eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.6هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
⇦ به خودتان، نوع لباسی که می‌پوشید، ظاهر زندگی‌تان و دستپخت‌تان توجه کنید. ⇦ بی‌انگیزگی شما در رسیدگی به اوضاع خانه، خورد و خوراک و پوشش در همسرتان نیز تاثیر می‌گذارد. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📌 عاشقانه مذهبی ۲۰ ولی قلبم رو گرم کرده بود. وای از ذهنی که بی‌هوا براش چیزی یادآوری میشه؛ یعنی امیرعلی با این دست‌هاش مرده شسته بود؟! لرزش خفیف تنم رو حس کردم و خدا رو شکر امیرعلی درگیر لباس عوض کردنش بود. -نخود نذری می‌خوری؟ چون توی فکر بودم تکون بدی خوردم و حالا نگاه امیرعلی مستقیم به خود خودم بود و البته کمی متعجب. گیج نگاهش کردم و تو ذهنم به تحلیل حرفش نشسته بودم و اون جلو اومد. یه قدم، دوقدم و بعد دستش رو که صاف بود و پر از نخود نذری بالا آورد و جلو صورتم چی شد؟! می‌خوری؟ ضربان قلبم تحلیل می‌رفت و نگاهم ثابت شده بود روی سفیدی پوست دستش و نفهمیدم چطوری زبونم چرخید و گفتم: -نگفته بودی میری کمک عمو اکبرت. نگاه بهت‌زده‌ش چشم‌هام رو نشونه رفت. خیره شد توی چشم‌هام و باز من کم آوردم و نگاهم رو دوختم به دست‌هام که از هیجان این نزدیکی و نگاه بدون اخم امیرعلی، همدیگه رو بغل کرده بودن و رنگشون به سفیدی می‌زد. -کی بهت گفت؟ صداش ناراحت بود و گرفته، سر به زیر گفتم: -عطیه، کاش خودت بهم می‌گفتی. پوزخندی زد و من ربط این پوزخند رو تو این موقعیت درک نکردم. -اون روز مهلت ندادی و زود از پذیرایی خونه‌تون فرار کردی، وگرنه می‌گفتم که حالا مجبور نباشی مردد باشی. چشم‌های بیش از حد باز شده‌م رو به صورت درهمش دوختم، نمی‌دونم ازحرفم چی برداشت کرد که طعنه می‌زد. -حالا کی گفته من مرددم؟ فقط دوست داشتم خودت بهم بگی، همین ابروش بالا پرید و دستش از جلوی صورتم جمع شد، فهمیدم دلخوره و من می‌خواستم از بین ببرم تردیدی رو که روی قلبم سایه انداخته بود. -فکر کنم اون‌ها رو به من تعارف کردی. نگاهش گیج و سوالی بود و توی سرش مطمئناً هزارتا فکر. برای همین به دست مشت شده‌ش؛ با چشم‌هام اشاره کردم. پر ازتردید گفت: -مطمئنی می‌خوای؟ قیافه حق به جانبی گرفتم تا تردیدها عزم رفتن کنن. -یادم نمیاد گفته باشم نمی‌خوام. کلافه نفس عمیقی کشید و با صدایی که از زور ناراحتی دورگه شده بود گفت: -اما من با همین دست‌هام مرده شستم، شاید خوشت نیاد. باز هم به خودم لرزیدم و دلم ضعف بدی گرفت. صدای عطیه هم توی گوشم پیچید "نفیسه خونه عمو چیزی نمی‌خوره چون بدش میاد." سرم رو تکون دادم، من دنبال این تردیدها نبودم؛ من نمی‌خواستم غرق بشم توی خرافات فکریم. نگاهش کردم، گرم و پر از حس ناب دوست داشتن؛ بدون ذره‌ای از سایه‌ی تردید آقا امیرعلی من می‌خوامشون. الان این حرف شما چه ربطی داشت؟ نگاهم کرد، این خاصیت نگاهش دلم رو طوفانی می‌کرد. آهسته کف دستش رو باز کرد و من با اون حس بی‌قرار، لب‌هام رو به کف دستش چسبوندم و چند دونه نخود رو همون‌طور با دهنم برداشتم و خوردم. قلبم به جای بی‌تابی آرامش گرفته بود، با این‌که سر به هوایی کرده بودم. نگاهش مثل برق گرفته‌ها شده بود، مشخص بود حسابی از کارم شوکه شده؛ چون با این کارم یه جورایی دستش رو بوسیده بودم. لبخند مهربونی به صورتش پاشیدم و با یه چشمک گفتم: -می‌دونستی اولین دفعه‌ایه که به من چیزی تعارف می‌کنی؟ حالا امروز که یادت رفته باید برام اخم کنی و نخود نذری تعارفم می‌کنی، مگه میشه بگذرم؟! به شوخی طعنه زدم که یکم به خودش بیاد. -خدا قبول کنه نذر هر کی که بود. نفسش رو با صدای بلندی فوت کرد و من باز گل کرده بود شیطنتم، وقتی کنار امیرعلی این‌قدر به آرامش رسیده بودم. یه تای ابروم رو بالا فرستادم و کف دستم رو گرفتم جلوی صورتش. -بقیه‌ش رو همون‌جوری بخورم یا میدیش به من؟ چشم‌هاش بازتر شد و ابروهاش بالا پرید که من هم از ته دل خنده‌م رو رها کردم. با شیطنت خم شدم که دستش رو عقب د. -لوس نشو دیگه. خودت تعارفم کردی، مال منن. معلوم بود خنده‌ش رو به خاطر لحن بچگانه‌م کنترل می‌کنه؛ چون چشم‌هاش برق می‌زد و من با خودم گفتم، محیا فدای اون نگاه خندونت. مچ دستم رو گرفت و دستم رو بالا آورد و من دیگه نه لرزیدم و نه بی‌قرار شدم، قلبم تند نزد؛ فقط با ضربان منظمش گرمی می‌داد به همه‌ی وجودم، گرمایی‌ شیرین‌تر از آب‌نبات‌های چوبی کودکانه..... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
برای زنان،عشق به نسبت رابطه‌ی جسمی ازاهمیت بسیاربیشتری برخورداراست 👈وهنگامی که نیازبه عشق برآورده شده باشداهمیت واحساس نیازبه رابطه‌ جنسی درآن‌هاافزایش می‌یابد @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
خانمهای ملکه بخونن اگر دیگران را عادت بدهی که همیشه آب میوه مانده ته دستگاه آبمیوه گیری سهم تو باشد یا کتلت زیادی برشته شده، یا بدمزه ترین آب نبات مانده در ظرف شکلات یا هر چیزی که دیگران دوستش ندارند... به مرور این میشود سلیقه ات ، میشود سهمت! هیچ کس هم نمیگوید آه چه موجود فداکاری!! بد نیست گاهی برای خودت بهترین و خنکترین نوشابه ها را باز کنی! چرا سهم تو نرمترین بالش نباشد یا بهترین یادگاری از سفر، یا سرگل غذا یا حتی ساعتی از برنامه دلخواه تلویزیونی؟ گاهی باید مثل ملکه ها رفتار کرد ! باید به دیگران فهماند در وجود هر زنی غیر از یک موجود فداکار همیشه قانع ، ملکه ای زندگی میکند که گاه باید عصای سلطنتش را بالا بیاورد و محکم بر زمین بکوبد تا دیگران یادشان بیاید قرار نیست همیشه سهم تو از پست ترین چیزها باشد. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌹هر_دو_بدانیم 🍃 شش نکته حیاتی که بسیاری از زوجین به آن توجه نمی‌کنند...! 1⃣ همسر خود را به چشم یک شی‌ مسئول ننگرید. بلكه به شخصیت وجودی او احترام بگذارید. 2⃣ جنبه یا بخش‌هایی از شخصیت شوهرتان را كه باعث تمایز او از سایرین می‌شود مورد توجه و تحسین قرار دهید. 3⃣ برای اینكه همسرتان با شما روراست باشد سعی كنید او را درک كرده و برای افكار و احساساتش ارزش قایل شوید. اگر حرف‌ها و گفته‌های او مطابق میل شما نیست از خود واكنش تند نشان ندهید؛ زیرا به این وسیله بذر بی‌اعتمادی در زندگی خود می‌كارید.  4⃣ وقتی همسرتان با شما درد دل می‌كند و راز دلش را با شما در میان می‌گذارد، احساساتش را بپذیرید و به او نگویید كه اسرار درونش ناخوشایند و بی‌رحمانه است‌ و خیلی بد است. 5⃣ به طور مداوم از شوهرتان انتقاد نكنید زیرا انتقاد پیاپی باعث می‌شود كه شوهرتان از شما فاصله بگیرد. 6⃣ او را به درک نكردن‌، عدم صمیمیت و بی‌احساس بودن متهم نكنید. زیرا او درک كردن‌، صمیمیت و با احساس بودن را به شیوه خودش نشان می‌دهد. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال469 سلام فرزند خاله عزیزم پسر ی است که تازه به سن بلوغ رسیده و اصلا رغبت به نماز و عبادات ندارد لطفا راهنمایی کنیددرصورتیکه خیلی باملایمت تذکر میدن به پسرشون پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاورخانواده باسلام خاله عزیز پرورش فرزند آز ابتدای تولد اغاز میشود اونم به صورت عملی یعنی خود خانواده باید عامل به تقوا واخلاق حسنه باشه تا فرزند دلبندش هم یاد بگیره وبا حافظه تصویری خودش ثبت وضبط کنه همه چیز ۷سال اول در وجود کودک نهادینه میشه ودر دوره های بعد ثابت میشه نمیشه که من دغدغه نماز اول وقت رو نداشته باشم وبعد هی به فرزندم بگم نماز دوصد گفته به نیم کردار نمیارزد تواین دوره هم نصیحت ویا سخت گیری نتیجه عکس میده وفقط با محبت وتوحه وعامل بودن وارتباط گیری صحیح میتونی فرزندت رو هدایت وجذب کنی باآرزوی توفیق @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌙شب بخیر یعنی سپردن خود به خــدا و آرامش در نگاه خدا یعنی سیراب شدن در دستان و آغوش خدا شب بخیر یعنی شکوفایی روزت سرشار از عشـق به خــــ♡ـــــدا شبتـــون آروم و در پناه خـــدا🌙 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌸آرامش آدمهابا ارزش ترین 💜حس دنیاست 🌸براتون یک دنیا آرامش 💜ویک دنیا تندرستی 🌸ویک عالمه 💜خوشبختی و برکت 🌸ازخدای بزرگ خواستارم 💟شبتون پر از آرامش💟 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺🍃 وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّي مِن لَّدُنكَ سُلْطَانًا نَّصِيرًا و بگو: «پروردگارا، مرا در هر کار، با صداقت وارد کن و با صداقت خارج ساز و از سوی خود، حجتی یاری کننده برایم قرار ده» -آیه ۸۰ @onlinmoshavereh
🌺 🙏 ✍نویسنده‌ای مشهور، در اطاقش نشسته بود تک و تنها. دلش مالامال از اندوه قلم در دست گرفت و چنین نوشت: "سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را در آوردند. مدّتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت. در همین سال به سنّ شصت رسیدم و شغل مورد علاقه‌ام از دستم رفت. سی سال از عمرم را در این مؤسّسۀ انتشاراتی سپری کرده بودم. در همین سال درگذشت پدرم غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت. در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکی‌اش محروم شد. مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود. از دست رفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد." و در پایان نوشت، "خدایا، چه سال بدی بود پارسال!" در این هنگام همسر نویسنده، بدون آن که او متوجّه شود، وارد اطاق شد و همسرش را غرق افکار و چهره‌اش را اندوه‌زده یافت. از پشت سر به او نزدیک شد و آنچه را که بر صفحه کاغذ نقش بسته بود خواند. بی آن که واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود، اطاق را ترک کرد. اندکی گذشت که دیگربار وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد. نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید؛ روی کاغذ نوشته شده بود: "سال گذشته از شرّ کیسۀ صفرا، که سالها مرا قرین درد و رنج ساخته بود، رهایی یافتم. سال گذشته در سلامت کامل به سن شصت رسیدم و از شغلم بازنشسته شدم. حالا می‌توانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزون‌تر صرف نوشتن کنم. در همین سال بود که پدرم، در نود و پنج سالگی، بدون آن که زمین‌گیر شود یا متّکی به کسی گردد، بی آن که در شرایط نامطلوبی قرار گیرد، به دیدار خالقش شتافت. در همین سال بود که خداوند به پسرم زندگی دوباره بخشید. اتومبیلم از بین رفت امّا پسرم بی آن که معلول شود زنده ماند. " و در پایان نوشته بود، "سال گذشته از مواهب گستردۀ خداوند برخوردار بودیم و چقدر به خوبی و خوشی به پایان رسید!" نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرم کننده از رویدادهای زندگی در سال گذشته بسیار شادمان و خرسند و در عین حال متحیّر شد. نتیجه آن که در زندگی روزمرّه باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار می‌کند بلکه امتنان و شاکر بودن است که ما را مسرور می‌سازد... 💫🌟مطالب جالب🌟💫👇 @onlinmoshavereh 🌺🍃🌺🍃🌺
به این چهره ها دقت ڪنید [😊😚☺️😄😌] حالا این چهره ها رو ببینید [😱😧😰😢😢] متوجه شدید؟ همهٔ صورتهای شاد و خندان چشم بسته اند، در حالیڪه تمام صورتهای غمگین چشماشون باز است. زندگی همین است! چشمانت را ببند و برخی چیزها را نادیده بگیر تا با خوشی زندگی ڪنی... ✋🌹😊 @onlinmoshavere 🌺🍃🌺🍃🌺
🍀🍂🍀🍂🍀 🍂🍀 وقتی فرزندم به دیگران میدهد، باید به او چه بگویم❓ ✅می دانم که از رفتار دوستت (خواهرت یا برادرت) عصبانی هستی 📛اما ناسزاگفتن کار صحیحی نیست. 👈اگر عصبانی هستی، نفس عمیقی بکش و بدون اینکه از الفاظ نامناسب استفاده کنی به کمک الفاط درست و مناسب مشکلت را بیان کن. فحش دادن شخصیت تو را خراب می کند. ❗️اگر می خواهی به دوستانت نشان دهی از آنها برتری و دوستان همیشگی داشته باشی، باید با آنها موقر و باادب صحبت کنی. @onlinmoshavereh 🌺🍃🌺🍃🌺🍃