سوال383
سلام خسته نباشید از این که اینقدر صبورانه جواب سوالات رو میدین ممنونم خانم شمس ازتون خواهش میکنم جواب سوالم اگه امکانش هست زودتر بدین من خانمی 26ساله هستم من قبل از ازدواجم باکره نبودم و شوهرم بعد از ازدواج متوجه شد الان بعد از 4سال با وجود یک فرزند و بخاطر اینکه شوهرم با یک خانم 50ساله ارتباط داشت از هم جدا شدیم الان شوهرم ازم میخواد که بریم یه شهر دیگه اما هنوز هم میبینم با این خانم ارتباط داره و از لحاظ مالی خیلی بهش متکی ام چون مهریه ای نداشتم و شرایط مالی پدرم خوب نیست خرجم رو خودش میده آیا درسته به شوهرم بگم که میدونم هنوز باهاش ارتباط داری یا اصلا چجوری باهاش حرف بزنم چیکار کنم کنم خانم شمس شوهرم خیلی مرد عاقل و خوبیه تو تموم اقوام به خوبی و جوانمردی زبان زده اما وقتی میبینم با یک پیرزن ارتباط تلفنی داره مردد میشم برای رجوع ازتون خواهش میکنم کمکم کنید ارزشش رو داره بخاطر بچم برگردم
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاورخانواده
باسلام
خواهر خوبم لطفا خوب به حرفهام گوش بده ومنطقی بهش فکر کن
اول اینکه جای شکر داره که تا این حد همسرت رو قبول داری وبه عنوان یه جوانمرد عاقل توی کل فامیل قبولش داری پس لطفا بهش اعتماد کن به نظرت یه اینجور مردی میتوته کارهای غیر منطقی انجام بده ?شما -اینجور فکر کن که شاید این خانم نیازمند حمایت مالی ویا عاطفی مردانه ای داشته ویه جوانمرد پیدا شده تا مشکل ایشون رو برطرف کنه از نظر تو ایرادی داره تو که جنس نیاز واحتیاج رو میشناسی شاید پای حفظ ابروی اون طرف در میان باشه پس این رابطه رو یه رابطه هوس بازانه نبین واصلا به روی همسرت نیار وخیلی راحت زندگیت رو بکن سرشار از محبت همسرانه ومطمئن باش که مرد در زندگی فقط به دنبال ارامش واحترام هستش پس لطفا هم حرمتش رو حفظ کن هم محبتت رو نثارش کن تا هر لحظه بیشتر جذبت بشه وزندگی همونی بشه که خودت میخوای پس صبوری کن وسعی کن توی کارهای همسرت تجسس نکنی چون این سفارش دین ماست که از تجسس دوری کنید چون باعث میشه که ارامش خودت رو از دست بدی ودچار وسواس فکری بشی وزندگیت رو دچار اختلال کنی ویا خدای ناکرده از هم بپاشونی میبینی که سریع جات پر میشه پس لطفا مراقب رفتار وگفتارت با همسرت باش ومنطقی باش میدونی که از لحاظ شرعی ایشون خلافی نکرده وفقط از یه فرد محتاج دستگیری کرده بهتره بعضی جاها نبینی ونشنوی وخودت رو به تغافل بزنی تا بتونی از گردنه های سخت زندگی عبور کنی پس عاقلانه زندگی کن خواهر گل من واحساسی به زندگی خودت گند نزن
ممنون که اعتماد کردی امیدوارم عاقبت بخیر باشی
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#آقایان_بخوانند
گاهی آقایان ترجیح میدهند پنهان کاری کنند تا از مشاجره بپرهیزند...!
این اشتباهی است که به کنجکاوی بیشتر طرف مقابل و مشکلات زناشویی منجر میشود
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨
👈جملههایی مانند: اگر من را دوست داری یا با این کارت نشان دادی که مرا دوست نداری ...
شاید درکوتاه مدت جواب دهد اما در بلندمدت ممکن است باعث بیعلاقگی زن و شوهر به یکدیگر شود
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📌
#گهواره_ي_خالي
#رمان_عاشقانه
#قسمت_دهم
- پسرت كجاست؟
لبخند مي زند
- تو مردونه است
- ميشينه پيشه حاج آقا؟! خسته نميشه؟!
- نه، جلوي در آقا امير ما رو ديدن. ايشونم خيلي به سيد مهدي محبت دارن، گفتن اجازه بدن پيشش بمونه. سيد مهدي هم از خدا خواسته موند اونجا. البته حاج كميل هم هواسشون هست از اون بالا
كوتاه مي خندد
- گاهي وقتها حساسيتهاشون از من مادر بيشتر ميشه
من هم مي خندم
- خدا حفظشون كنه.
چه گفتم؟! خودم از اين دعا جا خوردم. يعني هنوز معتقدم خدا حافظ ماست؟! نه نه اشتباه كردم! خدا فقط حافظ بنده هاي خاصش است. مثل حاج مهدوي و رقيه سادات يا پدر و مادرم، ولي من، نه! حتما يك جاي كارم مي لنگيد كه خدا مرا به بندگي قبول نداشت و حافظ خانواده ام نشد! براي اينكه دوباره فضاي بينمان عوض نشود، لبخندي زوركي مي زنم كه ناگهان موضوع بي ربطي به خاطرم مي رسد و مي پرسم
- راستي رقيه جان، حاج مهدوي كه سيد نيستن درسته؟
- بله درسته، حتما مي خواي بپرسي چرا بچه ها رو سيد خطاب مي كنم
از پيش بيني اش خنده ام مي گيرد
- از كجا فهميدي سوالم چيه؟
- چون خيليها مي پرسن. حاج كميل مي گن مادر كه سادات باشن، فرزندانشون هم از سادات محسوب ميشن. فقط به لحاظ احكام فقهي فرق مي كنن وگرنه همون احترام سادات را بايد براشون قائل شد. براي همين تاكيد دارن كه حتما بچه ها را سيد و سادات صدا بزنيم
- بله درست مي گن
سكوت مي كنيم و به صداي مداحي كه روضه مي خواند، گوش مي دهيم.
السلام علیك یا سفیر الحسین علیه السلام
خیلی این آقا مقام و منزلت داره، من سه چهار فراز از زیارت شو نوشتم، طولانیه، زیارت مأثوره ی از امام ِ، خیلی قشنگ و زیبا و پُر معناست
- مداحتون عوض شده؟!
به رقيه سادات نگاه مي كنم و چشمانم را جمع مي كنم تا با دقت به صدا گوش دهم
السلام علی اول الشهداء و سید السُّعداء، آقای سعادتمندان،
السلام علی الهادی بنفسه و مهجته، كسی كه همه ی وجودش رو برا امامش عطا كرد و داد،همه جونش و همه سرمایه اش رو،
درست مي گويد صدا، صداي هميشگي نيست!
- آره عوض شده انگار!
- مداح قبليتون كجاست؟! اون خيلي عالي بود
- نمي دونم! هميشه پسر بزرگه ي آقاي محمودي، همين همسايه دست راستيمون مي اومد و مي خوند حالا امسال چي شده، ديگه خبر ندارم! يعني ... كلا از هيچي خبر ندارم ... علاقه اي هم ندارم كه خبردار بشم!
سرم را پايين مي اندازم كه متوجه مي شوم زهرا هم مثل زينب خوابش برده
- بچه رو بزار روي تخت راحت بخوابه. بيا ما پايين بشينيم
رقيه سادات جاي زينب را بالاي تخت درست مي كند و من زهرا را پايين تخت جابه جا مي كنم تا راحتتر بخوابد. چراغ را خاموش مي كنم تا بچه ها را اذيت نكند. هر دو پايين تخت مي نشينيم و به تخت تكيه مي دهيم. نور حياط از پشت پرده ي سبز رنگ اتاقم به رويمان منعكس ميشود. نگاهمان به نور است كه صداي آرام رقيه سادات را مي شنوم:
- من نه اهل نصيحت كردنم، نه شنيدنش! هميشه از كسي كه نصيحتم مي كرد، بدم مي اومد! براي همين به هيچ وجه قصد نصيحت كردنت رو ندارم. بهت گفتم حالت رو مي فهمم چون حالت رو خودم تجربه كردم. چون اين درد رو با پوست و خون و استخونم چشيدم!
صداي گريه ها بلند مي شود و او مكث مي كند، كمي كه صدا پايين آمد دوباره صدايش را مي شنوم كه اينبار كمي بغض دارد:
- وقتي آقام فوت كرد، بدجوري بي كس شدم. با نامادري و برادراي ناتنيم زندگي مي كردم ولي از هميشه تنهاتر بودم. اومدم از عذاباي زن بابام و اون زندگي كه فكر مي كردم مزخرفه، فرار كنم و خودم رو گم و گور كنم تا دستشون بهم نرسه، غافل از اينكه ... كم كم خودم هم اين وسط گم و گور شدم! يه وقتي به خودم اومدم كه ديگه خيلي دير شده بود. خيلي وقت بود كه ديگه نه از رقيه سادات بابام چيزي باقي مونده بود نه از خداي رقيه! من شده بودم عسل و كم مونده بود خورده بدم بشم اين وسط!
نفسي مي گيرد و سرش را تكان مي دهد
- غرق خطا و گناه بودم. خودم نمي فهميدم تو چه مردابي دارم دست و پا مي زنم! نه پدري، نه مادري، نه خواهر و برداري و نه حتي دوست شفيقي كه بهم بگه وايستا! صبر كن! انقدر دست و پا نزن! داري بيشتر فرو مي ري تو لجن! از همه چي نااميد بودم و اصلا احساس رضايت نداشتم.
سر برمي گرداند و لبخندي به رويم مي زند كه بدتر از هر گريه اي درد دارد!
- اما مي دوني چي شد؟
حيران و مشتاق نگاهش مي كنم و سرم را تكان مي دهم كه يعني نه.
- خدا رهام نكرد. دوباره دستم رو گرفت. اونم محكم. كشيدم از اون مرداب بيرون و گذاشت جلوي يه بركه ي زلال. انور بركه ام مي دوني كي بود؟
باز هم سرم را آرام به چپ و راست تكان مي دهم. اينبار لبخندي مي زند كه برق چشمانش در اين تاريكي هويداست
- حاج كميل
من هم مي خندم اما همچنان متعجبم
- گفت بهم اگرميخوايش! اول بايد ازتواين بركه ردبشي،لجنايي روكه بهت چسبيده روبشوري، پاك بشي، زلال بشي بعدميتوني
•
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
یا الهی🙏
🍂 توکریمی ورحیمی
و غفور دست ما گیر
که درمانده بی بال و پریم
خدایااحسان و
عطای توهمیشه
بیشترازحد لیاقتمان بوده
دست کرم ازسرمان برندار🙏🍂
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🏴✨🏴
دوست خوبِ من...
هرکجا ذکر
حسین بود تو را یادم هست🙏
هر کجا اشک
حسین بود مرا یاد آور🙏
شورتان حسينى💚
شبتون حسینی ✨ 💫 ✨
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سلام 😊✋
سلامی به زیبایی عشـق ❤
به طراوت لبخنـد ☺️
به روشنایی خـورشید ☀️
به سبـزی غـزل 💚
به رایحـه و طـراوت گلهـا 🌺
به شمـا دوستـانِ جـان ❤
آدینه تون بخیر و نیڪی☕😊🌺
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺮﮐﺎﺗﯽ ﺑﻔﺮﺳﺖ
ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﻭﻝ ﺣﺴﻨﺎﺗﯽ ﺑﻔﺮﺳﺖ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻨﺎﺕ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﺣﺐ ﺣﺴﯿﻦ
ﮔﻔﺘﺎ ﺑﻪ ﺟﻤﺎﻟﺶ ﺻﻠﻮﺍﺗﯽ ﺑﻔﺮﺳﺖ
🌸 اللّهُمَّ صَلِّ عَليٰ مُحَمَّدٍ
وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم ْ🌸
@onlinmoshavereb
🌺🍀🌺🍀🌺😁🌺