تجدیدفراش میروند قبول کن که کم وکاستی هایی که از طرف خانم به وجود میاد عامل هرز رفتن اقاست اما گاهی اوقات هم به دلیل اختلال جنسی اقا که از نوع مرضی هم هست باعث زیاده خواهی وهرز رفتن اقاست خصوصا در مورد همسر شما که یه جور یادگرفتن از جانب پدر نیز هستش وجنبه ارثی براش داره
در کل ایشون خلافی مرتکب نشده چه شرعی وچه قانونی ودر کل فکر نکنم برای شما چیزی کم گذاشته باشد چه از لحاظ نفقه چه رابطه همسری چون ایشون توان تامین هردو را دارد پس همچنان خانمی کرده وارامش خودت رو حفظ کن وهمچنان وظایف همسرانه خودت رو به جا ی اور وچیزی کم نذار چه در رابطه چه در عاطفه چه در خانه داری وبا محبت بیشتری با او برخورد کن بدونه منت وبدونه غر زدن تا همین سبب جذب بیشتر همسرت شود اما هنگام برقراری رابطه حتما از کاندوم استفاده کن تا مشکلی برایت به وجود نیاد قبول کن که بار مسئولیت تربیت فرزندان به دوش مادر هست پس چیزی کم نزار دیگه اینکه شادابی وارامش فضای خانه نیز به دوش خانم هست ودر واقع این هنر خانم هست که با سیاست ودرایت فضای خانه را امن ارام وشاد نگه دارد
پس در واقع شما همچنان خوشبخت هستی واصلا به این رفتارهای اقا توجه نکن وفضارا برای خودت وفرزندانت شاد وباصفا نگه دار به خودت وسلامتی وشادابی خودت وفرزندانت اهمیت بده واز تمول اقا به نحو احسن استفاده کن واز زندگی لذت ببر وحال خودت رو با فکرهای بیهوده خراب نکن لابد نیاز همسرت خیلی بالاست وهات هستش وباید تامین بشه مهم اینه که پنهان کاری نمیکنه ورو راست هستش ودر حق شما هم کوتاهی نمیکنه
لطفا ارامش خودت رو از دست نده واصلا به این قضیه فکر نکن ما در کشور خودمون خیلی جاها رو داریم که چند همسری باب هست وخود خانم هنسران بعدی رو انتخاب میکنه وتازه ریاست هم میکنه ومشکلی هم نداره تازه همه جوره هم شریک هستند موردهای شما شریک هم نیستند وطفلکی ها مهمان چند روزه اند پس خیلی محل نذار وزندگی کن
مراقب خودت وخوبیهات باش
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
⬅️ امید یعنی بدانی تا هستی، میتوانی تغییر کنی و دنیا را تغییر بدهی. امید یعنی بدانی خداوند دوستت دارد و اگر به تو زمان داده است، معنیاش این است که در این فرصت می شود کارهایی کرد. امید یعنی همیشه بخشش خداوند را از اشتباه خود بزرگتر بدانیم. امید یعنی اگر دانۀ زندگی صدبار از دستمان رها شد، باز هم برای برداشتن و به مقصد رساندن آن، به ابتدا برگردیم؛ این بار محکمتر گام برداریم.
همیشه امیدوار و قوی باش
➡️ @onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
اگه با نظر همسرت هم مخالفی، اجازه بده جملاتش رو تموم کنه!
از همون اول با نه گفتن جبهه نگیر؛ بگو راجع به این موضوع فکر میکنیم تا بدونه الکی مخالفت نمیکنی!
➡️ @onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#گهواره_ي_خالي
#رمان_عاشقانه
#قسمت_هشتم
نگاهم مي كند و كمي ابرو در هم كشد
- حالت خوبه؟
- بي زحمت مادرم رو صدا مي كني برام قرص تپش قلبم رو بياره
سريع بلند مي شود و در را باز مي كند مي شنوم كه مادرم را با نگراني صدا مي كند. توان نشستن ندارم همانطور نصفه نيمه خودم را روي تخت مي اندازم. چشمانم سياهي مي رود. مادرم و رقيه سادات را مي بينم كه با شتاب وارد مي شوند. ليواني در دست مادرم است
- بهارم ، مادر جون. قربونت بشم پاشو اينو بخور حالت بهتر ميشه. پاشو قربونت برم
دستش را زير سرم مي اندازد و با كمك رقيه سادات مرا مي نشاند و به ديوار كنار تخت تكيه مي دهند. قرص صورتي رنگ را در دهانم مي گذارد و ليوان را به دهانم مي چسباند و مجبورم مي كند از آن بنوشم. آه! باز هم شربت گلاب! طمع شربت دوباره مرا به آن روز مي برد و چشمانم را سريز ميكند. كم كم صداي گريه ام بلند مي شود و با صداي گريه جمعيت درهم مي آميزد.
كمي كه صداي گريه ها آرامتر مي گيرد رقيه سادات به مادر مي گويد
- حاج خانم شما بفرماييد به مجلس برسين. من هستم
مادرم اندوهگين نگاهم مي كند، سرش را پايين مي اندازد
و به آرامي بيرون مي رود.
من همچنان سر بر در ديوار ناله مي كنم و مي گويم:
- اشتباه مي كني رقيه سادات! اشتباه مي كني! اين من نبودم كه با خدا قهر كردم، خداست كه با من قهر كرده. وقتي علي تصادف كرد و فوت شد گفتم قضا و قدره. عيب نداره، بچم رو دارم. ولي خدا نديد منو، نديد كه چطور آواره شدم! دست گذاشت رو تنها دلخوشيم و اونم ازم گرفت. اونم چطوري؟! با زجر، با درد، با بدبختي! مي بيني رقيه جان! اين خدا بود كه با من قهر كرد، نه من با اون! مگه من چيكار كرده بودم؟! هااان؟!
هقي مي زنم و تكيه ام را از ديوار مي گيرم و رو به رقيه سادات فرياد مي زنم
- بنده ي بدي بودم؟! دينش رو زير پا گذاشتم؟! نماز روزه هام قضا مي شد؟! حجاب نداشتم؟! اصلا اينا هيچي... آدم بدي بودم؟! بد كسي رو خواستم؟! به كسي بد كردم؟! بهم بگو؟!
رو تختي را با دست راستم چنگ مي زنم و خم مي شوم و از شدت گريه شانه هايم مي لرزد
- بگو من چيكار كردم كه لايق اينهمه بيچارگي شدم؟! خواهش مي كنم تو بهم بگو؟!
دوباره سرم را بلند مي كنم و سعي مي كنم جلوي شدت گريه ام را بگيرم
- يه نگاه بهم بنداز رقيه. ببين از من چيزي باقي مونده؟! بهار دوسال پيش يادت مياد اصلا؟! اونهه شور زندگي كجا رفته؟! سلامتيم، طراوتم، تحصيلاتم كه انقدر براش زحمت كشيده بودم، كارم، زندگيم، همه چيم رو از دست دادم!
از گريه كردن و ناليدن خسته مي شوم و سر بر ديوار مي گذارم. سكوت ناگهانيم رقيه سادات را مي ترساند
- بهار جاان، حالت خوبه؟!
- ديگه خوب بودن براي من معني نداره!
ضربه اي به در مي خورد. مرضيه با آن شكم بزرگش وارد ميشود. لبخندي با حسرت به او مي زنم او هم لبخندم را بي جواب نمي گذارد رو به رقيه سادات مي گويد
- مي بخشيد سادات خانم، كوچولوتون بيدار شده بي قراري مي كنه، بيارمش اينجا؟ فكر كنم شير مي خواد.
- نه عزيزم، من خودم الان ميام. مي بخشيد باعث زحمت شدم.
- نه اين چه حرفيه.
وسط تعارف تكه پاره كردن آنها من كه از شنيدن كلمات كوچولو و شير شك زده شده ام با تعجب مي گويم:
- رقيه سادات؟! ... جريان چيه؟! تو بچه شيرخواره داري؟!
رقيه سادات با لبخند محجوبي مي گويد:
- موقع فوت پرهام جان، من سه ماهه باردار بودم.
باورم نمي شود انقدر از همه جا بي خبر مانده ام!
يك لحظه دلم جمع مي شود و حسودي به رويم دهن كجي مي كند. يكي سومين بچه اش را هم بدنيا آورده، اما من همان يكي را هم از دست داده ام. معلوم است كه او با خدايش آشتيست! آنوقت برايم دم از خدا مي زند!
سعي مي كنم ظاهرم را حفظ كنم. بزور لبخندي روي صورتم ماسكه مي كنم.
- چرا از اول نياورديش اينجا. طفل معصوم رو گذاشتيش تو اون شلوغي كه چي بشه ؟!
- نمي خواستم برات مزاحمت ايجاد كنم
- شايد داري ملاحظم رو مي كني. نه عزيزم نيازي نيست برو ورش در بيار اينجا. دوست دارم ببينمش
رقيه سادات لبخند مهرباني مي زند و بيرون مي رود. مرضيه بسمتم مي آيد و سرم رو مي بوسد
- قربونت بشم. چيزي لازم داري برات بيارم
- نه ممنون
- پس من مي رم
سرم را به نشانه تاييد تكاني مي دهم. مرضيه مي رود و من همچنان با خودم در جدالم. از اين حسادتي كه به جانم نشسته، نزد وجدانم چنان شرمزده ام كه حتي چيزي براي توجهيش پيدا نمي كنم. از خودم خيلي متعجبم! من از كي اينهمه بدجنس شده ام كه خودم نمي دانم! مني كه ادعا مي كردم خوشبختي ديگران باعث خوشحالي من است، چطور حالا خوشحال نيستم!
رقيه سادات وارد ميشود با يك فرشته در بغلش و يك فرشته كه دستانش را گرفته است. لبخندي واقعي لبانم را مي گشايد و براي جبران فكر احمقانه ام از جا بلند مي شوم و به استقبالشان مي روم. اول جلوي پاي زهرا زانو مي زنم او را به آغوش مي كشم و مي بوسمش.
- زهرا جان. چقدر بزرگ شدي ماشاالله. چه خانمی!
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀?
محرم رسید يادمان باشد؛
اول نماز حسين،
بعد عزای حسين!
اول شعورحسينی،
بعد شور حسينی!
محرم زمان باليدن است
نه فقط ناليدن
بساطش آموزه است نه موزه!
تمرين خوب نگريستن است
نه فقط خوب گريستن!
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
هدایت شده از محمد فروهر | سواد رسانه🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ ببینید فضای مجازی چه قدر ارتباط کلامی خانواده ها رو پایین آورده 😳
#استاد_فروهر
#جنبش_ردم
📢 با ما مربی سواد رسانه شوید :
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/600440835C70c35d8d3e
سلام به کربلا...
سلام به سالار شهیدان
سلام به علمدار با وفا
سلام به خانم زینب
سلام به بی بی رقیه
سلام به 72، تن
🏴سلام به عزادارن حسینی
#التماس_دعا
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺