📌
#به_همین_سادگی
#رمان عاشقانه مذهبی
#پارت۷۵
با نفس عمیقی عطر چادرم رو بلعید و ادامه داد: -ببخشید دستهام خیلی کثیفه نمیتونم محبتت رو جواب بدم، حالا این بـ ـوسـ قشنگ به تلافی اولین بـ ـوسـ تحویل سال بود که نشد. با خجالت لبم رو گزیدم و با اعتراض گفتم: -امیرعلی! خندید و گونه زبرش رو به صورتم کشید. -جون امیرعلی؟ -دستت درد نکنه، واقعا ممنون. لبخند گرمی روی صورتم طرح انداخت و خجالتم یادم رفت از نوازش صورتم با صورتش. اولین صبح عید، وقتی امیرعلی اومده بود خونهی ما تا با هم بریم خونه بابابزرگ طبق رسم هرساله عید دیدنی، توی حیاط که رفتم استقبالش با اینکه پریدم توی بغلش باز هم خجالت کشیدم صورتش رو ببوسم و بـ ـوسهم رو کاشتم روی دستهاش؛ ولی امیرعلی با خنده گونهم رو بوسیده بود و من با یادآوری حرف دیشبم چهقدر خجالت کشیده بودم کنار آرامشی که از بـ ـوسه مهربونش برای تبریک عید گرفته بودم. آروم عقب اومدم و امیرعلی با دیدن صورتم شروع کرد به بلند و شیطون خندیدن
به چی میخندی؟ من خنده دارم؟ لبهاش رو جمع کرد توی دهنش. -اگه بدونی چیکار کردم با صورتت. آچارهای دستش رو روی زمین رها کرد و از من دور شد. -بیا ببینم. به حرفش گوش کردم. من رو برد پشت یه دیوار که روشویی اونجا بود. دستهاش رو صابون زد و شست. -بیا صورتت رو بشورم. با خوشحالی نزدیک رفتم، چه خوب که سیاه شدن صورتم ختم میشد به دستهای امیرعلی و این لحظههای خوش؛ لحظههایی که به خاطر غرور مردونهش نوازشش رو گاهی اینجوری قایم میکرد. حوله رو به دستم داد و گفت میره لباس عوض کنه. صورتم رو که خشک کردم رفتم کنار میز و کادوش رو از کیفم درآوردم؛ دلم میخواست تو همین لحظههایی که تنهاییم کادوش رو هم بدم. با صدای قدمهاش که نزدیک شده بود چرخیدم و کادو رو گرفتم سمتش، مثلا غافلگیرانه. -ناقابله، امیدوارم خوشت بیاد. گردنش رو کج کرد و نگاهش توی چشمهام
این چهکاریه آخه؟! همین که یادت بود برام دنیاییه. گل رز دستش رو نشونم داد و حرفش رو ادامه. -تازه این گل خوشگل هم برام بهترین هدیهست. جلو اومد و یه بـ ـوسه روی پیشونیم کاشت و با گفتن ممنون، کادوش رو گرفت و آروم در جعبهی کوچیک رو باز کرد و با دیدن انگشتر با نگین شرفالشمسی که روش میدرخشید تشکرآمیز گفت: -خیلی قشنگه خانومی، دستت درد نکنه؛ واقعاً ممنون. خوشحال شدم که خوشش اومده، این رو میشد از تشکر غلیظش فهمید. -ببخش ناقابله. حالا میشه من دستت کنم؟ دست چپش رو آورد جلو و من انگشتر رو توی انگشتش فرو کردم و جای حلقهی طلایی که دیگه بعد از شب عقدمون توی دستش ندیدم رو با این انگشتر پر کردم. انگشتهام رو بین انگشتهاش فرو کردم و حلقهی من و انگشتر امیرعلی با صدای تیکی به هم خورد، صدای تیک عشق. نگاه مهربونش رو که روی دستهامون بود گرفت و به چشمهام دوخت، تاب نیاوردم نگاهش رو وقتی اینجوری خاص میشد و هزار جملهی عاشقی رو داد میزد و من نمیدونستم چهطوری باید با نگاهم جوابش رو بدم. به کیک اشاره کردم
این هم کیک تولد. خندهش گرفت. -مگه من بچهم محیا جان؟چرا اینقدر خودت رو اذیت کردی؟ لبهام رو غنچه کردم. -اذیتی نبود، خودم برات پختم. ابروهاش بامزه بالا رفت. -جدی؟ ممنونم. پس این کیک خوردن داره. -مطمئن نیستم خوب شده باشه، عطیه و محمد و محسن کلی اذیتم کردن و گفتن اگه کیک رو بخوری مسموم میشی. به لحن دلواپس و پنچرم بلند بلند خندید. - خیلی هم خوبه. حالا میشه این کیک رو ببریم خونه بخوریم؟ چون کلی ذوق کردم. این اولین دفعهایه که یکی برام تولد میگیره و کیک میپزه، میخوام همه از دست هنر خانومم بچشن تا دیگه اذیتش نکنن؛ من مطمئنم عالیه. ذوق کردم از تعریفش هر چند ساده. بچگانه گفتم: -باشه فقط اینکه خیلی کوچیکه. لبخند محوی رو صورتش بود....
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🍎🍃🍎🍃🍎
🌲هیچ نهالی با چند روز ابیاری
ثمر نمی دهد 🍎🍃
همه باید این را بدانیم
لازمه موفقیت های بزرگ 🍎🍃
🍎 و پیشرفت های عظیم
صبر و تحمل است 🍎🍃
☺️آنچه که مهم است این است که :
✨باید حوصله داشت تحمل کرد 😍
💪ایستادگی کرد و صبور بود
تا موفق شد✌
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
اگه تنها دعايى كه هر روز میکنی ميكنى "خدایاشکرت " باشه . همينم كافيه
خدایا شکرت برای تموم داده ها و نداده هات . برای تموم نعمتهات که بزرگترینش سلامتیه تا محتاج کسی نباشیم❤️
@onlinmoshavereh
💕💕
#درودهمدلان
ای آرامش دلهای بیقرار! ای رمز پنهان هر نیاز!
امروز طوری در دلم بنا ساختم ، که صاحب خانه اش فقط توئی ، فقط تو....
ازوقتی با ساز تو دمساز شدم ، زندگی ام آسمانی رنگ شده و آنقدر شیرین و روشن ، که دست هیچ دغدغه ای به من نمیرسد و نخواهد رسید.
ممکن است روزهایم دورهٔ تاریک و تاری داشته باشد، امّا خالق من ،روشنایی جاودان منست.
امروز بندهای بندگی را گشوده ام ، نه اینکه نخواهم بنده ات باشم ،می خواهم در حوالی بودن تو، بی بند و بهانه عاشقی کنم...
#مشاوره_انلاین
@onlinmoshavereh
💕💕💕
#زناشویی_جنسی
یکی از مراحل مهم پیش نوازش مرد برای ﺯﻥ اﺳﺖ
همچنین زنان تمایل زیادی برای رابطه دهانی با شریک جنسی دارند
و دوست دارند مرد برای ایشان این تحریک را انجام دهد.
#مشاوره_انلاین
@onlinmoshavereh
🔴 #اینگونه_فکر_کنید
💠 به جای اینکه همیشه به این بیاندیشید که شما از همسرتان چه میخواهید کمی فکر کنید که #همسرتان از شما چه میخواهد.
💠 اینگونه فکر کردن در حل بسیاری از #مشکلات در زندگی راهگشا خواهد بود.
💠 و حس همنوع دوستی و #محبت به همسر و نیز حسنظن را در شما زنده خواهد کرد.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌳سلام
🌧امروزتون
🌳مثل گل، خوش عطر و بو
🌧مثل باران باطراوت
🌳مثل سبزه خوش رنگ
🌧مثل سبزه زار پر از آرامش
🌳مثل رود خروشان
🌧مثل کوه استوار
🌳مثل درخت پربار
🌧و مثل روز پر از زندگی
🌳یکشنبه تون سبز و پر انرژی 👌🏻
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📌
#به_همین_سادگی
#رمان عاشقانه مذهبی
#پارت۷۶
عیبی نداره، من میخوام کیک تولدم رو به همه نشون بدم، یه تیکهی کوچیک هم کافیه. چشمکی بعد از صحبتش حواله من کرد و من چهقدر دلم میخواست دوباره بپرم بغلش و این بار داد بزنم عاشقتم امیرعلی، آخه اون بود که وسط تولد کوچیک و مثلا غافلگیرکنندهم با محبتهایی که بین جملهها پیچیده شده بود؛ غافلگیرم میکرد. با نوازش دستم من رو به خودم آورد، از احساساتی که داشتم کنترلشون می کردم. -حالا شما این کیک خوشگلت رو بردار که تعطیل کنم بریم. *** عطیه با دیدن من و جعبهی کیک توی دستم قیافهش رو ترسیده کرد. -وای خدای مهربون. کیکت رو آوردی اینجا؟ راست بگو چی توش ریختی؟ اومدی همهی خانواده شوهرت رو با هم نابود کنی؟ هم خندهم گرفته بود هم عصبانی شده بودم از حرفهای مسخرهش جلوی بقیه، بهخصوص امیرمحمدی که امشب زودتر از همه اومده بود. نفیسه خندهش رو جمع کرد، حال و روزش بعد از چهلم بهتر شده بود و از سرسنگین بودن با امیرعلی بیرون اومده بود. -واقعا خودت درست کردی محیا جون؟
چپ چپ به عطیه نگاه کردم. -آره؛ ولی واقعا نمیدونم مزهش چهطوری شده. -من میدونم، افتضاح. دوباره همه به حرف عطیه خندیدن که عمو احمد من رو پهلوی خودش نشوند. -ظاهرش که میگه خیلی هم خوبه. لبخند خوشحالی روی لبم جا خوش کرد که باز عطیه گفت: -خب بابا جون مثل خودشه دیگه، ظاهرسازی عالی از درون واویلا. این بار امیرعلی که تازه وارد هال شده بود به عطیه چشم غره رفت. -عطیه اذیتش نکن، اصلا به تو کیک نمیدیم. ابروهای عطیه بالا پرید. -نه بابا؟! دیگه چی؟ امیرعلی خندید و بدجنس گفت: - کیک مال منه، من هم بهت نمیدم.
خوشحال شده برای عطیه چشم و ابرو اومدم که گفت بهتر، بالاخره باید یکی بالا سرتون باشه تو بیمارستان یا نه؟ عمه با یه سینی چای و کلی بشقاب کوچیک بلور بند انگشتی اومد توی هال. -این قدر اذیت نکن عطیه، خودت از این هنرها بلد نیستی حسودیت شده. عطیه چشمهاش رو گرد کرد. -نه بابا، چند نفر به یه نفر؟! ببینم امیرمحمد تو جملهای نداری در طرفداری از زن داداشتون بفرمایین؟ رو کرد به نفیسه که داشت با انگشت شکلاتهای روی کیک رو به امیرسام میداد. -خانومت که موضعش مشخصه، زودتر از همه هم کنار کیک برای خودش و پسرش جا گرفته. همه با دیدن صحنهی بانمک و امیرسامی که دهنش شکلاتی بود، از ته دل خندیدیم و عطیه با صدای زنگ در بلند شد و بیرون رفت. عمه هول کرده بلند شد و چادر رنگیه روی پشتی رو برداشت. -فکر کنم مهمونها اومدن. پشت سر عمه، عمو هم بیرون رفت و صدای احوالپرسیها بالا گرفت
عمههدی، عمومهدی با عروس و دامادهاش؛ مامانبزرگ و بابابزرگ و مامان بابا. خیلی خوب بود که شبهای عید مثل همیشه دور هم جمع میشدیم و صدای شوخی و خنده بالا میگرفت. عمههدی: خوبی عمه؟ لبخندی به خاطر محبت عمههدی زدم. -ممنون. حنانه خوب بود؟ چرا امشب نیومد؟ -چی بگم عمه، اونه و کتابهاش و از حالا کنکور خوندنش. من که حسابی از دست عطیه شاکی بودم، محکم زدم تو پهلوش و گفتم: -یاد بگیر نصف توئه، از یه سال قبل برای کنکور میخونه. از درد صورتش جمع شد؛ ولی به خاطر اینکه جلب توجه نکنه لبخند زد. -الهی بشکنه دستت، کجاش نصف منه آخه؟ اصلا چرا خودت یاد نمیگیری؟ فکر کردی خیلی رشتهی خوبی قبول شدی؟ -خیلی هم خوبه حسود. -وای محسن کیک محیا هنوز اینجاست، خدا بخیر کنه. با صحبت بلند محمد سکوت مطلق شد و بعضی قیافهها متعجب و بعضی خندون. نگاه من هم کیکم رو تو طاقچه....
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال536
سلام خوب هستین
ببخشیدمزاحم شدم میتونم یه سوال بپرسم
مشاور✍
سلام سوالتون رو بزارید سر نوبت پاسخ میدیم
کاربر🖍
ببخشیدمن الان نامزدم ومیخوام جداشم به خاطربداخلاقیاش ولی خانوادم مخالفن
واگرمن باهاش عروسی کنم دیگ نمیزاره درس بخونم
حالابایدچیکارکنم😔😔😔
خواهش میکنم جواب بدین
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاورخانواده
باسلام
خواهز خوبم اصولا دوره نامزدی رو قرارمیدن برای شناخت بیشتر طرف زندگیت واینکه ایا میتونید با هم کنار بیایید یا نه وایا اخلاقیاتتون باهم مچ هست یا نه وخلاصه اینکه ایا میشه ادامه مسیر دادیا نه و این تویی که قرار با ایشون زندگی کنی نه خانواه ودر کل این تویی که تسخیص میدی مناسب هم هستید یا نه به شرط اینکه تصمیم گیری از روی عقل ومنطق باشه نه از روی احساس ویا خدای ناکرده لج بازی ویا از اون دسته دخترها که تا میگن دم کشمش فوری به تریش قباش برمیخوره ونداسر میده که من طلاق پس توصیه میکنم به انفاق همسرتون لازمه که به مشاور متعهد مراجعه کنید تا انشاالله به نتیجه برسید
واما در رابطه با ادامه تحصیل میبایست جزً شروط ازدواج باشه ودر سند ازدواجتون ثبت میشد اما در کل میشه با سیاست ومتانت ومحبت ورفتار درست کاری کرد که همسرت همه خواسته هات رو براورده کند
پس مراقب رفتار گفتار وکردتر خودت باش !خوشبخت باشی
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
دوستان خوبم 🌻
یکشنبه تون پراز برکت
یکشنبه تون پراز آرامش
یکشنبه تون پراز شادی
یکشنبه تون پراز معجزه
یکشنبه تون پراز خوشبختی و
یکشنبه تون بخیر و خوشی💐
ظهرتون عالی 👌🏻
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺