eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.7هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 زائر کرب و بلا لحظه ی ناب دعا یادم کن دست کوتاه من و دامن عشق پس در آغوش خدا یادم کن اربعین کرب و بلا، عشق، حضور نزد آقای وفا یادم کن #یاحسین @oonlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ پروردگارا🙏 امشب به عزیزانم 💞 اندیشه ای خلاق دیده ای بینا گوشی شنوا زبانی مهربان دستهایی بخشنده پاهایی استوار تنی سالم و قلبی پراز عشق 💞 عطا کن 🙏 شبتون خوش @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 آمیـــن یا رَبَّ 🙏
‍ ‍ @ olinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🌸🌺 صبح که چشمات رو باز میکنی ☺️ یعنی: 🍁یک فرصت تازه🍁 یعنی: 🍁بگویی:خدایآ شکــــــرت که نفس میکشم😇🍁 یادت باشه:تو باید بهتریــــن باشے😌💪 🍁و امروز روزِ توستْ تا تلاشُ اراده و توکلت به خدای مهربون براتْ بهترین‌ها رو رقم بزنه😍😇 🍁هیچوقت خودتُ دستِ کم نگیر تو میتونی دنیایِ درونتْ رو هم متحول کُنی❤️😌 لبخند بزنُ دوستم شروع کُن 😇☺️ ✨خــــــدآ با تــــوســــتْ✨😇 ✨💛❤️
🍃🌼شروع آبان ماه تون معطر به عطر خوش 🌼🍃 🌼صلـوات🌼 بر محمد و آل مطهرش 🌼 🍃🌼 اللَّـهُمَّ 🌼🍃 🍃🌼 صَلِّ 🌼🍃 🍃🌼 عَلَى 🌼🍃 🍃🌼 مُحَمَّد 🌼🍃 🍃🌼وعلی آلِ🌼🍃 🍃🌼 مُحَمَّد 🌼🍃 ♡ @onlinmshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
خدایا❣ 💐به روزگارِ دوستانم آرامش 💐به زندگیشان عافیت 💐به عشقشان ثبات 💐به مهرشان وفـا 💐به عمرشان عزت 💐به رزقشان برکت و 💐به وجودشان 💐صحت عطا بفرما @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 ظهرتون عالی 👌
🔴 💠 یکی از فرمولهایی که صفت کردن و آسان‌گیری نسبت به همسر و خانواده را زیاد می‌کند و و تجربه را به زندگی تزریق می‌کند معاشرت با اقوام و غیر اقوام است. 💠 سالخوردگانی که هستند و سردی و گرمی دنیا را بازگو می‌کنند گاه باعث اصلاح و بی‌تدبیری‌های ما در زندگی می‌شوند. 🍃 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#فایده_مهربانی_خانم 💠 شاید فکر کنید مردی با ظاهر خشن و زبانی تند، نیازی به ابراز #محبت ندارد! 💠 شاید شما هم زیر بار سنگین زندگی خسته شده باشید اما یادتون باشه مردها نیز درگذر زندگی و در برخورد با مشکلات #فرسوده می‌شوند. 💠 لذا ذره‌ای کوچک از #مهربانی می‌تواند حالشان را خوب کند. اگر در مهربانی کردن پیش قدم شوید، زمان‌هایی که به مهربانی نیاز دارید، #مهربانی خواهید دید. 🍃@onlinmoshavereh 🌺🍀🌺
سوال495 سلام وقتتون بخیر.من دوتا دختر دارم ۷و۴سال.خودم ۳۴سالمه.دختر دومم خیلی به من وابسته هست طوریکه همیشه وهمجا باید کنارش باشم.بهانه گیره وسر هر چیزی گریه میکنه.شبها با حالی که تو اتاق خودش میخوابه اما من هم باید پیشش بمونم شدیدا دختر احساسی هست.طوریکه تا صبح بازوی من گرفته داره ومدام بدنم بو میکشه.خواستم راهنماییم کنین چطوری باهاش برخورد کنم تا وابستگیش کمتر بشه؟ خودمم خیلی خیلی زود عصبی میشم واز کوره در میرم پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاورخانواده باسلام خواهر خوبم این وابستگی به مادر برای کودک خصوصا سن ایشون یه امر طبیعی هستش البته تا سه سالگی کودک تحمل دوری مادر رو نداره و در هر لحظه مادز باید پاسخگو باشه و ور دل کودک باشه ونیازهاش رو با مهربونی پاسخ بده در غیر این صورت کودک ول بسته ناایمن میشه وازلحاظ روحی وروانی تعادل نداره وبعداز سه سالگی این وابستگی کمتر میشه وحالا چند ساعتی رو میتونه تحمل کنه ولی بیشتر دوست داره با مادر باشه پس لطفا محبت خودت رو ازش دریغ نکن وبه احساساتش پاسخ بده انچنان دور بشه که خودت دلت بسوزه برای این روزهاش پس خیلی عجله نکن واسه فاصله گرفتن ..‌.‌دیگه اینکه سعی کن به خودت ارامش بدی با عصبانیت چیزی گیرت نمیاد فقط دیگران رو از اطراف خودت دور میکنی وروح وروان خودت رو اسیب میزنی همین پس اروم باش وبه خاطر چیزهای بی اهمیت وزندگی گذرا از کوره در نرو موفق باشی @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #بازی_کردن_با_همسر 💠 گاهی با همسر خود در خانه مشغول #بازی و سرگرمی شوید و آن را با #نشاط و هیجان و شوخی‌های مناسب انجام دهید. 💠 سرگرمی و بازی و خنده‌های لابلای آن، باعث می‌شود گاهی #کدورتها و رفتارهای سنگین زن و شوهر نسبت به یکدیگر از بین برود و #محبت و علاقه جدید در زندگی جریان پیدا کند. 🍃@onlimoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
💔❤💔 عشق برای مردها همچون یک زخم عمیق می‌ماند. به همین دلیل، بی‌آنکه چرایی‌اش را بدانند، از کسی که بیشتر از همه دوستش دارند، می‌گریزند. آن‌ها از این زخم می‌هراسند. این دست خودشان نیست که بی‌دلیل همه‌چیز را رها می‌کنند و می‌روند. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
💏 همسرتان را زیاد ببوسید ... 💞بوسه عاشقانه قاتل استرس است و باعث آرامش همسرتان میشود. و ایجاد محیطی امن و آرام برای شما را در پی دارد... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
عاشقانه مذهبی ۳۷ بیا. لباسش رو با یه تیشرت قهوه‌ای عوض کرده بود و لباس کثیفش دستش بود، جلو رفتم و لباس رو گرفتم. -صبر کن محیا، خودم میشورمش. ابروهام رو بالا دادم یعنی من بلد نیستم بشورم؟ کلافه نفسی کشید، انگار حرف اصلی بیخ گلوش مونده. -آب حیاط سرده، دست‌هات... نذاشتم ادامه بده. -میرم توی روشویی دستشویی آب داغ بگیرم لک چربش بره، بعد بیرون آب می‌کشم. خواست مخالفت کنه که مهلتش ندادم و با قدم‌های سریع بیرون اومدم. کی می‌خواست این تعارف‌ها رو تموم کنه؟ دلم صمیمیت می‌خواست، جوری که خودش بگه میشه این رو برام بشوری. یقه‌ی لباس رو به بینیم نزدیک کردم، پر از عطر امیرعلی بود. دیده بودم همیشه به گردنش عطر می‌زنه، خوب عطرش رو نفس کشیدم و بعد شروع کردم به شستن. وقتی مطمئن شدم اثری از لکه نیست، دست‌های پرکفم رو آب کشیدم و لباس رو برداشتم تا توی حیاط راحت بتونم آب کشیش کنم. بیرون که اومدم چادر رنگی افتاد روی سرم و من با تعجب امیرعلی رو دیدم که صورتش پر از لبخند عمیق بود با چاشنی تشکر و لب زد: -امیرمحمد این‌ها اومدن . با یه دست لباس رو نگه داشتم و با دست دیگه چادر رو درست گرفتم. -از دختردایی ما کار می‌کشی امیرعلی؟ نگاهی به امیر‌محمد انداختم که با کت و شلوار مشکی بود و دست‌هاش توی جیب شلوارش. -سلام. خوبین؟ کمی به نشونه‌ی حرمت سر خم کرد. -علیک سلام دختردایی. بابا بده خودش این لباس‌هاش رو بشوره، این وضع هر روزشه ها. مشت شدن دست امیرعلی رو دیدم، لحن شوخ امیرمحمد می‌گفت قصد کنایه زدن نداشته؛ ولی امیرعلی حسابی نیش خورده بود البته این رسمی پوشیدن امیرمحمد یه جور کنایه بود؛ چه اصراریه خونه بابا اومدن این قدر رسمی و شیک؟! لبخندی زدم، تغییر حالت امیرعلی به چشم نیاد. -خودم خواستم. مگه لباسش رو می‌داد، اگه هر روزم باشه روی چشم‌هام؛ وظیفمه. حالت امیرعلی تغییر نکرد و امیرمحمد لبخند معنی‌داری زد، ادامه این صحبت رو دوست نداشتم. -نفیسه جون و امیرسام کجان؟ -زودتر رفتن تو خونه. امیرسام بی‌تابی می‌کرد، شیر می‌خواست سرم رو به نشونه‌ی فهمیدن تکون دادم و با گفتن ببخشیدی رفتم سمت شیر آبی که درست وسط حیاط بود، با یه حوضچه سنگی آبی فیروزه‌ای. با رفتن امیرمحمد و بسته شدن در چوبی هال، امیرعلی تکیه از دیوار گرفت و اومد نزدیک من. -بده من، خودم آب میکشم برو تو خونه. لحنش تلخ بود و صورتش پر‌اخم، توجهی نکردم و لباس رو به دو طرف؛ زیر شیر آب پیچوندم. دستش جلو اومد و نشست روی دست‌هام. -میگم بده به من. دیگه خیلی تلخ شده بود و تند، دستش هم می‌لرزید از زور عصبانیت. نگاهی به چشم‌هاش انداختم، من گناهی نداشتم. با لجبازی و حرص گفتم : -نمیدم. دستش مشت شد روی دستم و باز من گفتم: -خودت خوب می‌دونی آقا امیرمحمد فقط می‌خواست شوخی کنه. نفس عمیقی کشید و من با دستم آب ریختم روی سر شیر آب که کفی شده بود و بعد آب رو بستم. پوفی کشید، کلافه و خسته خسته شدم. حتی از خودم که فکر می‌کنم همه چیز کنایه است، قبلا برام مهم نبود؛ ولی حالا دوست ندارم تو اذیت بشی و خجالت بکشی از کنار من بودن. آب لباس رو محکم چلوندم و بعد توی هوا تکوندم تا آب اضافیش کامل بره و خیلی چروک نشه. همون‌طور که می‌رفتم سمت طنابی که عمه از این سر تا اون سر حیاط وصل کرده بود، برای خشک کردن لباس‌ها؛ گفتم: -گمونم راجع به این موضوع صحبت کرده بودیم، اون‌شب خونه بابابزرگ قصه نمی‌گفتم برات امیرعلی. اومد نزدیک و من بی‌توجه به نگاه سنگینش گیره‌های قرمز رنگ رو روی لباس زدم. زیر لب گفت: -متاسفم، بد حرف زدم. نگاهم رو دوختم تو نگاه پشیمونش. -طعنه‌های بقیه اذیتم نمی‌کنه، هر چند تا حالا هم طعنه‌ای در کار نبوده و هر کی رو که از دوست و آشنا دیدم ازت تعریف کرده؛ اهمیت هم نمیدم به حرف‌هایی که زیاد مهم نیستن؛ ولی اذیتم می‌کنه این رفتارت که یه دفعه غریبه میشی و غریبه میشم برات.... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺