🌸
✖ زنها خودشون هم نميدونن چرا گاهی بیدليل افسرده ميشن!
✖ اما شما مهربونی كنین و دركش كنید. اگه بهش عشق و توجه بدین، حالشو خیلی بهتر میکنین.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال723
سلام خانم دکتر.
ممنون از مشاوره های خوبی که میدین.
من مهندس کامپیوتر هستم و دارم ارشد روانشناسی می خونم.
یکی از سوال هایی که ذهنم را درگیر کرده اینه که:
چرا 90 درصد کسایی که نیاز به مشاوره دارن خانم هستن؟
- بیشتر به زندگی شون بها میدن؟
- ما مردها پوست کلفت هستیم؟
- ما مرده ها خیلی مشکل داریم؟
- توقع خانم ها زیاد شده؟
- بیکارن؟
یا ...
ممنون میشم نظرتون رو بدونم.🙏
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام
اول یه سوال چی شد که از رشته خشک کامپیوتر رفتی سمت رشته روانشناسی!!!در کل بهتون خوش امد میگم وبراتون ارزوی توفیق روز افزون دارم
اینها همه اش بر میگرده به تفاوتهای شخصیتی خانمها واقایون مثل اینکه خانمها جزء نگرند واقایون کل نگرند ،خانمها پررنگی احساس رو دارند واقایون کم رنگی عاطفه ،خانمها در مدار احساس هستند واقایون درمدار منطق واین تفاوت از حکمتهای خداوند حکیم هستش چون زن محور خانواده وپرورش دهنده نسل هستش وبا تربیت فرزند ورتق وفتق امور زندگی وتوجه به اقایون در گیر هستش واقایون قوام وتکیه گاه این زندگی هستند وخیلی به جزئیات وتربیت وغیره کار ندارند وبه دنبال امنیت واسایش خانواده هستند
به واسطه این احساس بودن خب خانمها حساس ترند وبابت اینه مهرورزند نیازمند توجه اقایون اما اقایون که عشق باز هستند خیلی خانم رو درک نمیکنند ودریغ میکنند از توجه ومهر ورزی دریغ از یه کلمه دوستت دارم وفکر میکنند همین که من ازصبح تا شب کار میکنم یعنی دوست دترم دیگه اما خانم که سمعی دوست داره اینو بشنوه واقا که بصری میگه خب باید زحمات منو ببینه وهزاران نکته باریکتر از مو ....
ولازمه که این تفاوتها رو بسناسیم ودرک کنیم وهمدلانه بپذیریم همین....
ممنون که هستین وعضو کانال ما هستین
موفق باشید
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨﷽✨
✍پیامبر اعظم (ص) میفرمایند:
✅ميت در قبر مانند كسی است كه در دريا
غرق شده باشد، هرچه را ديد چنگ به آن
ميزند، كه شايد نجات يابد.
🔸و منتظر دعای كسی است كه به او دعا كند.
از فرزند و پدر و برادر خويش. و از دعای زندگان
نورهايی مانند كوهها داخل قبور اموات ميشود.
و اين مثل هديه است كه زندگان از برای يكديگر
ميفرستند.
🌷پس چون كسی از برای ميتی استغفاری يا
دعايی كرد، فرشتهای آن را بر طبقی ميگذارد
و از برای ميت ميبرد و ميگويد:
🔹اين هديهای است كه فلان برادرت يا فلان
خويشت برای تو فرستاده است و آن ميت به
اين سبب شاد و خوشحال ميشود.
📚:منبع.احياءالعلوم
یادی کنیم از کسانی که دستشان از دنیا کوتاه شده با فاتحه وصلوات
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📌
#رمان #عاشقانه
#لیلی_بیوفا #پارت_22
📌
خیال میکردم زندگی گذشته امیر خالی از هرگونه جنس مخالفی باشد؛ اما حالا... چادرم را روی همان پیراهن صورتی پوشیدم و با صدای بلندی گفتم: - مامان، بیاید بریم. عصمت خانم خیلی خوش گذشت. سوگل جان ممنون برای همه چی... راستی مانتو رو بعدا میام میگیرم. الان حالم خوش نیست که منتظر مانتو بمونم! چقدر گستاخ شده بودم. حقیقت تلخ است، نه؟! تلختر از قهوه تلخی بود که دو سال پیش سهوا خورده بودم و تا شبش حال بدی داشتم! از تلخیها متنفر بودم چه برسد که آن تلخی، حقیقت گذشتهی شریک زندگیام باشد! چقدر احمقانه است، لیلی امیر را نخواست؛ امیر من را و من کیوان را...! کاش یکی هم پیدا میشد و لیلی را نمیخواست. اینگونه خیالم راحت میشد. در دل بد و بیراههایم را نثار لیلیای میکردم که تا به حال ندیده بودمش! حالا اگر کیوان هم بیاید و بگوید یک ساله پیش با من بوده و گل گفتیم و شنفتیم دیگر برایم اهمیتی ندارد. مادرم همان طور داخل اتاق ایستاده بود. به سمتش رفتم و چادرش را به سمت در خروجی کشیدم. زیر لب ناسزا بارانم کرد ولی مگر مهم بود؟ چه چیز مهمتر از شناسنامهی خط خطی شدهی من میتوانست باشد؟
شناسنامهای که بعد از پیدا شدن لیلی، بیشک خطخطیهایش بیشتر و بیشتر میشد! - مامان... من رو دم خونه سوری پیاده کن! دلم براش تنگ شده. سر کوچه سوری اینا بیحرف پیش پیاده شدم. شل و وا رفته از ماشین گذشتم. خانهی قدیمی حیاطیشان با آن درب کرم رنگ داخل کوچهای که تمام ساختمانهایش مدرن و به روز بودند؛ وصله جدا بافته بود. پراید آلبالوییاش دقیقا رو به روی خانه پارک شده بود؛ پس کیوان زیر قولش نزد! زنگ را فشردم. کمی بعد صدایش در آیفون پیچید: - کیه این موقع ظهر ول داده خودش رو خونه مردم؟! سرم درد میکرد و حتی توان لبخند زدن نداشتم. - منم ارغوان. در رو باز کن! - پس شرمنده نباش که خودت رو ول دادی خونه ما! و در را زد. بیحوصله با ذهن درگیرم از حیاط سادهشان گذشتم. سوری کنار درب شیشهای ایستاده بود. - آفتاب از کدوم طرف گم شده که بانو چیچیُالسلطنه پا به لونهی کفتار صفتانه ما گذاشتند؟
سوری، باید باهات حرف بزنم! نمیدانم چه حسی بود اما هر چه که بود وقتی نزدیکم آمد خودم را در آغوشش پرت کردم. - وا...! ارغوان خودتی؟ عزیز دلم چیزی شده؟ هوی با توام! هشتاد و پنج کیلو وزن رو انداختی رو اندام نحیف و ظریف من؟! لبخندی بیجان روی لبانم سرسره بازیاش گرفت! میرفت و دوباره بازمیگشت! - سوری جانم، من بهت بد بین شدم؛ من رو میبخشی؟ هیچی نگو خواهش میکنم...! دلم میخواد خودم رو بکشم. سوری، امیر و خانوادهاش فقط به خاطر یه شباهت مسخره من رو به عنوان عروس انتخاب کردن، میفهمی؟ من شبیه یکی دیگهام... کسی که امیر عاشقش بوده... تو چه میفهمی حال کسی رو که هیچ کی دوستش نداره؟ هوم؟ سوری من تموم شدم. کیوان از اون طرف تهدیدم میکنه، به تو شک میکنم و از یه طرف امیر که رابطهی قدیمش رو پنهان میکنه! میبینی؟ کسی من رو دوست نداره. هیچ کس نمیتونه ارغوان ضعیف و بچه رو تحمل کنه. خب من هم میخوام مثل لیلی قوی باشم که با وجود فقرم همه دوستم دارن. من، دیگه نمیخوام ارغوان باشم. سوری کمکم میکنی؟ از آغوشش بیرون آمدم؛ لبریز از سوال نگاهم کرد.
گلولههای اشک بود که روی صورتم سرریز میشد و من، ذره ذره آب میشدم. - ارغوان...! خودت باش! یاد بگیر تو نمیتونی لیلی کسی باشی که دوستت نداره و فقط به چشم اون یه غریبهای به ظاهر لیلی! تو ارغوان، یه دختری که دم به دقیقه گریه میکنه، این نشونه ضعیف بودنت نیست ها. این یعنی توانایی تخلیه روح زخمیت رو داری. تو لیلی نیستی که آخر از قدرتی که ازش حرف میزنی لطمه بخوره و کاسه گریه نکردنش بشکنه و نابود شه! خودت باش! حالا هم بیا بریم بالا، مامان آب قندی، چیزی برات درست کنه! رنگ و روت رفته دختر کوچولو. با هم داخل خانه هفتاد متریشان رفتیم. خاله شهین آب پرتقالی به دستم داد. خانهشان مانند همیشه سوت و کور بود و برقهایشان خاموش و تنها با نوری که از پنجره وارد خانه میشد ظهرها را میگذراندند؛ زیرا که هیچ کدام تمام مدت روز را در خانه نبودند. مادر سوری در یک هتل کار میکرد یا بهتر است بگویم نظافتچی اتاقها بود! - مامان همه چیز رو شنفتی دیگه؟ این طفل معصوم رو ببین چه بلایی سر روحش آوردن که نعشش رو پیش ما آورده! حالا اینا به درک...! اون کیوون تهدیدش کرده! راستی به مادر این یتیم مرده زنگ بزن بگو امشب خونه ما میمونه! د زود زنگ بزن ها ننه! پاهایم را از روی مبل جمع کردم. غنیمتی بود که هیچ مردی در آن خانه نفس نمیکشید و ...
@omlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
⇦ برای شوهرت زبون بریز و ازش تعریف کن. نذار یکی دیگه این کارو انجام بده، اجازه نده فرد دیگهای جاتو بگیره
⇦ شوهرت برای تشویق وتحسین بیش از هرکسی به شما نیاز داره
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✍
ازدواج برای رسیدن به آرامش است
با سرک کشیدن
و همیشه در شک بودن
این آرامش ازدوطرف سلب میشود
اگر مشکلی هست
آگاهانه در پی حل آن باشید
به شکهای بی مورد دامن نزنید
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤
❄️پروردگارا🙏
💗آرامش راهمچون دانہ های برف
❄️آرام و بیصدا بہ سرزمین قلب
💗کسانی کہ برایم عزیزند بباران
آمیـــن یا رَبَّ 🙏
از خدا کمک بخواه😊😇
و بدون در تاریکترین
لحظه های زندگی هم
یه روزنه ی امیدی هست✨🌺
امیدی رو به خدا😇💖
#شب_خوش ✨ 💫 ✨
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🍃🌸آدینه تون
شادمان تر از هر روز
🍃🌸الهی دلتون پر از شادی
خونتون پر از عشق
🍃🌸عشقتون پر از صداقت
نونتون پر از برکت
🍃🌸زندگيتون پر از صمیمیت
و امیدتون به خدا باشه
@onlinmoshavereh
سلام
آدینه تون بخیر و خوشی 🌸🍃
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
💠 #کف_زدن_شیطان
🔴 #پیامبر_صلی_الله_علیه_و_آله
💠اِذا اخَتَصَمَتْ هِیَ وَ زَوجُها فیالبَیتِ فَلَهُ فی کُلِّ زاویَهٍ مِن زوایَا البَیتِ شَیطانٌ یُصفِّقُ و یَقولُ: فَرَّحَ اللهُ مَن فَرَّحَنی!
💠 زمانی که زن با همسرش در منزل #دعوا و مشاجره میکند (دقیقاً) در همان زمان در هر یک از زوایای منزل یک #شیطان مشغول کف زدن و شادمانی است و میگوید: خدایش خوشحال کند کسی که مرا این چنین شاد و #خوشحال کرده است!
📙 لئالیالأخبار،ج ۲،ص ۲۱۷
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #توقع_نامناسب
💠 وقتی #مشکلی دارید به شوهرتان بگویید.
درست نیست به او بگویید مشکلی ندارم و سپس از او #توقع داشته باشید حدس بزند مشکلتان چیست.
💠 توقع #ذهنخوانی از همسر خود نداشته باشید. این توقع باعث زیاد شدن #کینه و سوءظنهای مخرّب و سرد شدن روابط میشود!
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺