که چاپ شده ... و جا داره از شما هم یه تشکر اساسی بکنم ... علی- اختیار دارید ... وظیفه بود ... دوباره رو به دوربین کرد. علی- خانم رادمهر اگه الان مهمون این برنامه هستن به خاطر نویسنده بودنشون تو سن کم هست ... واقعا واسه خود من جای تعجب داشت که یه دختر 18 ساله بدون کوچکترین اموزش و کلاس نویسندگی بتونن همچین اثری قلم بزنن ... در حد و سن خودشون فوق العاده بود چرخید سمت عاطفه. علی- مخصوصا اثر اولتون ... حالا راجع به دومی صحبت خواهیم کرد ... علی رو به من کرد. علی- خب محمد از کار و بار چه خبر؟ از آلبوم؟ کی میاد تو بازار؟ - آلبوم که ... راستش هنوز کاراش کاملا تموم نشده ... ولی ایشالا سر دوماه حتما وارد بازار می شه ... علی- انشاءالله ... یه سوال؟ - بفرما ... علی- چرا تاکیدت تو بیشتر روی تک آهنگه؟ شاید تعداد ترک هات از یکی دو آلبوم بیشتر باشه ولی رو آلبوم بیرون دادن توجه و حساسیت نداری؟ - والا خلاصه اگه بخوام تو یه جمله بگم این میشه که ... سبک کار من فرق می کنه ... علی- که این طور ... - می دونی علی جون ... کلا من خودم با تک آهنگ خیلی راحتترم ... حالا آلبوم باشه یا نباشه مهم نیست ... مهم اینه که من بتونم به هدفم برسم ... حرفمو بزنم علی- کاملا درسته ... باهات موافقم ... علی- سوال خصوصی که عیب نداره؟ داره؟ خندیدم. - خب بستگی داره چی باشه دیگه؟ علی- چون کم کم می خوام برم سر بحث اصلیمون ... خندید. ما هم به خنده اش ... چرخید سمت دوربین. یه دستش رو کوبید روی پاش. علی- اِ ... بریم یه بخشی رو ببینیم ... بر می گردیم ... عاطفه نفسش رو محکم فوت کرد بیرون. علی- دیدی آبجی اصلا سخت نبود؟ عاطفه- خنده دار بود. علی با تعجب پرسید. علی- کجاش؟ خندید. عاطفه- شما بازیگر خوبی هم هستیا ... بابا چیزای که خودتون مو به مو می دونی رو همچین می پرسی آدم باورش میشه هفت پشت غریبه ای ... همه استدیو زدن زیر خنده. یکم دیگه هم به شوخی و خنده @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
عید آمد وعید آمد 🌷 با نقل و نبید آمد 🌸 رمضان مبارڪ رفت 🌷 این فطر سعید آمد 🌸 دنیا شده یڪسرگل 🌷 هرگوشه پراز بلبل 🌸 هرخاڪ شده بستان 🌷 چون نور امید آمد 🌸 عید فطر پاک ترین و عیدترین عیدهاست چرا که پاداش یک ماه عبادت و شس و شوی جان در نهر پاک رمضان است 🌜 عید سعید فطر مبارک 🎊 @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🍃🌸 یک ماه عبادت و بندگی خدا گوارای وجود پاکتون🌸🍃 امیدوارم🙏 دعاهاتون به آسمان اجابت رسیده باشد🌸🍃 🍃🌸عید عبادت و بندگی مخلصانه خدا 💖 بر شمـا مبـارک باد 🌸🎊🌸 @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🔴 #فرق_این_خدا_با_آن_خدا 👱 پسری با اخلاق و نیک‌سیرت، اما #فقیر به خواستگاری دختری می‌رود... 👨 پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و #سختی ندارد، پس من به تو دختر نمی‌دهم...!! 👱پسری #پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر می‌رود... 👨 پدر دختر با ازدواج #موافقت می‌کند و در مورد اخلاق پسر می‌گوید: انشاءالله خدا او را #هدایت می‌کند...! 👱 دختر گفت: پدر جان؛ مگر خدایی که #هدایت می‌کند، با خدایی که روزی می‌دهد #فرق دارد؟؟!!!!... 💠امام صادق علیه السلام فرمودند: هر که از ترس #تهیدستی ازدواج نکند ، به خدای متعال گمان بد برده است. خدای متعال می‌فرماید: «اگر #تهیدست باشد خداوند از #فضل خود توانگرشان می‌سازد.» 📙 تفسیر نورالثقلین،ج۳، ص۵۹۷ @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺