سلام ظهرتون بخیر
شروع هفته تون
پراز بهترین ها
بهترین دورهمی،
بهترین دلخوشی
بهترین لبخند،
بهترین شادی
بهترین عبادت
الهی بهترین زندگی
روزی همه شما باشه
اول هفته تون بی نظیر
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
من اگر مرد بودم ؛ دست زنی را میگرفتم ، پا به پایش فصلها را قدم میزدم و برایش از عشق و دلدادگی میگفتم تا لااقل یک دختر در دنیا از هیچ چیز نترسد !
شما زنها را نمیشناسید ؛ زنها ترسواند، زنها از همه چیز میترسند ! از تنهایی، از دلتنگی، از دیروز ، از فردا ، از زشت شدن ، از دیده نشدن، از جایگزین شدن، از تکراری شدن، از پیر شدن، از دوست داشته نشدن ...
کافیست فقط حریم بازوانتان راست بگوید. کافیست دوست داشتن و ماندن را بلد باشید ...
عشق ورزیدن و عاشق کردن ، هنر مردانهایست. وقتی زنها شروع میکنند به ناز خریدن و ناز کشیدن، تعادل دنیا به هم میخورد !
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔵 در موبایل همسرتون دنبال چه چیزی می گردید؟ دنبال خیانت ؟ می خواهید ببینید آیا با کسی در رابطه است یا نه؟ خب؟ بعدش می خواهید چه کار کنید؟ دعوا کنید؟ طلاق بگیرید؟ هر طور که حساب کنید این پروسه، پروسهٔ معیوبی است و شما عملا به او می گویید که اعتمادی که شیرازه و قوام زندگی هست را به اون ندارید...
🔸به جای چک کردن موبایل همسرتون به اون احترام و عشق هدیه کنید، بیشتر محبت کنید، اعتماد به نفستان را بالا ببرید، دنبال علت باشید، اعتماد را بیشتر کنید و اجازه ندهید این بازی خطرناک بین تون رایج بشه که از روی لج و لجبازی مُدام در حال کنترل وسایل شخصی و حریم خصوصی هم باشید.
نیمه عمر علم چی بود؟ آفرین ... الان دیگه نمیشه به روش سال های قبل همسرداری کرد و باید دانش به روز همسرداری و شوهرداری رو یاد گرفت 👏
احساس بازجویی، هم برای مرد و هم برای زن دردناک است. در عین حفظ صمیمیت به فردیت هم احترام بذارید.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
اگر زماني در دلت نسبت به ڪسي
احساس عصبانیت و نفرت ڪردي
و خواستي تلافي ڪني ...
یڪي از بهترین راههاي تلافي ڪردن این است ڪه....
سعي ڪني مثل او نباشي !
♡ @onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#همسرانه
💓
اولین کسی باش که در مورد اتفاقات روزمره باهمسرت صحبت میکنی
ازاین طریق براحتی ازتعریف یاتشدید دیگران وبروز دلخوری و سوء تفاهم برای همسرت
پیشگیری میکنی
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#به_همین_سادگی
#رمان عاشقانه مذهبی
#پارت۱۰
چی دیر میشه؟ چرا باید پشیمون بشم؟ لب زد و انگار با خودش بود. -گفتم نپرس، دیر و زود بهش میرسی و چه دیر... بغض خفتهم بزرگ و بزرگتر شد و من چه با ترس گفتم: -از من متنفری؟ صدای لرزونم واضح شده بود، برای همین نگاه پر اخمش رو کشید روی صورتم؛ ولی فقط چند ثانیه. بعد هم مشت محکمش روی فرمون نشست، بیهیچ تقصیری دستش رو روی فرمون ماشین مجازات کرد. -نه محیا، نه. اون روز گفتم نه تو نه هیچکس دیگه. یادته که؟ صاف نشستم و نگاهم رو به خیابون پیش رومون دادم. حرص خوردنش و عصبی بودنش بیشتر حال و هوام رو بارونی میکرد و دلم رو وادار به پا پس کشیدن که مبادا حرفی بشنوه و بیشتر از این فرو بریزه. -یادمه؛ ولی این قدر بیدلیل و بیمنطق حرف زدی که من فقط به همین نتیجه میرسم. با انگشتهاش روی فرمون ضرب گرفت، یه ضرب آروم و عصبی. همین صدای تیک تیک عصبی پخش میشد توی ماشین و من رو هم عصبی میکرد. -دلیلت رو نگهدار واسه خودت. فقط بدون اشتباه بزرگی کردی که محض فامیل بودن و احترام به نظر بزرگترها بله گفتی، این جوری حرمتها بیشتر میشکنه. گفتم بگو نه، گفتم. صداش با جمله آخر بالاتر رفت و من گیج شده، فکر کردم من محض فامیل بودن بله نگفته بودم! من فقط به یه چیز فکر میکردم، اون هم دل خودم که از خوشحالی داشت پس میافتاد. -اما من... ماشین رو خاموش کرد و پرید وسط حرفم. امر کرد برای ساکت شدنم؛ اما با احترام.
-پیاده شو رسیدیم. سریع از ماشین پیاده شد تا من اون "اما" رو ادامه ندم، من هم ناچار با کلی حرص خوردن پیاده شدم. نور زرد چراغ، کوچه قدیمی و کاهگلی رو کاملا روشن کرده بود. امیرعلی زودتر از من جلوی در کوچیک ِکرمی رنگ ایستاد و با نگاه زیر افتاده و دستهای توی جیب شلوار پارچهای خاکستری رنگش منتظر من بود. مثل همیشه ساده پوشیده بود؛ ولی مرتب و من بیخیالتر از چند دقیقه قبل باز توی قلبم قربون صدقهش رفتم. حالا که اشکال نداشت این بیپرواییها! با قدمهای کوتاه کنارش قرار گرفتم تا عصبانیتم فروکش کنه. این کوچهی قدیمی مثل همیشه عطر نم میداد، همون عطری که موقع اومدن بارون همه جا رو پر میکرد و حالا تو این محلههای قدیمی این عطر یعنی نوید مهمون داشتن به خاطر آب پاشی شدن جلوی در خونه. با همهی وجودم نفس عمیقی کشیدم و حس کردم نگاه زیر چشمی امیرعلی رو و دستش که روی زنگ قدیمی با همون صدای بلبلی نشست. خونهی عموی امیرعلی رو دوست داشتم، زیاد برای عید دیدنی اینجا اومده بودم والبته با مامان برای سفرههای نذری فاطمه خانوم. خونه یه بافت قدیمی داشت، یه حیاط کوچیک که دور تا دورش اتاق بود با درهای جدا و چوبی با چهار شیشه کوچولو روش برای آفتابگیر بودن. اونوقت یکی از این درها میشد پذیرایی، یکی هال و یکی سرویسها و بقیه هم اتاق خواب؛ با یه آشپزخونه نقلی که اون هم از وسط حیاط در داشت و چه صفایی داشت این بحثهای زنونه تو آشپزخونهای که اُپن نبود و فاش، درست مثل خونهی عمه. البته فاصلهی خونههاشون هم فقط یه کوچه بود و تفاوت این دو خونه، باغچههای پر از گل عمه بود و باغچههای پر از سبزی فاطمه خانوم که هردو هم دوست داشتنی بودن و توی بهار چه عطری توی خونه راه میانداختن. در خونه که باز شد بیاختیار روی صورتم لبخند نشست. فاکتور گرفتم از اخم پیشونی امیرعلی، صفا و صمیمیت این خونه و افرادش دلم رو آروم میکرد. -سلام عزیزهای من، خوش اومدین. -سلام عموجان. عمو گفتن من ابروی امیرعلی رو بالا پروند و چهقدر اون لحظه من حس قدرت کردم. خودش هم سلام آرومی گفت و عقب ایستاد برای ورود من، همین مراعات کردنش توی جمع جای شکر باقی گذاشته بود. من پا به حیاط گذاشتم و بوی اسپند شامهم رو پر کرد و ذغالها توی اسپندسوز دور سرم چرخید. -سلام فاطمه خانوم، ممنون اذیت شدین. به آغوش کشیده شدم و همیشه فاطمه خانوم بوی عطر نرگس میداد. -سلام به روی ماهت عروس خانوم، خوش اومدین. به به، خوش اومدی پسرم. قربون قدم تو و خانومت. امشب همه جوره شده بود شب من و انگار خدا هم توی نقشهم همراهیم میکرد که دل امیرعلی رو با دلم راه بیاره؛ چون اول از همه خانوم بودنم به رخ امیرعلی کشیده شد و بعدِ تعارفات مرسوم با حرف عموش مجبور شد کنار من بشینه. اصرارهای خودش برای کنار باباش نشستن راه به جایی نبرد و من توی دلم چه ذوق کرده بودم از این اجبار دوستداشتنی. یک هیچ به نفع من بود امشب. امیرعلی لبخند محوی روی لبش داشت؛ ولی یادش رفته بود اخم روی پیشونیش رو پاک کنه، تضاد صورتش باعث گل کردن شیطنتم شد. به پشتی دستباف که دست هنر خود فاطمه خانوم بود و به صورت یک دست دور تا دور چیده شده بود، تکیه دادم. صدام رو آروم کردم و سرم رو تا حد ممکن نزدیک گوشش بردم. - ببخشیدها؛ ولی بیزحمت باز کنین اون اخمها رو. من نگرانم این پیشونیت چین چین بمونه، تقصیر من چیه مجبوری امشب از نزدیک تحملم کنی؟
@onlinmoshavereh
🌺
#همسرداری
👈🏻وقتی روابط شما خوب است ازتمام صفات مثبتی که درارتباط با همسر خود بفکرتان می رسد فهرستی تهیه کنید.
👈🏻 هر زمان که روابط شما تیره شد این فهرست را بخوانید ..
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺