🔴 #تکنیک_تاییـد_احساسات
💠 يكى از مهمترين نكات ايجاد رابطه خوب با همسر اين است كه هميشه براى شروع، احساسات او را #تاييد كرده و با او #همنوایی کنید!
🔰مثلا به همسرتان بگوييد: «میدونم از اينكه دير اومدم عصبانى هستى»،«میدونم دلت شكسته» و ...
💠 شايد باور نكنيد اما در بيشتر مواقع #تاييد احساس ديگران #معجزه میكند!
🍃❤️ @onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
⁉️#مجازات جنسی
♻️مجازات جنسی کردن کسی یعنی طرد کردن او، آن هم عمداً. قصد فرد از این کار ناراحت کردن همسر خود و ضربه زدن و زخم زدن به او بخاطر چیزی است که دریافت نکرده است. اینکار از خودخواهی تمام ناشی میشود و راهی است برای به دست آوردن قدرت.
♻️این دقیقاً همان کاری است که آدمها با سلاح انجام میدهند: ایجاد تخریب و درد. به خصوص طرد کردن مردی از رابطهجنسی مثل گرفتن اسپری تنفسی فرد مبتلا به آسم است که بسیار شکنجهآور است. زنها معمولاً این را میدانند و بااینحال این کار را انجام میدهند. زنها رابطهجنسی را دوست دارند ولی مردها به آن نیاز دارند.
♻️راههای مختلفی برای تنبیه جنسی مردها وجود دارد. مشخصترین این راهها «نه» گفتن مکرر است. یک راه کمتر مشخص آن این است که طوری شوهر را اذیت کنید و غر بزنید که میل او به رابطهجنسی کم شود. وقتی زنی دیگر با شوهر خود مثل یک معشوق رفتار نکند و رفتاری مثل یک کودک یا فردی دمدستی با او داشته باشد، شور جنسی آن مرد به مرور کاهش مییابد.
♻️یک راه دیگر هم این است که کمترین تلاشی برای «جذاب» به نظر آمدن نکنید. این هم میتواند یک نوع تنبیه جنسی برای مردها باشد. شاید به نظرتان کمی سطحی بیاید اما واقعیت این است: مردها موجوداتی بصری هستند. آنها اول جذب چیزی میشوند که میبینند. نادیده گرفتن این یعنی اهمیت ندادن به چیزی که همسرتان دوست دارد.
البته بعدش هم باید منتطر اختلال جنسی ومحرومیت خودتون از لذت جنسی حلال همسرتون باشید ...
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
ذهنیت بچه هایی که کتک
می خورند
و بلافاصله نوازش می شوند
اینگونه شکل می گیرد:
«اول کتک و بعد نوازش»
آنها سراسر زندگی
ابتدا کاری می کنند که دیگران
تنبیه شان کنند
تا بعد نوازش شوند
«حتی بعد از ازدواج»
چیزی شبیه اعتیاد به مازوخیسم عاطفی
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📌
#به_همین_سادگی
#رمان عاشقانه مذهبی
#پارت۷
ببین محیا... مکث کرد و این بار نگاهش مستقیم چشمهام رو نشونه رفت. -وقتی میگم محیا، بیپسوند ناراحت که نمیشی؟ به نشونهی منفی سر تکون دادم، چه حرفی؟! از خدام بود و اگر امیرعلی میدونست با این محیا گفتنش بدون اون خانومی که همیشه جلوی بقیه بهم میگه، چه آشوبی توی قلبم به پا کرده، دیگه نمیپرسید ناراحت میشم یا نه. آروم گفت: خوبه. باز هم با کلافگی دست کشید به موهای معمولی و مرتبش که نه بهشون ژل میزد و نه واکس مو، ساده بود و ساده و من چه دلم رفته بود برای این سادگی که این روزها دیگه خریدار نداشت. -ببین محیا، راستش من فکر میکردم همون شب اول به من و تو فرصت حرف زدن بدن؛ ولی متاسفانه همه چی زود جلو رفت و من انتظارش رو نداشتم.
میدونی من اصلا قصد ازدواج ندارم. امیدوارم فکر اشتباه نکنی، نه فقط تو بلکه هیچوقت و هیچکس دیگه رو نمیخوام شریک زندگیم بکنم و اگر اومدم فقط به اصرار مامان و بابا بود که خیلی هم دوستت دارن. دیگه حالا قلبم تند نمیزد و انگار داشت از کار میایستاد. پریدم وسط حرفش
الان من باید چیکار کنم؟ من هیچی از حرفهاتون نمیفهمم. عصبی بود این رو میشد از نفسهای عمیقش حس کرد. -میشه تو بگی نه؟ فقط همین، بگو نه. حرف امیرعلی توی سرم چرخ میخورد و آرزوهام چه زود داشت دود میشد و به هوا میرفت. با سردی قطره اشک روی گونهم به خودم اومدم و نفهمیدم باز کی اشک جمع کردم توی چشمهام برای گریه. با دیدن اشکهام کلافگی هم مخلوط حالاتش شد. -محیا جان!
امیرعلی میخواست من بگم نه و نمیدونست چه ولولهای به پا کرده توی دلم با این جان گفتن بیموقعش که همهی وجودم رو گرم کرد. غم زده گفتم: -حالا؟ الان میشه؟ آخه چرا شما... نذاشت حرفم رو تموم کنم. انگار فقط به امید به کرسی نشوندن حرفش، پاش رو تو اتاق گذاشته بود. -نپرس محیا. نپرس، جوابی ندارم. فقط بدون این نه گفتن به خاطر خودته. نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آروم باشم؛ ولی لحنم رنگ و بوی طعنه داشت، بدون اینکه بخوام. -یعنی من نه بگم به خاطر اینکه برای خودم خوبه؟! یعنی تو این شبهای گذشته هیچکس خوب و بد رو تشخیص نداد و من الان باید تشخیص بدم؟! بلند شد و نزدیکترین مبل کنار من جا گرفت و قلب من باز شروع کرده بود بیتابی رو.
-آره محیا، باورکن فقط برای خودته. نگاهم رو از روی میز گرفتم و به صورت امیرعلی که منتظر جواب مثبت من، برای نه گفتن بود، دوختم و نمیدونم زبونم چطور چرخید؛ ولی مطمئناً از قلبم فرمان گرفته بود که گفتم: -نه نمیتونم. نفس داغش رو فوت کرد و من با فشردن چشمهام با خودم فکر کردم، عجب حرفی ما امروز راجعبه علایقمون زدیم. از همین اول تفاوت بود توی جواب مثبت من و ناراضی بودن امیرعلی. -اما محیا... بلند شدم، بودنم دیگه جایز نبود. من مطمئن بودم به حرفم، به جواب مثبت خواستگاری و جواب منفی امروزم. زیر لب متاسفمی گفتم و قدم تند کردم سمت بیرون که امیرعلی باز هم پرحرص گفت: -محیا.. اما من صبر نکرده بودم، آخه این محیا گفتنش دوستانه نبود و من دوست نداشتم برای جواب منفی قانع بشم.
ادامه دارد......
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق❤
خــدایـا🙏
همین الان یهویی🌹🍃
هر ڪسی هر مشڪلی داره🌹🍃
خودت برطـرفش ڪن🙏
تـا امشب بشه یه شب به🌹🍃
یـاد موندنی برای همه🌹🍃
آمیــــــــــــــن یارب🙏
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
عشـــق❤
یعنی از خـــدا خواهش کنی🙏🌹
با تمام رنجها سازش کنی🌹🍃
عشق❤
یعنی از جهان غافل شدن🌹🍃
نیمه شبها با خدا کامل شدن🌹🍃
🌙شبتون بخیر، در آغـــوش
خـــ❤️ـــدا🌹