eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.6هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰نکته کاربردی برای جذب شوهر قدردان تلاش های او باشیم بگوییم خیلی عالی بودی جلوی جمع از او تعریف کنید علاقه و اشتیاق جنسی به او نشان دهید بگویید عامل خوشبختی شماست @@onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
وقتی با نظر همسرم مخالفم چطور رفتار کنم؟ ♻️سعی کنین تو موارد مختلف با همسرتون هم حس بشین. مثلا میخواین برین خونه خواهر شوهرتون، همسرتون میگه فلان کادو رو بخریم و براشون ببریم. زود برنگردین بگین: «وای چه خبره مگه! زیاده و.... » ♻️بلکه بگین: «آره خیلی خوبه» و بعد که رفتین کادو رو بخرین یه چیز مناسب تر انتخاب کنین و بگین : «عزیزم این بیشتر به کارشون میاد» یا بگین: « این با سلیقه خواهرت بیشتر جور درمیاد» و... ♻️مخالفت صریح و درجا نکنین. کم کم نظرتون رو اعمال کنین. اینجوری بیشتر جواب ميده . @onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
اگر از مادر شوهرتون ناراحتی ای دارید اشتباه ترین کار اینه که غرغرش رو برای همسرتون بیارید! وکار درست اینه که خودتون مشکلتون رو باهاشون به نحوی حل کنید. 🔹چون غرغر کردن و بدی اونها رو گفتن شاید اون لحظه شما رو سبک کنه ولی در واقع فشار زیادی به همسرتون وارد میکنه و اون رو بین دو تا عزیزش قرار میده که دوست نداره هیچ کدوم رو خراب کنه! 🔹از طرفی اگر بگید و عکس العمل مناسب از همسرتون نبینید باعث دعوا بین خودتون دوتا میشه و حس میکنید همسرتون شما رو نمیفهمه! @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال457 سلام خسته نباشید من 29سالمه ،وسه ساله که ازدواج کردم شوهرم حدود یکسال هست که شغل آزاد دارن معمولا خونه نیست و شبا که طرفهای دو و سه میاد خونه یا خیلی خستست و یا همش سرش به ابنستاگرام گرمه منم از صبح تو خونه هستم تنها تفریحم رفتن یا به خانه پدرمه یا مادر شوهرم در کل زیاد با هم حرف نمیزنیم یعنی فرصت نمیشه وقتی هم حرف میزنیم بیشتر من حرف میزنم وقتی هم گلایه میکنم از کم حرفی او یا حرف نزدنش میگه داری غر میزنی شوهرم هم در مورد مسائل روزانه اش هیچ صحبتی نمیکنه حس میکنم زندگیم خیلی پوچ و بی معنی برنامه خاص و سرگرمی خاصی هم ندارم و همین من رو عصبی کرده لطفا راهنماییم کنید ممنونم پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاورخانواده سلام بانو معمو لا اقایون زیاد حرف زدن رو دوست ندارند واگه خانم هم بخواد سر حرف رو باز کنه فکر میکنند که قصدش سین جیم کردنه ویا داره بازجویی میکنه در حالی که خانمها نیاز دارن تا یکی به حرفهاشون گوش بده وتخلیه بشن واحساس سبکی کنند در عوض اقایون با سکوت ریکاوری میشن ومشکلاتشون رو درسکوت ودر ذهن خود حل میکنند قبول کن که این روزا که وضعیت اقتصادی زیاد جالب نیست اقایون مجبورن که زمان بیشتری رو از خانواده دور باشن ومحروم سعی کن با این قضیه همدلانه برخورد کنی میفهمم که برای تو هم سخته که تنهایی وبه انتظار بگذرونی ولی چاره ای نیست وباید کنار اومد اگه محل کارش نزدیکه ویا طوری هست که بتونی پیشش بری گاهی وقتها نهارتون رو ببرید ودر کنار هم بخورید ویا سری بهش بزن وجویای احوالش باش میتونی از طریق اینیستا براش پست بزاری ولایکش کنی ویاپیامکهای عاشقونه براش ارسال کنی ابراز دلتنگی کنی ابراز دوست داشتن کنی اما از شور به در نشه دیگه اینکه شب خودت رو مشتاق حضورش نشون بده به استقبالش برو در اغوشش بگیر بوسه ای رد وبدل کنید یه لیوان چایی بهش بده ودرحال سکوت در کنارش بشین دستهاش رو تو دستت بگیر وبهش انرژی بده ا اما گلگی وغر زدن ممنوع خوش لباس وخوش بو وخوش رو وخوش خلق باش تا مشتاق دیدارت باشه سعی کن حتما برای خودت سرگرمی درست کن که نقش یه خانم همیشه منتظرو کلافه رو بازی نکنی ومجبور به گله وشکایت نشی ودیگه اینکه سعی کن که بچه دار شی فاصله بچه دار شدن هرچه بیشتر به ضرر خودت تموم میشه وبعد باید صدتا دکتر بری که بتونی بچه بیاری بچه به زندگیت طراوت میده واز تنهایی ام بیرون میایی در کل خوش باشی @onlonmodhavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
💠پیامبر اکرم(ص)💠 ✨هرکس زیاد استغفار کند، خدا برای او: از هر غمی، گشایش، از هر تنگنایی رهایی، و از جایی که انتظار ندارد، روزی میدهد. ✅ذکر روز سه‌شنبه ۱۰۰ مرتبه یا ارحم الراحمین @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
عاشقانه مذهبی ۱۴ امیرعلی آرنجش رو به لبه‌ی شیشه تکیه داده بود و سرش رو به دستش، نگاه متفکرش هم به روبه‌رو بود و خیابون‌های که خلوت بودن. از این سکوت لب چیدم و صدام کمی بچگانه بود. -قهری؟ جوابم فقط یه نیم‌نگاه بود، یه نیم‌نگاهی که نفهمیدم جوابش آره بود یا نه. -الان داری نقشه می‌کشی چه‌طوری فردا از دستم فرار کنی؟ صاف شد، دستش حلقه شد دور فرمون و فقط یه کلمه. -نه! -اگه خیلی از من متنفری حداقل دو تا داد سرم بزن تا دلت خنک بشه. نگاه جدیش چرخید روی صورتم، با یه چین اضافه بین ابروهاش و جای یه اتو خالی. -این جمله چیه تکرار می‌کنی؟! من کی همچین حرفی زدم؟ نگاهم رو از چشم‌هاش که بی‌تابم می‌کرد گرفتم و دوختم به انگشت‌هام که توی هم می‌پیچوندمشون. -لازم نیست بگی. اخم همیشگی پیشونیت وقتی با منی خواسته‌ت برای نه گفتنم و رفتارت؛ همه‌ی این‌ها نشون میده. پوزخندی زد و چه درد داشت برای من. -اگه ازت متنفر بودم دلیلی نداشت بیام خواستگاری. -شاید تو به خاطر حرمت بزرگترها اومدی. دنده رو عوض کرد؛ چون سرعتش کمتر شده بود و من هم به ذوق مسخره‌ی توی دلم لبخند زدم. خب آره، به خاطر حرمت‌ها اومدم؛ ولی دلیل نمیشه به این‌که ازت متنفرم که اگه این‌جوری بود می‌تونستم یه کلمه بگم تو رو نمی‌خوام و خلاص. براق شدم، چه زود حرف‌هاش رو فراموش کرده بود و داشت خودش رو تبرئه می‌کرد. - خب چرا؟ چرا خودت نگفتی و اومدی خواستگاری و از من خواستی بگم نه وقتی که همه چی جدی شده بود؟! کلافه نفسی کشید و گرمای نفسش «ها» شد سمت من و وای از دل من. -چون اگه می‌گفتم تو رو نمی‌خوام مامان یکی دیگه رو کاندید می‌کرد و من فکر کردم تو رو راحت‌تر می‌تونم راضی کنم که بگی نه. حرف از یکی دیگه زدن به نظرم خوشایند نبود و چه قدر تلخ گفتم آخه چرا... پرید وسط حرفم و نذاشت کمی حسادت دلم رو آروم کنم. -گفتم نپرس چرایی رو که حالا دیگه مفهمومی نداره. -اون‌وقت اگه من می‌گفتم نه، دیگه عمه بی‌خیال ازدواج کردنت میشد؟ -بالاخره آره؛ چون چیزی بهش ثابت می‌شد که من دنبالش هستم و چه بد میشه اگه بعدها به چشم بیاد. لحنم خود به خود مظلوم شد و ترسیده، از چی مطمئن بود که من درکش نمی‌کردم؟ -بهم بگو چرا! خواهش می‌کنم. نگاهش چرخید و نفوذ کرد توی چشم‌هام. نگاهش، وای به نگاهش که قلبم رو از جا کند. بی‌اخم بود، جدی نبود؛ ولی سریع از من این نگاه رو دزدید؛ چی می‌شد این نگاه تا ابد برای من می‌موند، حتی اگر آب بشم زیر این نگاه که لمس عاشقی رو توی من زنده می‌کرد. -زود پشیمون میشی دختردایی، مطمئنم. قلبم خیلی بی‌تابی می‌کرد، صدام هم پای دلم لرزید. -ولی من مطمئنم پشیمون نمیشم، مطمئن‌تر از تو. باز هم نگاهش چرخید؛ اما من دیگه جرأت نکردم سر بلند کنم و با یه خداحافظیِ زیر لبی تقریباً از ماشین فرار کردم و اصلا نفهمیدم که جواب خداحافظیم رو شنیدم یا نه. حرارت ملیح آفتاب صبح زمستونی گونه‌م رو نوازش می‌کرد، نفس عمیقی کشیدم.سردی هوا هم گاهی لذت داشت، گاهی خیلی هم خوب بود؛ چون می‌تونست حرارت درونم رو کم کنه و التهاب درونم رو فروکش؛ التهابی که حاصل آشوب فکری دیشبم بود و نتیجه‌ای که باز هم من رو رسونده بود به این‌که حتی فکر کردن به امیرعلی هم من رو بی‌تاب می‌کنه و دلتنگ. چه لحظه‌شماری که برای امروز صبح کردم و دیدنش و این هوای سرد، خیلی ماهرانه استرسم رو کم می‌کرد؛ من هم بـ ـوسه‌م رو فرستادم برای خدا.... @onlinmoshavererh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
اگر از مادر شوهرتون ناراحتی ای دارید اشتباه ترین کار اینه که غرغرش رو برای همسرتون بیارید! وکار درست اینه که خودتون مشکلتون رو باهاشون به نحوی حل کنید. 🔹چون غرغر کردن و بدی اونها رو گفتن شاید اون لحظه شما رو سبک کنه ولی در واقع فشار زیادی به همسرتون وارد میکنه و اون رو بین دو تا عزیزش قرار میده که دوست نداره هیچ کدوم رو خراب کنه! 🔹از طرفی اگر بگید و عکس العمل مناسب از همسرتون نبینید باعث دعوا بین خودتون دوتا میشه و حس میکنید همسرتون شما رو نمیفهمه! @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
رسول خدا صلوات الله میفرمایند: به یکدیگر هدیه دهید که کینه هارا از بین میبرد. گاهی وقت ها همسرتان به کالایی نیاز دارد مثل کیف پوشاک لوازم سفر و‌‌‌‌‌... حواستان به درخواست ها و برنامه هایی که برای خرید مایحتاج خودش مطرح میکند باشد اگر متوجه نیازش شدید برایش آماده سازید و با بسته بندی مناسب تقدیمش کنید جمعه ها هدایای کوچکی به خانواده کادو دهید قیمت کالا مهم نیست بلکه تبادل عاطفی تان مهم است کادو های ارزان اما مکرر و با فاصله کم و بی مناسبت فراموش تان نشود @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال458 سلام ما حدود ۴ ماه هست که عروسی کردیم هر وقت میخوایم رابطه برقرار کنیم از اول همه چیز رو رعایت میکینم ( پیشنوازی ، لمس و ...) ولی وقتی که من دخول رو انجام بدم بعد از چند ثانیه آلتم شل میشه و نمیشه که رابطه کامل برقرار کنیم. درصورتیکه قبل از اینکه بخوایم دخول انجام بدیم آلتم کاملا در حالت نعوظ هست. لطفا یه راهکار به من بدید چون دارم نگران میشم . ممنون خدا خیرتون بد خودمم نمیدونم چرا؟ شاید باید حالتمون رو عوض کنیم. پاسخ ما 👇 سرکارخانم مشاورخانواده باسلام من احساس میکنم که شما هنگام برقراری رابطه دچار استرس میشی ودرون ذهن خودت نگران هستی که الان میتونم یا نمیتونم واحتمال میدم که خانم ابراز نارَضایتی میکنه وراضی از رابطه نیست وشمارا نگران میکنه گاهی وقتها هم کار وخستگی زیاد میتونه در ایجاد برقراری رابطه اختلال ایجاد کنه فراموش نکن که باید ارامش فکری روحی وروانی وجسمانی داشته باشی در اتاق خواب احساس ارامش داشته باشی ومعاشقه وپیش نوازی تا خانم به اوج لذت رسیده باشند ودر انتها چیزی حدود ۱الی ۵ دقیقه دخول نرمال هستش تا به انزال برسی وبیشتر رابطه مربوط به پیش نوازی واماده کردن خانم هست دیگه اینکه ممکن هست دچار اختلال نعوذ شده باشی ویا احتمال داره به الت شما ضربه وارد شده باشد ودچار شکستگی ویااسیب به رگهای خونی وارد شده باشد والت به طور کامل از خون پر نمیشود احتمال هم هست که دچار مشکل خونی شده باشد توصیه میکنم که به متخصص سکسولوژی یا سکس تراپ مراجعه کنید تا از نزدیک معاینه شود وتشخیص داده شود ودرمان وتوصیه لازم صورت گیرد .... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
صبورانه در انتظار زمان بمان⏰ هر چیز در زمان خودش رخ می‌دهد باغبان حتی اگر باغش 🌳 را غرق آب کند، درختان خارج از فصل خود 🌳 میوه نمی‌دهند ...🍀 @onlinmoshaverdh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📌 عاشقانه مذهبی ۱۵ 📝: سر و صدای دوقلوها امکان کشیدن نفس عمیق دوم رو از من گرفت و نگاهم ثابت شد روی محمدی که شبیه بابا بود و محسنی که شبیه مامان. -شما دوتا دیگه کجا؟ محمد ابرو انداخت بالا و امروز اصلا حوصله‌ی خوشمزه بودنش رو نداشتم. -خونه عمه، مشکلیه؟ چشم‌هام رو ریز کردم و شد یه چپ چپ خوشگل رو به هردوشون. -اون‌وقت کی گفته شما دو تا هم دعوتین؟ محسن صداش لوس شد، هر دو شون یه پا خاله‌زنک بودن. -وا! محیاجون، خونه‌ی عمه که دعوت نمی‌خواد. صورتم رو با چندش جمع کردم. -نمی‌دونم کی بهتون گفته بانمکین. بابا همون موقع بیرون اومد، طبق عادت سوئیچ ماشینش رو می‌چرخوند. من هم خوشحال شدم دهن باز محسن بسته شد و من خودم رو لوس کردم. -بابا جون خودم با آژانس می‌رفتم، روز جمعه‌ای روز استراحتتونه. روی پیشونی بابا چین مصنوعی افتاد و یه لبخند واقعی پدرانه روی لب‌هاش. -این یعنی دختر بابا از الان تعارفی شده؟ محمد اوفی کشید و دست به کمر شد، نگاه طلبکارش رو به من بود. -نخیر باباجون؛ این یعنی این یکی یک‌دونه باز داره خودش رو لوس می‌کنه. محسن هم دهنش رو کج کرد و گفت: -خودشیرین بابا همراه من چشم‌غره‌ای به هردوشون رفت و با ریموت در ماشینش رو باز کرد، منم «حسودی» بارشون کردم و رفتم صندلی جلو بشینم. -آی خانوم مامان هم داره میاد. گیج به محسن نگاه کردم. -مامان؟! محمد دیگه روی صندلی عقب کنار شیشه جا گرفته و قیافه‌ش پیروزمندانه بود. -بله مامان. دسته جمعی می‌خوایم بریم در خونه‌ی عمه تحویلت بدیم، بعد خودمون بریم دوردور. آخ چه صفایی داره حالا بیرون رفتن، چه خوب شد عروسش کردن، نه محسن؟ محسن منتظر شد من بشینم تا اون هم کنار شیشه بشینه، عادت داشتن من رو وسط بذارن. -آره ولله. دعاش رو باید به جون امیرعلی بکنیم که از شر این دردونه راحتمون کرد. با اعتراض و باز هم به سبک دردونه‌ی بابا بودن گفتم: -بابا... مامان که بیرون اومده بود فرصت به بابا نداد و این‌بار اون طرفدارم شد صد دفعه گفتم این حرف‌ها رو نزنین، خوبیت نداره؛ دخترمم اذیت نکنین. لحن تند مامان روشون تاثیر نکرد، تازه با خنده‌ی ریزی به هم چشمک زدن و من دست به سینه روی صندلی عقب نشستم. ترجیح دادم با بحث کردن همین اول صبحی روزم رو خراب نکنم. *** برای دور شدن ماشینِ بابا دست تکون دادم و همون لحظه عطیه در رو باز کرد و با دیدنم دست به کمر شد. -وا چه عجب، نمی‌اومدی دیگه. دست مامانم درد نکنه با این عروس آوردنش، تا لنگ ظهر می‌خوابه. پوف بلندی از دهنم در اومد، عطیه هم لنگه‌ی محسن و محمد بود. -جون من بی‌خیال شو دیگه عطی جون، دقت کردی جدیداً داری میری تو جلد خواهرشوهرهای غرغرو؟! با کیفم زدم به بازوش که تلافی الان و دیشب با هم درآد. -حالا هم برو کنار، اگه همین‌جا بمونم تا شب می‌خوای برام دست به کمر سخنرانی کنی. بازوش رو ماساژی داد و من اصلا نگاه سنگینش رو به روی مبارکم نیاوردم.... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺