eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.6هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
رسوال278 سلام دختر 19 ساله هستم خواستگاری ۲۱ساله دارم که اخلاق و ایمانش به من ثابت شده است واقای خیلی خوبی هستن از اقوامم هستن بعد از مدتها هم را در عروسی دیدیم ایشان از حجاب و ظاهر من خوششکن اومد و ب خواستگاری آمدن ولی هنوز کار ندارن یعنی دنبالش هست اما چون قراره بره نیروی انتظامی یکم کار استخدامش طول کشیده وهمین خوانوادمو نگران کرده که اون داره دروغ میگه با اینکه واقعا پسر صالحی هستش فقط کارش یکم تاخیر افتاده تمام خوانوادم میگن که بهش جواب منفی بدم با اینکه ما هر دو هم دیگه رو دوست داریم این روزا خیلی درگیر این اتفاقم که به هم نرسیم چون خیلی به هم وابسته شدیم بجز این اقا یه خواستگار طلبه هم برام اومده ولی من از اون اقا خوشم نیومده خواهش میکنم ازتون جواب بدین بی زحمت ک بهترین تصمیم چی هست؟ پاسخ ما 👇 سرکارخانم مشاور خانواده باسلام دختر گلم اگه در سرنوشت شما باشه حتما خداوند مقدماتش رو برات فراهم میکنه پس توکل برخدا شما هردوتون خیلی جوانید اگه واقعا فکر میکنی که این همونی که تو میخوای وهیچ ایرادی نداره میتونی یه فرصت یکساله بهش بدی تا کارش درست بشه فکر نکم دیگه بیشتر از این طول بکشه البته به شرط اینکه رابطه نباشه که برات وابستگی احساسی به وجود بیاره چون اگه نشه اسیب روحی وروانی میبینی پس بدونه گناه وباتوکل یه مهلت بهش بده @moshaveronlain 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
رمان قسمت 53 -نه...نه ...نشنیدم ... حواسم رفته بود جای دیگه دستاتش را دو طرف صورت فاخته گذاشت -چته فاخته....خوبی... گریه کردی؟ مردمک های چشمش دائم می رقصیدند -گر...گریه...من... نه.. من.. داری از من می پرسی؟ تک خنده ای زد...متعجب از رفتارش همانطور در چشمهای فاخته زل زد -خب دارم از کی می پرسم پس...چته فاخته. ....حالت خوب نیست. ..جاییت درد می کنه دستان نیما را از صورتش جدا کرد.دستهای سرد خودش را روی داغی دستهای نیما گذاشت. ....دستانش گونه هایش را سوزانده بودند انگار -تو چرا فکر می کنی من حالم بده...خوب خوبم ...ببین سالمم..سر و مر و گنده قانع نشد.این دختر چیزیش شده بود.یک حال خاصی داشت .مثل مرغ پر کنده ... حتی در و دیوارها را یکجور خاصی نگاه می کرد.سرش را پایین انداخت و از نیما رد شد.اصلا حال او را هم که نپرسید.داخل آشپزخانه شد.موهای بافته اش را پشتش انداخت و دوباره به سمت نیما برگشت.نیما اما همانجور ایستاده بود و او را نگاه می کرد. محکم نفسش را بیرون داد و او هم به سمت آشپزخانه رفت -مگه قرار نبود بریم پیش مامانینا زیر لب یک بار دیگر "مامانینا" را تکرار کرد.دوباره همانجور مات او را نگاه کرد.لبخندی زد خیلی کمرنگ -آره ...آره... باید زیاد ببینیمشون ...آره . آره . .حتما اینبار دیگر کلافه شد -فاخته نمی گی چت شده.. چرا اینطوری می کنی -هوم.....چی گفتی هوا را در لپهایش باد کرد و محکم بیرون فرستاد -اصلا فهمیدی چی گفتم اخم کرد -آره فهمیدم چی گفتی !شام می خوریم میریم دیگه او هم همانجا ایستاده بود و دست و پا زدنهای او را نگاه می کرد.می خواست طبیعی باشد اما باید احمق می بود که او را طبیعی می دیدی و از کنارش رد می شد.انگار که بار اول است وارد این خانه شده برای برداشتن یک چیز، دایم کابینتها را باز می کرد و دنبالشان می گشت.یک حالی داشت. ا نگار که دارد از یک شوک عبور می کند درست مثل همان روزی که عکسهای نیما و مهتاب را دید.همان طور بود.....دائم اشک، چشمانش را براق می کرد و او هی دست می کشید و دوباره چشمانش تار میشد.اما ساکت نشست ،فقط خواست ببیند تا کی می تواند اینطور پنهان کار باشد."رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون با همان حال به خانه مادر جان رفتند.تا در به رویشان باز شد آنچنان خود را در آغوش مادر جان انداخت انگار سالهاست آنها را ندیده است.همش پنج روز بود آنها را ندیده بودند. -وای چقدر دلم براتون تنگ شده بود -منم مادر جان! بیاین.. .بیاین تو...خوش اومدین همانطور هم "آقا جان آقا جان" گویان، پدر را بغل کرد.همه جا را نگاه می کرد.او هی عجیب و غریب رفتار می کرد و نیما چهار چشمی حر کاتش را زیر نظر داشت.انگار که بار اول هست آنجا را دیده . همش به حاج آقا خیر ه میشد. ناگهان دستش را در دستان نیما انداخت و انگشتانش را فشار داد.سرش را نزدیک گوشش کرد -خوبی عزیزم... چرا پریشونی فاخته برگشت و نگاهش کرد.لبخند زد -فقط می خوام دستت تو دستم باشه. او هم فشار آرامی به انگشتانش همیشه سردش داد.مادر هم آمد .نازنین و بچه ها نبودند.ظرف میوه را روی میز گذاشت و خودش هم نشست -نیما مادر .. اینهمه سوغات می خواستین چه کار...آهان راستی تا یادم نرفته..فردا شام دعوت شدین خونه خاله ملوک فاخته با تعجب به نیما نگاه کرد.نیما هم شانه ای بالا انداخت که یعنی خبر ندارد -همون که اسم دخترش سارا ست حاج آقا هم به جمع پیوست -اصرار نکن زهرا خانم.....اگر دوست داشتین بیاین. وگرنه زیادم مهم نیست حاج خانم نازی برای حاج آقا کرد -چی میشه حالا مگه.. عروس به این ماهی.. دوست دارم باهاش هی برم همه جا .....همه ببینن دختر گلمو نیما خیاری برداشت ،پوست کند و جلوی فاخته گرفت -اگه حال داشته باشم....ببینیم چی میشه....خودت میدونی که مامان... اصلا حال نمی کنم با جمعشون فاخته باز هم خیره به نقطه ای، در کنار انها بود ونبود. فاخته ادامه دارد..... @moshaveronlain 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
💐💐 پیام ویژه امروز 👇 🌺هفت قدم برای شاد بودن: 💐قدم اول:کمتر فکر کنید 🌺بیشتر احساس کنید. 💐قدم دوم:کمتر اخم کنید 🌺بیشتر لبخند بزنید. 💐قدم سوم:کمتر صحبت کنید 🌺بیشتر گوش دهید. 💐قدم چهارم:کمتر قضاوت کنید 🌺بیشتر بپذیرید. 💐قدم پنجم:کمتر ببینید، 🌺بیشتر انجام دهید. 💐قدم ششم:کمتر گلایه کنید بیشتر سپاسگزارباشید. @moshaveronlan 💐قدم هفتم:کمتربترسید 🌺بیشتر دوست داشته باشید
💠مردها غالبا غم و غصه‌های خود را پنهان و عصبانیت خود را #آشکار می‌سازند. 💠چشمهایتان را به روی غمهای پنهان شوهرتان باز کنید و به روی #عصبانیت آشکار او ببندید. 🍃❤️ @moshaveronlain 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
متاسفانه بعضی از اقایون تا به حال از اعضای بدن خانومیشون تعریف نکردن. مثلا از چشماش, نوع نگاه کردنش , فرم لب هاش, ظرافت دست هاش و.... گاهی که دارین با خانومی حرف میزنین و نگاهتون بهم میخوره یهو بزنین به پیشونیتونو بگین وااااای! چشماشو💝 یا وقتی خانومی داره براتون حرف میزنه, یه لبخندی بزنینو وسط حرفش بپرینو بگین این صدای خوشگل رو خدا چطوری تونست خلق کنه؟!😍 یه قندی تو دل خانومی آب میشه که نگووووو☺️ @moshaveronlain 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
💠اگر بتوانید به جای #انتقاد از شوهرتون به او #پیشنهاد بدهید اثربخش‌تر خواهد بود! 🌼مثلا به جای اینکه بگیم "چرا منو تفریح نمیبری؟" 👈 به او بگیم "وقتی منو #تفریح میبری حالم خوب میشه"🙂 🌼 و یا به جای اینکه بگید "چرا دیر اومدی خونه؟" و "تا حالا کجا بودی؟" 👈میتونید بگید "خیلی #نگرانت شدم اتفاق خاصی افتاده بود که دیر اومدی؟" 🍃❤️👇 @moshaveronlain 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 چرا همسرم به حساسیت‌های من توجه نمی‌کند؟ 🍃❤️ @moshaveronlain 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال279 من و خانمم چند ماهی هست که ازدواج کردیم ماههای اول هیچ مشکل خاصی نداشتیم ولی متاسفانه طی ماههای اخیر اخلاق و رفتارش کلاً عوض شده از اونجایی که اسم خانومهایی که من قبلا رفتم خاستگاریشون رو فهمیده دائماً سر هر بحثی که پیش میاد اولین جمله اش اینکه که تو هنوز به اونها علاقه داری یا اونها رو بیشتر از من دوس داشتی ولی متاسفانه مشکل به همین جا ختم نمیشه جدیدا حساسیتش بالا رفته اگر مثلا با هم بیرون بریم اگر یه خانوم از جلومون رد بشه سریعا میگه تو به این خانومه نگاه کردی (سنش فرقی نمیکنه حتی اگه پیرزن باشه) حتی نمیزاره تلویزیون یا کامپیوتر نگاه کنم چک هر روزه گوشی و تلگرام بماندمیگه تو به خانوما نظر داری حالا بماند که تا الان چقد واسش قسم خوردم که عزیزم اینطور که تو فکر میکنی نیست ولی کو گوش شنوا لازم به ذکر هستش که در هیچ زمینه ای واسش کم نذاشتم نه مادی نه عادفی و حتی جنسی حتی تمام کارها طبق نظر اون انجام میشه..... حالا اگه میشه از شما خواهش دارم منو راهنمایی کنید چیکار باید بکنم در ضمن ایشون حتی به خانومهای فامیل هم حساسیت دارن... من از پدر و مادر ایشون هم کمک خواستم و اونها چند باری راهنماییش کردن ولی فایده نداشته اگه امکانش هست منو زودتر راهنمایی کنید خواهشا پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاورخانواده باسلام خب پسر خوب احتمالا همین یکی دوماهه یه کاری کردی ویا اتفاقی افتاده که باعث حساسیت بالای ایشون شده میدونی که جنسه خانومها حسادت هستش واقارو فقط برای خودش میخواد ولا غیر ونگران اینه که نکنه همسرش رو ازش بگیرند اما این غیر منطقی که ادم به صرف شنیدن چند نام تا این حد به هم بریزه ودر حد یه ۹مریض پارانویا پیش بره گواینکه همین هم اشتباه بوده لزومی نبوده شما همچین صحبتهایی بکنی واسامی کسانی رو که خواستگاریشون رفتی شماره کنی براش بهتره که اعتمادش رو جلب کنی تا یه ارامش نسبی کسب بکنه مثلا یه مدت فضای مجازی نرو یاخیلی گوشی دستت نگیر یا گوشی رو عمداً بذار خونه تا مطمئن بشه خبری نیست بعد نسبت بهش محبت داشته باش از کلمه دوستت دارم براش استفاده کن تعداد همبستر شدن رو در صورت خوب بودن حال روحی ایشون بیشتر کن همراه با معاشقه کامل تا احساس ارامش کنه ودوست داشتن شما رو باور کنه ودر ارباط با خانمها چه غریبه چه اشنا جانب اختیاط رو رعایت کن وحفظ حریم کن تا این حساسیت برطرف بشه به امید خدا ود همه احوالات توکل بر خدا کن که بهترین یاور هستش @moshaveronlain 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺩﻝ ﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺷﺎﻥ ﺑﺎﻭﺭﺷﺎﻥ ﮐﻨﺪ. اﺻﻼ‌ ﺧﻮﺷﺸﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﻭﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩﻫﺎﯾﺸﺎﻥ(ﻣﺜﻼ‌ ﺩﺭ ﺗﺎﻣﯿﻦ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻭﺭﻓﺎﻩ ﻭ...)ﺷﮏ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﺑﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺑﻔﻬﻤﺎﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻭﻣﻬﺎﺭﺕ ﻭﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﻭ ﭘﺸﺘﮑﺎﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﯾﺪ. @moshaveronlain 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
مشاوره آنلاین: قسمت 54 -آروم باش عزیزم... باشه باشه... فقط آروم باش... چرا عصبانی شدی. . ببخشید.... من احساس کردم از چیزی ناراحتی.....خواستم فقط دلیل شو بدونم فقط بلند بلند گریه می کرد.مانده بود چه کار کند.باز هم اصرار کند تا دلیل این آشفتگی را بداند یا فعلا بیخیال شود.تحمل نداشت او را اینگونه ببیند ترجیح داد بخوابند .شاید حالش مخصوص امروز باشد.فردا شاید اثری نماند.روبروی آینه ایستاده بود و به خودش نگاه می کرد.پشت سرش رفت.از پشت در آغوشش کشید -با من که قهر نیستی همانطور که در آینه به تصویر خودشان نگاه می کرد آرام جواب داد -نه نیستم شروع کرد بافت موهایش را باز کردن.زندگی هم گاهی مثل موج موهای فاخته مواج و نا آرام میشد. تشکر کوتاهی کرد و زیر پتو خزید.نیما هم آرام کنارش دراز کشید.نه به عصیان یک ساعت پیشش،نه به سکوت افتضاح الانش. زل زده بود به نیما و نگاهش می کرد. آه چه می گفت به این دختر.الان اگر دوباره می پرسید چرا اینطور است باز می خواست گریه کند.چشمانش را بست.رد انگشتانش را با چشمان بسته روی چشمها ،گونه ها و لبهایش حس می کرد.قلبش که دیگر از تنظیم در آمده بود و محکم و نا مرتب می کوبید اما چشمانش را باز نکرد.دوست نداشت با آن ذهن آشفته فاخته، امشب چیزی بینشان اتفاق بیافتد. صبح دست و صورتش را شست و به آشپزخانه رفت لبخندی به رویش زد و آرام سلام داد.زیر چشمی نگاهش کرد.چشمانش بیحال و بیخواب بود.آهی کشید.لقمه را در دهانش می گذاشت که بوسه آرامی روی گونه اش نشست.کنارش نشست و مظلومانه به او چشم دوخت -بابت داد و بیداد دیشب ببخشید در حالیکه لقمه را می جوید شانه ای بالا انداخت.مهم داد و بیداد نبود چرا نمی فهمید.مهم حال و اوضاع داغان و خرا بش بود که ناراحتش می کرد.دوست نداشت او را اینگونه ببیند.یه چند لقمه ای خورد و تشکر کرد.به اتاق رفت تا حاضر شود دنبالش آمد.تی شرتش را در آورد و پیرهن مردانه ای پوشید خواست دکمه هایش را ببندد فاخته پیش قدم شد.آر ام و بدون حرفی دکمه هایش را بست.سرش را روی سینه اش گذاشت. آرام به نوازش موهایش پرداخت -میشه نری همانطور که موهایش را نوازش می کرد بوسه ای روی موهایش کاشت -باید برم....پول باید ردیف کنم.چند جا کار واجب دارم.باید این شر رو از سرم وا کنم.تو حال نداری بمون خونه نچی کرد -با فروغ می خوام برم یه جایی.می خواد بیاد دنبالم با ماشین. -من نباید بدونم کجا می خوای بری؟ حلقه دستانش را محکمتر کرد -می خواد بره آزمایش بده، می خواست یکی باهاش باشه تنها نباشه. ...منم گفتم میرم باهاش تن فاخته را از خودش جدا کرد.صورتش را در دستانش گرفت -فقط می خوام حالت خوب باشه و همیشه بخندی....آره هزار بارم بگی من می گم سنت برای ازدواج کمه....اما حالا من این خانم کوچولو را خیلی دوست دارم گناهه....دوست دارم خندون باشی فاخته.... من دیوونه میشم اینطور باشی گلوله های اشک شروع کردند پایین آمدن. اشکهایش را بوسید -برم الان. ...خیلی کار دارم....گریه نکن دیگه....دلم همش می مو نه اینجا....شب با هم حرف می زنیم باشه فقط سرش را تکان داد.پفی کشید واز در بیرون رفت.نخیر!این که از دیروز هم بدتر بود .در دلش خدا خداکرد چیز مهم و بزرگی مثل وجود مهتاب نباشد. . دیگر چیزی به ذهنش برای حال خراب فاخته نمی رسید * ماشین را در گوشه ای پارک کرد و پیاده شد .خانه اش فاصله زیادی با نیما نداشت .دو سه خیابان پائینتر بود.امروز می خواست در خواست انحلال شرکت را بزند اما حیفش آمد.نه انکه حالا شرکت قدری داشته باشند اما برایش کم زحمت نکشیده بودند.از صبح بیرون مانده بود و چیزی نخورده بود.آنطرف پارک یک شیرینی فروشی بود اما برای رسیدن به آنجا اگر از پارک رد میشد راه نزدیکتر میشد.وارد پارک شد و کمی هم اطراف را نگاهی انداخت.بعد از خریدن شیرینی باز هم از داخل پارک رد شد داشت دیگر از ان سر پارک خارج میشد اما با حدس دیدن چهره آشنایی کمی مکث کرد.اشتباه نکرده بود... خودش بود .. فاخته بود....آرام به سمتش رفت...همانطور نشسته بود و به روبه رو خیره شده بود.اشک هم همانطور بی اراده از چشمانش می امد .کمی به سمتش خم شد -فاخته خانم نشنید .اینبار بلند تر صدا کرد -فاخته خانوم سرش به سمت صدا برگشت و با دیدن او سریع خودش را جمع و جور کرد و ایستاد -س...سلام آقا فرهود....من ....چیزه اینجا آنهم با اینحال چه می کرد -اینجا چی کار می کنین ؟!فاخته خانوم طوری شده ادامه دارد... @moshaveronlain 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
همواره خالصانه همسرتان را در کارهایش تشویق کنید. زوج‌هایى که یکدیگر را تشویق و تحسین مى‌کنند؛ در حقیقت به اعتماد به نفس یکدیگر و افزایش علاقه بینشان کمک مى‌کنند. @moshaveronlain 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
در سکوت شب نقش رویاهایت را به تصویر بکش ایمان‌داشته باش به خدایی که نا امید نمی کند و رحتمش بی پایان است دوستان عزیزم❤️ شبـتـون آروم @moshaveronlain 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺