#متن_کوتاه | اوّل همسایه، بعد خانه
🖤آرام روبرویش نشستم.
دقیق حرکاتش را زیر نظر داشتم.
چادر سفید زیبایی به سر کرده و به آرامی ذکر می گفت.
گاهی خم می شد و گاهی به خاک می افتاد و دوباره برمی خاست.
سجده آخرش خیلی طولانی شد.
صدای هقهقش بند نمی آمد. وقتی برخاست سیل اشک تمام رخش را دربرگرفته بود.
سلام داد و دست ها را عاجزانه به سوی آسمان بلند کرد. تک تک اقوام و دوستان و آشنایان را دعا کرد. با چنان التماسی برای شان دعا می کرد که حسودی ام می شد.
با خود گفتم: «پس چرا اسمی از ما نمی برد؟»
دیگر طاقت نیاوردم. وسط دعایش پریدم و گفتم: «مادر! پس خودمان چی؟» شیرینی لبخندش را با تمام وجود مزمزه کردم.
دستانی را که رو به آسمان گرفته بود باز کرد و گفت: «بیا پسرم» خودم را غرق کردم در دریای آغوشش.
چه آرامشی داشت این دریا!
سرخوشی وصف ناپذیری همه وجود کودکانه ام را پر کرد.
با دست راست، موهای سرم را و با دست چپ گونه ام را آرام نوازش کرد.
دهانش را نزدیک گوشم آورد و گفت: «عزیز دلم! نور چشمم! پسر خوشگلم!
«اول همسایه، بعد خانه»
☘️ به مناسبت ایام شهادت #حضرت_زهرا(سلام الله علیها)
@moshaverehtolue
🖤🖤🖤