eitaa logo
فرزند پروری ۷ الی ۱۲ سالگی (زمانی)
630 دنبال‌کننده
1هزار عکس
239 ویدیو
2 فایل
ارتباط با مشاور @zamanimoshaver99
مشاهده در ایتا
دانلود
منين فرمود: تو او را نمي شناسی و اگر فرار کند حد را بر تو اجرا مي کنم! ابوذر عرض کرد: من ضمانتش مي کنم يا اميرالمومنين. 💭آن مرد رفت . و روز اول و دوم و سوم سپری شد...و همه مردم نگران ابوذر بودند که بر او حد اجرا نشود...سرانجام آن مرد اندکی قبل از اذان مغرب آمد و در حاليکه خيلی خسته بود، به نزد اميرالمومنين (علیه السلام) آمد وعرض کرد: گنج را به برادرم دادم و اکنون تسلیم فرمان شما هستم تا بر من حد را جاری کنی. ❓❔ امام علی (علیه السلام) فرمودند: چه چيزی باعث شد تا برگردی درحاليکه مي توانستی فرار کنی؟ ✨✨ آن مرد گفت: ترسيدم که "وفای به عهد" از بين مردم برود. ❓اميرالمومنين(علیه السلام) از ابوذر سوال کرد: چرا او را ضمانت کردی؟ ✨✨ ابوذر گفت: ترسيدم که "خیر رسانی و خوبی" از بین مردم برود. پسران مقتول متأثر شدند و گفتند: ما از قصاص او گذشتيم... اميرالمومنين (علیه السلام) فرمود: چرا؟ ✨✨ گفتند: مي ترسيم که "بخشش و گذشت" از بين مردم برود. 💧و اما من اين پيام را برای شما فرستادم تا "دعوت به خير" از ميان مردم نرود. 👈 حالا نوبت شماست که بعد از خواندن این داستان آن را برای دیگران نقل کنید و در صورت امکان برای دوستانتان ارسال کنید تا "نشر و پخش فضایل مولای مان" از میان ما نرود. لاک پشت ها به خاطر سبک زندگی خاصی که دارند نزدیک به ۱۵۰ سال عمر می کنند سبک زندگیشون اینه که سرشون تو لاک خودشونه، نه زندگی دیگران! 💢تنبیه بدنی، کم اثرترین ابزار یادگیری واصلاح رفتار است. تکالیف زیاد، به ویژه جریمه کردن، سبب بی میلی تحصیلی می شود. در تنبیه، باید عمل کودک نکوهش شود، نه شخصیت او. 🔯جلب توجه منفی می‌کند: 🔸كودك نیاز به توجه دارد به‌طور معمول او ترجیح می‌دهد از راه‌های مثبت یعنی با انجام كارهای خوب این توجه را به‌دست آورد اما اگر تشویق كارهای خوب به اندازه كافی نباشد و كودك مورد بی‌توجهی قرار گیرد، برای او توجه منفی هم بهتر از بی‌توجهی است. كودكی كه اغلب مورد غفلت واقع می‌شود ممكن است پس از مدتی كشف كند كه اگر جنگ و دعوا راه بیندازد و دیگران را بزند در مركز توجه دیگران قرار می‌گیرد. یکی از علل لجبازی کودکان، تناقضات رفتاری والدین است. مثلا یک روزحالمان خوب است با او بازی میکنیم و وقتی حالمون بد است حوصله بازی نداریم. 💥 فحش دادن کودک ❓ سوال: فرزندم چندتا فحش یادگرفته وگهگاهی به زبون میاره خیلی نگرانیم چطور با اون برخورد باید کرد. 🎈 پاسخ روانشناس : شماپدرمادرها فحش بلدید؟ همه گفتند بله خیلی زیاد روانشناس : پس خیلی بی ادبید که انقدر فحش بلدید. 🎈 بچه ها فحش یاد میگیرن ولی نمیدونن که بده. وقتی فحش میدن اصلا حساسیت نشون ندید چون تا بفهمن شما حساس شدی باهاتون در می افتن. میفهمن این کلمه که نمیدونن چیه باعث جلب توجه شما میشه اصلا انگار نه انگار چیزی گفته. 🎈 هروقت فحش داد فضارو عوض کنید اگه گفت مرض بگید مرض یا مگس؟ تبدیل به شوخی و بازی کنید و فضا رو منحرف کنید اگه گفت آشغال بگید آره باید آشغالا رو بریزیم سطل آشغال بعد ببریم بذاریم سرکوچه. امروز هرگاه خواستید کلمه ای ناخوشایند به زبان آورید به کسانی فکر کنید که قادر به تکلّم نیستند. قبل از اینکه بخواهید از مزّه ی غذای تان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که اصلاً چیزی برای خوردن ندارد. امروز پیش از آنکه از زندگی تان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام، از دنیا رفته قبل از آنکه از فرزندان تان شکایت کنی، به کسی فکر کنید که آرزوی بچّه دار شدن دارد پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید، به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند. و پیش از آنکه از شغل تان خسته شوید و از آن شکایت کنید به افراد بیکار و ناتوان و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند فکر کنید. زندگی،یک نعمت است با غر زدن و نالیدن به کام خودتان و اطرافیان تلخش نکنید. 🔸در یک کلام کودکان گدای محبت اند.یعنی شما والدین می توانید آنقدر به یکدیگر و کودکتان مهر بورزید که یک گوشه چشم و خم ابروی شما،از صد تنبیه و کتک و شکنجه برای کودک دردناک تر باشد! و برعکس می توانید آن چنان در رابطه عاطفی و خانوادگی تان دیسیپلین اعمال كنيد که کودک را تشنۀ محبت سازید! دلیل لجبازی کودکان 1. تثبیت استقلال: کودک دوست دارد به گونه ای باشد که خودش میخواهد، نه آن گونه که شما میخواهید؛ زیرا احساس استقلال میکند؛ بنابراین، جایی برای نگرانی نیست. 2. جلب توجه: چنان سخن نگویید که چنین موضعی بگیرد؛ او دوست دارد جلب توجه کند؛ پس به مخالفتهایش بی توجهی کنید و حساسیت نشان ندهید. 3. لجبازی: ممکن است این رفتار کودک به سبب لجبازی باشد که در اثر بی توجهی شما به خواسته های منطقی اش ایجاد شده است. 4. انتقامجویی: گاهی کودک برای انتقام جویی از پد
🍃🌼🌼🍃🍃🌼🌼🍃 🌼🍃 🍃 📖 مانند این پیرزن خدا را بشناسید امام علی (علیه السلام) با جمعی از پیروان در معبری عبور می نمود. پیرزنی را دید که با چرخ نخ ریسی خود مشغول رشتن پنبه بود. پرسید پیرزن، خدا را به چه چیزی شناختی؟ پیرزن به جای جواب، دست از دسته چرخ برداشت. طولی نکشید پس از چند مرتبه دور زدن، چرخ از حرکت ایستاد. پیرزن گفت چرخ بدین کوچکی برای حرکت احتیاج به چون منی دارد. آیا ممکن است افلاک به این عظمت و کُرات به این بزرگی، بدون مدبری دانا و حکیم و صانعی توانا و علیم با نظم معینی به گردش افتد و از گردش خود باز نایستد؟ امام علی (علیه السلام) روی به اصحاب خود نمود و فرمود مانند این پیرزن خدا را بشناسید. منبع: داستان هایی از خدا، نوشته احمد میرخلف زاده و قاسم میرخلف زاده، جلد ۱ مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید آرایشگر گفت: من باور نمی کنم که خدا وجود دارد. مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟ آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد. مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود. مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:میدونی چیه! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند. آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم. همین الان موهای تو را کوتاه کردم. مشتری با اعتراض گفت: نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیفو ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد. آرایشگر گفت: نه بابا! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند. مشتری تاکید کرد: دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد!  سه پند به پسرش : "در زندگی بهترین غذا را بخور ... در بهترین رختخواب جهان بخواب ... در بهترین خانه ها زندگی کن" ... پسر گفت : ما فقیریم چطور این کارها را بکنم ؟ لقمان : ✨اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری ، هر غذایی ، طعم بهترین غذای جهان را میدهد . ✨اگر بیشتر کار کنی و دیرتر بخوابی ، هر جا که بخوابی بهترین خوابگاه جهان است ، ✨و اگر با مردم دوستی کنی ، در قلب آنها جای میگیری ، و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست! 📌خانوادۀ خوب، فرزند صالح اصلی‌ترین ثمرۀ زندگی مشترک، فرزند است؛ ☘️ثمره‌ای که می‌تواند انسان را به سعادت برساند و زندگی را برای او تبدیل به بهشت کند. 📛از آن سو، فرزند بد، زندگی را برای انسان، به جهنّم تبدیل کرده، لکّۀ ننگی برای پدر و مادر خویش می‌شود. ✅بسیاری از ما در دنیای امروز به دنبال پیدا کردن راهی هستیم که بتوانیم به بهترین و راحت‌ترین شیوه، فرزندان سالم و صالحی را تربیت کنیم. ✖️فضای بیرون از خانه، محیط امنی نیست. در وضعیت کنونی، محیط خارج از خانواده، پُر از عواملی است که می‌تواند فرزند ما را از هستی ساقط کند. 🔔اگر کسی چشم بینایی برای دیدن عوامل ضدّ تربیتی در جامعه و گوش شنوایی برای شنیدن زنگ خطر داشته باشد، معنای تربیت شدن فرزند در محیط خارج از خانه را می‌فهمد. وقتی هم این زنگ خطر را شنید، تمام همّتش را به کار می‌بندد که محیط خانه را محیطی سرشار از صمیمیّت و محبّت کند. 📚 [Forwarded from Matin] سه برادر مردی را نزد حضرت علی علیه السلام آوردند و گفتند اين مرد پدرمان را کشته است.😵 👤امام علی (علیه السلام) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟ آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و ... هستم. يکی از شترهايم شروع به خوردن درختی از باغ پدر اينها کرد پدرشان شتر را با سنگ زد و شتر مرد، و من هم همان سنگ را برداشتم و با آن به پدرشان زدم و او مرد.🐫🐪🐫 ✨امام علی (علیه السلام)فرمودند: حد را بر تو اجرا مي کنم. آن مرد گفت: سه روز به من مهلت بدهيد. پدرم مرده و برای من و برادر کوچکم گنجی به جا گذاشته پس اگر مرا بکشيد آن گنج تباه مي شود، و برادرم هم بعد از من تباه مي شود.🚶🏃🚶 📝 اميرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: چه کسی ضمانت تو را مي کند؟ آن مرد به مردم نگاه کرد و گفت اين مرد. اميرالمومنين (علیه السلام) فرمودند: ای ابوذر آيا ضمانت اين مرد را مي کنی؟ ابوذر عرض کرد: بله اميرالمو
یم پیرمرد شیک وکراوات زده ای هم آنجاحضور داشت چند دقیقه. بعداز ورودما اذان مغرب گفتند آقای پیرکراواتی،باشنیدن اذان ،درب کیف چرم گرانقیمتش را بازکرد وسجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نمازشد.!! برای من جالب بود که یک پیرمردشیک وصورت تراشیده کراواتی اینطورمقیدبه نماز اول وقت باشد بعد ازاینکه همه نمازشان راخواندند من ازاو دلیل نمازخواندن اول وقتش راپرسیدم؟ و اوهم قضیه نماز ومرحوم شیخ و رضاشاه را برایم تعریف کرد... درجوانی مدتی ازطرف سردار سپه(رضاشاه) مسئول اجرای طرح تونل کندوان درجاده چالوس بودم ازطرفی پسرم مبتلا به سرطان خون شده بود و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند و خلاصه هرلحظه منتظرمرگ بچه ام بودم.!! روزی خانمم گفت که برای شفای بچه، مشهد برویم و دست به دامن امام رضا(ع) بشویم... آنموقع من این حرفها را قبول نداشتم اما چون مادربچه خیلی مضطرب و دل شکسته بود قبول کردم... رسیدیم مشهدو بچه را بغل کردم و رفتیم وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی آه و ناله وگریه میکرد... گفت برویم داخل که من امتناع کردم گفتم همینجا خوبه بچه را گرفت وگریه کنان داخل ضریح آقارفت پیرمردی توجه ام رابه خودش جلب کردکه رو زمین نشسته بود وسفره کوچکی که مقداری انجیر ونبات خرد شده درآن دیده میشد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند وهرکسی مشکلش را به پیرمرد میگفت و او چند انجیر یا مقداری نبات درون دستش میگذاشت و طرف خوشحال و خندان تشکرمیکرد ومیرفت.! به خودگفتم ماعجب مردم احمق وساده ای داریم پیرمرد چطورهمه رادل خوش كرده آنهم با انجیر و تکه ای نبات..!! حواسم ازخانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که پيرمرد نگاهی به من انداخت و پرسید: حاضری باهم شرطی بگذاریم؟ گفتم:چه شرطی وبرای چی؟ شیخ گفت :قول بده در ازاء سلامتی و شفای پسرت یکسال نمازهای یومیه راسروقت اذان بخوانی.! متعجب شدم که او قضيه مرا ازکجا میدانست!؟ كمی فکرکردم دیدم اگرراست بگوید ارزشش را دارد... خلاصه گفتم :باشه قبوله و بااینکه تا آنزمان نماز نخوانده بودم واصلا قبول نداشتم گفتم:باشه.! همینکه گفتم قبوله آقا، دیدم سروصدای مردم بلند شد ودر ازدحام جمعیت یکدفعه دیدم پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید ومردم هم بدنبالش چون شفاء گرفته وخوب شده بود.!! منهم ازآن موقع طبق قول وقرارم بامرحوم "حسنعلی نخودکی" نمازم را دقیق و سروقت میخوانم.! اما روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتندسردارسپه جهت بازدید درراهه و ترس واضطراب عجیبی همه جارا گرفت چرا که شوخی نبود رضاشاه خیلی جدی وقاطع برخورد میکرد.! درحال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهرشد مردد بودم بروم نمازم را بخوانم یا صبرکنم بعداز بازدیدشاه نمازم را بخوانم چون به خودم قول داده بودم وبه آن پایبند بودم اول وضو گرفتم وایستادم به نماز.. رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنارم دیدم و خیلی ترسیده بودم..!! اگرعصبانی میشدیاعمل منو توهین تلقی میکرد کارم تمام بود... نمازم که تمام شد بلندشدم دیدم درست پشت سرم ایستاده، لذا عذرخواهی کردم وگفتم : قربان درخدمتگذاری حاضرم شرمنده ام اگروقت شما تلف شد و... رضاشاه هم پرسید :مهندس همیشه نماز اول وقت میخوانی!؟ گفتم : قربان ازوقتی پسرم شفا گرفت نماز میخوانم چون درحرم امام رضا(ع)شرط کردم رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد وبا چوب تعلیمی محکم به یکی زد وگفت: مردیکه پدرسوخته،کسیکه بچه مریضشو امام رضا شفابده، ونماز اول وقت بخوانه دزد و عوضی نمیشه.! اونیکه دزده تو پدرسوخته هستی نه این مرد.! بعدها متوجه شدم،آن شخص زیرآب منو زده بود و رضاشاه آمده بود همانجا کارم را یکسره کند اما نمازخواندن من، نظرش راعوض کرده بود و جانم را خریده بود.!! ازآن تاریخ دیگرهرجا که باشم اول وقت نمازم را میخوانم و به روح مرحوم"حسنعلی نخودکی" فاتحه و درود میفرستم.... 🍃🌼🌼🍃🍃🌼🌼🍃🍃🌼🌼🍃 🌼🍃 🍃 💎استادی با شاگردش از باغى ميگذشت .. چشمشان به يک کفش کهنه افتاد. شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند . بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ..! استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛ بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين! مقدارى پول درون آن قرار بده .. شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند. کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد. با گريه فرياد زد : خدايا شکرت ! خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى .. ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت .. استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه بستانی .. 🍃🌼🌼🍃
؟ چند ساعت تكاليفش طول ميكشد؟ اگر به مرحله نوجوانی رسيده اند از آنها بخواييد برنامه ريزی كند و بعد به شما اطلاع دهد. ‌ والدینی که زود عصبانی می شوند، تحمل کمی دارند، انتظار دارند همه چیز طبق خواسته آنها پیش برود و از کودک توقعات غیرواقعی دارند، خودشان کودکی بدی داشته اند، و معمولا باعث آزار فیزیکی، روانی، کلامی یا عاطفی فرزند خود می شوند.این کودکان معمولا مضطرب میشوند و مهارتهای اجتماعی ضعیفی دارند ( خجالتی و مضطرب یا جنگجو و پرخاشگر ) و در آینده به افسردگی مبتلا خواهند شد ‌ احترام گذاشتن به فرزندان یکی از اساسی‌ترین مباحثی است که همواره مورد توجه در تعلیم و تربیت بوده است. بعضی از والدین ممکن است فرزند خود را دوست داشته باشند ولی به او احترام نگذارند. نکته مهمی که والدین باید به آن دقت کنند این است که دوست داشتن فرزند کافی نیست، بلکه لازم است شما برای او احترام قائل باشید. احترام به کودک و نوجوان به همان اندازه اهمیت دارد که دوست داشتن او. اگر میخواهید سخن شما روی فرزندتان تاثیر داشته باشد باید به او احترام بگذارید و برایش حریم قائل شوید. ‌اگر می خواهید کودک خود را به انجام کاری تشویق کنید، مثلا می خواهید که اسباب بازی هایش را جمع کند، می توانید آن فعالیت را به صورت بازی در آورید و بگویید: ببینم می توانی تاپنجاه که شمردم اسباب بازیهایت را جمع کنی .او را مسئولیت پذیر سازید. اگر عجله دارید به او بگویید که دیرتان شده است و به کمک او احتیاج دارید. از او بخواهید که کیف شما را دم در بگذارد و ظرف غذای خودش را از یخچال بیرون بیاورد. همیشه به سوالهای کودک پاسخ دهید. نیازی به گفتن تمام حقایق نیست، فقط آن مقداری که او قادر به درک آن است بگویید، ولی هرگز دروغ نگویید و چیزی را مخفی نکنید، زیرا کودک شما خواهد فهمید و اعتماد خود را به شما از دست خواهد داد. کودک شما یک سوال را بارها می پرسد همیشه جواب یکسان بدهید و هرگز شکیبایی خود را از دست ندهید. «تو واسه من مهم‌نیستی» شما می‌دانید معنی این جمله چیست. اتفاقا شما اهمیت می‌دهید به همین دلیل است که ناراحت هستید. خب، پس چرا این را می‌گویید و باعث می‌شوید هر دوی شما احساس ناراحتی کنید؟! این نوع از ابراز بی‌توجهی می‌تواند تبدیل به عادت شود. خب، حتما می‌دانید که مهم‌ترین الگوی بچه‌ها پدر و مادر هستند و این رفتارها را الگو‌برداری می‌کنند. کمی عقب بایستید و دخالت نکنید اگر کودکتان هنگام راه رفتن زمین خورد یا اگر دیدید که دو کودک بر سر اسباب بازی با هم درگیر شده اند سریعاً دخالت نکنید. کودکان برای رشد جسمی و ذهنی نیاز به فرصت و فضا دارند به ویژه در شرایطی که دچار مشکل می شوند. وقتی که خودشان مشکلاتشان را حل کنند در آینده انسان های توانمندتری خواهند بود. اگر چه عقب نشستن و نگاه کردن برای والدین بسیار سخت است اما کلیدی ترین نکته در توانمند سازی کودکان به شمار می رود. فقط زمانی دخالت كنيد كه به هم آسيبی ميزنند يا از شما كمك ميخواهند. یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود در یک منطقه خوش آب و هوا دره ای بود بسیار زیبا که در آن مورچه هایی برای خود لانه درست کرده بودند و زندگی خوشی داشتند . آنها کار و تلاش فراوان می کردند . مورچه ها همیشه در تلاش و جمع کردن غذا بودند و باهم در خوشی زندگی می کردند . آنها لانه خودشان را گسترش می دادند یا آن را بازسازی می کردند . خلاصه شاد شاد بودند و تفریح می کردند و باهم مهربان بودند و همدیگر را دوست داشتند. روزهای زیادی را باهم با خوشی گذراندند تا اینکه روزی آسمان آبی را ابری تیره پوشانید و به دنبال آن باران تندی درگرفت و همه جا را آب فرا گرفت باران ساعتها ادامه داشت همه حیوانات بدنبال پناهگاه می گشتند . مورچه ها همگی با سرعت خود را به لانه رساندند بجز یکی از آنها که از لانه دور بود . این مورچه خود را به روی برگ درختی که روی زمین وجود داشت رسانید و برگ در روی آب روی زمین سریع شناور شد و مورچه به همراه برگ سرگردان با آب جاری روی زمین به اینطرف و آنطرف می چرخید و از لانه دور تر و دورتر می شد. مورچه هایی که در لانه بودند با پر شدن آب درون لانه شان همگی خفه شده بودند و هیچ مورچه ای الا مورچه شناور سرگردان و آواره شده در هوای سرد نمانده  بود.  مورچه از خود اختیاری نداشت آب برگ را به هر کجا که دلش می خواست می برد . ساعتها بر روی برگ سرگردانی کشید و همیشه از اینکه در آب بیفتد می ترسید تا اینکه باران بند آمد . آب روی زمین فروکش کرد و یواش یواش مورچه توانست از روی برگ به روی زمین قدم بگذارد تازه مورچه  به خود آمد و متوجه شد که چه بلایی به سرش امده است . مورچه متوجه شده که در عرض نیم روز همه چیزش را از دست داده است . مورچه دیگر نه صاحب لانه بود و نه خانواده و نه هیچ دوست و نه غذایی برای خوردن تازه مصیبت او شروع می شد . لحظه ا
ورد. اگر ديدگاه شما منفی باشد، او از راههای منفی به هدف خود می رسد. اما اگر شما روی نكات مثبت متمركز شويد، در مقابل، رفتارهای خوب بيشتری دريافت خواهيد كرد، زيرا در اين حالت كودك با رفتارهای مثبت خود، سعی درجلب توجه شما خواهد داشت. باید بدانیم که تکلیف مدرسه از اول تا آخر فقط و فقط وظیفه فرزند من و شماست و به هیچ وجه نه به عنوان معلم تکالیف او را تصحیح نکنیم و نه مانند معلم از او نپرسیم که چرا چنین و چرا چنان کردی و او را مورد بازخواست قرار ندهیم و حتی به عنوان هم‌شاگردی نیز به دنبال کمک کردن به او، به صورت تقلب و یا انجام تکالیفش به او کمکی نکنیم. (نوشتن تکالیفش) فرزند ما باید به این نتیجه برسدآنچه را که او باید انجام بدهد به خود او مرتبط است و از این بابت باید احساس مسئولیت لازم را بکند. سرمشق خوبی برای کودکان باشید چرا که فرزندان با چشم ها و گوش های باز متوجه شما هستند و صداقت، وفاداری، محبت، گفتار، رفتار پسندیده را از شما سرمشق می گیرند. اولين نياز كودكان برای داشتن رشد سالم روانی عشق و امنيت است.زندگی كودكان بدون آرامش و امنيت،اگر همه چيز داشته باشد گويی هیچ چيز ندارند. تحمل دعوا وخشونت خونگی واسه بچه ها، چند برابر بزرگسالان سخته. و اگه کودک در مراحل رشد مغز و شکل گیری شخصیت باشه، تاثیرات جبران ناپذیری به جسم و روانش وارد می بازی‌های جسمی برای مصرف انرژی اضافی بدن و نجات یافتن از خستگی و کسالت بسیار مفید است و رفتارهای ناآرام و پرخاشگری توأم با عصبانیت کودک را کاهش می‌دهد. اگر در خانه فردی خشن هستید و یا همسر خود را مورد اهانت قرار می دهی،لازم نیست به فکر تربیت فرزندتان باشید. فرزندتان با دیدن اعمال شما خودبخود تربیت می شود. همانند سازی با یکی از والدین هم جنس موفق گرچه کودک را به موفقیت تشویق می کند اما الزاما تضمین کننده نیست به کودکان این امکان را دهید تا کارهای کوچک را خودشان به تنهایی انجام دهند و موفقیتهای هر چند ناچیز به دست آورند تا اعتماد به نفسشان پرورش یابد و مهارتهای زندگی اجتماعی در آنها تقویت شود. سعی کنیدفرزندان خود بخصوص فرزندان کمرو را قدری بیشتر نوازش کنید.تماس جسمانی باعث میشود کودک احساس طرد شدن نکند احساس رضایت را در او ایجاد میکند و واقعیت وجودی اورا مورد تأیید قرار میدهد. کودکی كه جنب و جوش ندارد، باهوش نمی شود. ممكن است کودک حافظه ای عالی داشته باشد ولی زمانی که از هوش خود استفاده نکند و آنرا پرورش ندهد به خلاقیت نمیرسد. اگر فرزندتان دو تربیتی است، مثلا یکی از والدین تنبیه میکند و همان لحظه دیگری در حضور کودک دخالت کرده طرف کودک را می گیرد و به او محبت می کند، فرزندتان می آموزد از هیچ قانونی پیروی نکند. 🔻🔻 🔲 كار تعليم و تربيت بچه ها از جراحى قلب هم مشكل تره، ما حاضر نيستيم با هيچ تهديدى، عمل جراحى رو انجام بديم، چون تخصص اينكار رو نداريم، ولى در مورد تعليم و تربيت بچه ها حاضر نيستيم حتى الفباى اين تعليم رو فرا بگيريم و وقت و زمان خود را با انواع دلمشغولى هاى بيهوده از دست ميدهيم. ما تا می توانيم باید سلامتى روانى كودكانمون رو تامين كنيم تا در اينده انسان هاى سالم تری داشته باشيم. خوردن غذا را برای کودکتان با تماشای تلویزیون یکی نکنید.غذاخوردن کاریست که فرزندتان برای تمام عمر انجام خواهد داد، آن را شرطی نکنید. به جای آنکه فرزندتان به نقطه ایی خیره شود با او حرف بزنید، شعر بخوانید، داستان بگویید در بگو مگوی کودکان دخالت نکنید.بگو مگوی کودکان سر ، اسباب بازی یا جای محدود یا حتی تماشای شبکه تلویزیونی، فرصتی مناسب برای آموزش مهارت حل مساله برای کودکان است. کودک نمی تواند غذایش را به سرعت بزرگ ترها تمام كند. نمی تواند با سرعت بزرگ ترها در بازار راه برود و بدود و چون این ناتوانی غیرعمد محلی برای سرزنش شدن اوست، دچار اضطراب می شود. زود باش كار دارم، زود بگو باید برم، بدو دیرم شده و...استرس را در جان كودك می نشاند. این وظیفه شماست كه زمان را طوری تنظیم كنید كه مجبور به عجله كردن نباشید. تربیت کودک تنها به عهده مادر نیست.نقش پدر تنها در پرداختن هزینه های زندگی نیست. کودک برای داشتن شخصیتی سالم نیاز به حضور پدر، بازی با او، محبت و توجه پدر دارد. حضور مثبت پدر در زندگی کودک باعث ایجاد حرمت نفس، امنیت، اعتماد به نفس و توانایی بیشتر در کودک خواهد شد. کودکانی که از توجه پدر در زندگی خود برخوردارند در نوجوانی کمتر دچار مشکل خواهند شد. اگر فرزندتان دچار لکنت شد به مدت دو هفته تنها کسانی در رابطه با فرزندتان باشند که به لکنت او توجه نکنند، به او کمک نکنند، نشان ندهند که منتظرند یا معذبند. بیش از نیمی از لکنتها در کمتر از یکسال بدون کمک متخصص رفع خواهد شد.حرف زدن با حیوانات یا نوز
دلیل لجبازی کودکان 1. تثبیت استقلال: کودک دوست دارد به گونه ای باشد که خودش میخواهد، نه آن گونه که شما میخواهید؛ زیرا احساس استقلال میکند؛ بنابراین، جایی برای نگرانی نیست. 2. جلب توجه: چنان سخن نگویید که چنین موضعی بگیرد؛ او دوست دارد جلب توجه کند؛ پس به مخالفتهایش بی توجهی کنید و حساسیت نشان ندهید. 3. لجبازی: ممکن است این رفتار کودک به سبب لجبازی باشد که در اثر بی توجهی شما به خواسته های منطقی اش ایجاد شده است. 4. انتقامجویی: گاهی کودک برای انتقام جویی از پدر و مادری که دائم با هم درگیری و اختلاف دارند، چنین برخورد میکند. 💢🔻💢🔻💢 💞بي ادبي و بد رفتاري كودك ١- نياز به توجه ٢- تناقض در رفتار والدين ٣- احساس بي پناهي و طرد شدگي ٤- احساس غم و اضطراب ٥- بالا بودن استاندارد هاي والدين بدون توجه به شرايط سني كودك ٦- فشار و سخت گيري والدين ٧- تنبيه ٨- رفتار ناعادلانه و غير منصفانه ٩- مقايسه و تبعيض ١٠- بي ادبي و بد سه زمان طلایی برای تقویت رابطه با کودک لحظات اولی كه از خواب بيدار می شود. دقايق اولی كه از مهد كودک يا مدرسه باز می گردد. و در اخر قبل از به خواب رفتنش نصیحت نکنید ،گزارش نخواهید،سوال نکنید‌‌‌‌؛فقط به زندگی از دیدگاه فرزندتان نگاه کنید یعنی همان همدلی برای شناختن ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻋﺠﻠﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ، ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ، ﺫﺍﺕ ﺗﮏ ﺗﮏ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺗﻮ ﻣﯿﺮﻧﺠﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﻭ ﻗﻀﺎﻭﺗﻬﺎﯼ ﻋﺠﻮﻻﻧﻪ ﯼ ﺯﻭﺩ ﻫﻨﮕﺎﻣﺖ ... ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻧﺖ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻣﯿﻨﺖ ﺯﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﯼ... ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻦ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻗﺎﺿﯽ است. ☁️🌧🌨 ☃ 🔴عوارض استرس بر بدن: 🔺تا پنج برابر قدرت سیستم ایمنی بدن را پایین می آورد 🔺سلولهای مغزی را از بین میبرد 🔺منجر به از دست دادن بخش مهمی از حافظه میشود ☁️🌧🌨 ☃ 🚩 دو چیز انسان را نابود میکند مشغول بودن به گذشته مشغول شدن به دیگران هر کس درگذشته بماند آینده را از دست میدهد و هر کس نگهبان رفتار دیگران باشد،آسایش و راحتی خود را از دست میدهد. ☁️🌧🌨 جالبه بدانید که دروغ گویی باعث ایجادحس خارش دربافت های صورت وگردن میشود پس توجه کنیداگر طرف مقابلتان درحین صحبت تمام وقت درحال خاراندن صورت و گردنش است میتوانید مطمئن باشید جایی ازکارمی لنگد😄 ☁️🌧🌨 حكيمي را گفتند : چرا هرگز غمگین نمیشوی؟ گفت دل بر آنچه نمی ماند نمی بندم. فردا یک راز است ; نگرانش نباش. دیروز یک خاطره بود ; حسرتش را نخور و امروز یک هدیه است ; قدرش را بدان و از تک تک لحظه هایت لذت ببر. از فشار زندگي نترسيد به ياد داشته باشيد که فشار توده زغال سنگ را به الماس تبديل ميکنه.. نگران فردايت نباش خدای ديروز و امروز خداى فردا هم هست... ما اولين بار است كه بندگي ميكنيم. ولى او قرنهاست که خدايى ميكند پس به خدايى او اعتماد كن و فردا و فرداها را به او بسپار... ☁️🌧🌨 ☃ پنجشنبه است ثانیه هایمان بوی دلتنگی میدهد چه مهمانان ساکتی هستند رفتگان نه بدستی ظرفی آلوده میکنند نه به حرفی دلی را تنها به فاتحه قانعند شادی روح تمام اموات فاتحه وصلوات برمحمدوال‌محمد ☁️🌧🌨 ☃ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼ ﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ. ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ: "ﺍﯾﻦ نیز بگذﺭﺩ" ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪ ساﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺘﻢ. ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ. ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ برﮔﺸﺘﯽ؟ ﮔﻔﺖ: ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ: "ﺍﯾﻦ نیز بگذرد... ☁️🌧🌨 ☃ 🚩 دو چیز انسان را نابود میکند مشغول بودن به گذشته مشغول شدن به دیگران هر کس درگذشته بماند آینده را از دست میدهد و هر کس نگهبان رفتار دیگران باشد،آسایش و راحتی خود را از دست میدهد. ☁️🌧🌨 چوپانی ماری را از میان بوته های آتش گرفته نجات داد و در خورجین گذاشته و به راه افتاد. چند قدمی که گذشت مار از خورجین بیرون آمده و گفت: "به گردنت بزنم یا به لبت؟" چوپان گفت: "آیا سزای خوبی این است؟" مار گفت: "سزای خوبی بدی است." قرار شد تا از کسی سوال بکنند، به روباهی رسیدند و از او پرسیدند. روباه گفت: من تا صورت واقعه را نبینم نمی‌توانم حکم کنم، پس برگشته و مار را دوباره درون بوته‌های آتش انداختند، مار به التماس برآمد. روباه گفت: "بمان تا رسم خوبی از جهان برافکنده نشود." ☁️🌧🌨 ☃ در سوئد صبحها زود به کارخانه مي‌رسيديم و همکارم ماشينش را در نقطۀ دورى نسبت به ورودى ساختمان پارک مي‌کرد به همکارم گفتم: چرا ماشينت را جلوتر پارک نمیکنی؟ گفت: براى اينکه ما زود مي‌رسيم و وقت براى پياده‌رفتن داريم. ا
ين جاها را بايد براى کسانى بگذاريم که ديرتر مي‌رسند و احتياج به جاى پارکى نزديک‌تر به درِ ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند. فرهنگ عامل اصلی در پیشرفت است ☁️🌧🌨 ☃ حكيمي را گفتند : چرا هرگز غمگین نمیشوی؟ گفت دل بر آنچه نمی ماند نمی بندم. فردا یک راز است ; نگرانش نباش. دیروز یک خاطره بود ; حسرتش را نخور و امروز یک هدیه است ; قدرش را بدان و از تک تک لحظه هایت لذت ببر. از فشار زندگي نترسيد به ياد داشته باشيد که فشار توده زغال سنگ را به الماس تبديل ميکنه.. نگران فردايت نباش خدای ديروز و امروز خداى فردا هم هست... ما اولين بار است كه بندگي ميكنيم. ولى او قرنهاست که خدايى ميكند پس به خدايى او اعتماد كن و فردا و فرداها را به او بسپار... ☁️🌧🌨 ☃ 💥افرادی که آرام غذا میخورند ✨خوش اندام تر ،کم استرس تر و آرام تر از سایرین هستند. ✨این افراد ازغذای خود بیشتر لذت میبرند و دفع راحتری هم دارند ☁️🌧🌨 گلهایی که در انتهای جنگل می رویند عطر خودشان را منتشر میکنند چه کسی آنجا باشد تا از آنها قدردانی کند، چه نباشد چه کسی از کنارشان بگذرد، چه نگذرد معطر بودن ذات و طبیعت گلهاست درست مثل آدمهایی که وجودشان سراسر عشق و محبت است، آنهایی که بی هیچ توقعی لبخند می زنند و مهربانند... ☁️🌧🌨 جالبه بدانید که دروغ گویی باعث ایجادحس خارش دربافت های صورت وگردن میشود پس توجه کنیداگر طرف مقابلتان درحین صحبت تمام وقت درحال خاراندن صورت و گردنش است میتوانید مطمئن باشید جایی ازکارمی لنگد😄 ☁️🌧🌨 دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. پیرمرد شادمان گوشه های دامن را گره زده و میرفت و در راه با پرودرگار خود سخن میگفت : ای گشاینده گره های ناگشوده ، گره از گره های زندگی ما بگشای ....... در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت. او با ناراحتی گفت : من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز؟ آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود؟ و نشست تا گندمها را از زمین جمع کند که در کمال ناباوری دید ، دانه های گندم بر روی ظرفی از طلا ریخته است! ندا آمد که : تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه . ☁️🌧🌨 ☃ 💕از عارف کاسبی پرسیدند: چگونه دراین کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟! عارف گفت: آن خدایی که فرشته مرگش،مرا در هرسوراخی که باشم پیدامیکند چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند. 💕بهترین هدیه ای که میتونین به کسی بدین، زمانتون، توجهتون، عشق و نگرانیتونه... 💕داستان کوتاه شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان می داد ، آنرا برایشان شرح می داد و بر اساس آن تربیتشان می کرد. روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد. شیخ همواره طوطی را محبت می کرد و او را در درسهایش حاضر می کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید: لااله الا اللّه ! طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت. اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه می کند. وقتی از او علت را پرسیدند گفت : طوطی به دست گربه کشته شد. گفتند برای این گریه می کنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم. شیخ پاسخ داد: من برای این گریه نمی کنم. ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد، طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد... با آن همه لااله الاالله که می گفت، وقتی گربه به او حمله کرد، آن را فراموش کرد و فقط فریاد می زد. زیرا او تنها با زبانش می گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود. سپس شیخ گفت می ترسم من هم مثل این طوطی باشم! تمام عمر با زبانمان «لااله الاالله» بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم ، زیرا قلبهای ما هنوز آن را نشناخته است. 💕هدفمند زندگي كن . انسان بي هدف مثل مسافر بي مقصد ميمونه . اگر هدف نداشته باشي زندگي تو رو هرجا بخواد ميبره . راهت رو خودت انتخاب كن . زمين خوردي ؟ احساس نا اميدي مي كني ؟ دوباره تلاش كن ... قوي باش ... دوباره شروع كن نزار يأس بهت غلبه كنه ... فقط استارت اولش سخته . باور داشته باش كه ميتونی تو فقط يكبار زندگي مي كني ... بزار ده سال ديگه بخودت و پشتكارت افتخار كني 💕شاگردی که شيفته ی استادش بود تصميم گرفت تمام حرکات و سکنات استادش را زير نظر بگيرد. فکر می کرد اگر کارهای او را بکند فرزانگی او را هم به دست خواهد آورد. استاد فقط لباس سفيد مي پوشيد شاگرد هم فقط لباس سفيد پوشيد، استاد گياهخوار بود شاگرد هم خوردن گوشت را کنار گذاشت و فقط گياه خورد. استاد بسيار رياضت می کشيد، شاگرد تصميم گرفت رياضت بکشد و روی بستری از کاه خوابيد. مدتي گذشت. استاد متوجه تغيير رفتار شاگردش شد. رفت تا ببيند چه خبر است. شاگرد گفت: دارم مراحل تشرف را می گذرانم. سفيدی لباسم نشانه ی سادگی و جستجو است.گياهخواری جسمم را پاک می کند.رياضت م
ی"عمر" است! 💕ای کاش مَـــردم از عقربه هاے ساعت می آموختند که وقتــے از کنار هم رد مے شوند به همدیگر تنه نزنند 💕یه لقمه"نون" یه کاسه"ماست" یه عشق"پاک" یه حرف"راست" رفاقت"بى کم و کاست" هرچی"محبت و صفاست" تو ذات تک تک شماست 💕از قورباغه ای که ته چاهی زندگی می کرد، پرسیدند: آسمان چیست؟ گفت: دایرۀ کوچکی به رنگ آبی جایگاهتان را تغییر دهید تا دیدگاهتان تغییر کند 💕مادری میگفت من5فرزنددارم همه رادریک خانه کوچک بزرگ کردم ولی انهانتوانستد در5خانه بزرگ خودبرای من اتاقی پیدا کنند مراقب برکت زندگیمون باشیم تادیر نشده 💕مدرسه كه ميرفتيم هربار كه دفتر مشقمون رو جا ميذاشتيم معلممون ميگفت "مواظب باش خودتو جا نذارى" و ما ميخنديديم و فكر ميكرديم نميشه خودمونو جا بذاريم بزرگ كه شديم بارها و بارها يه قسمت از خودمون رو جا گذاشتيم، توى يه كافه، توى يه خيابون، توى يه خاطره 💕قدیم تر ها وقتی که برف می بارید یک ظرف بر می داشتند می رفتند توی حیاط لایه ی روی برف را با دست پس می زدند و قسمت سفید و تمیز برف را جمع می کردند می ریختند توی ظرف بعد می آمدند توی اتاق،می نشستند زیرِ کرسی ظرف را می گذاشتند روبه رویشان رویش شکر میریختند و میخوردند کاری که حتی تصورش هم برایمان شاید کمی سخت باشد به این قضیه که فکر می کنم می بینم شاید تنها دلیلِ شاد بودن نسل های قبلمان همین باشد آنها از هر اتفاقی در جهت به جریان انداختن مسیر زندگی بهره می بردند. سختی بود. خیلی بیشتر از حالا حتی ولی از سختی ها بحران نمی ساختند که بعد نتوانند آن بحران را حل کنند کمی شکر می ریختند رویش می نشستند زیرِ کرسی و میخوردندش! حلش می کردند 💕 داستان کوتاه مردمانی که در سواحل اقیانوس اطلس زندگی می کنند به صید خرچنگ آبی مشغولند. آنها خرچنگ هایی را که صید می کنند در سبد می اندازند. اگر فقط یک خرچنگ در سبد باشد، روی سبد درپوش می گذارند؛ اما وقتی چند خرچنگ صید کرده باشند، هرگز درپوش سبد را نمی گذارند. چون هرکدام از خرچنگ ها برای بیرون آمدن، دیگری را به کناری می کشد. بنابراین هرگز هیچ کدام موفق به فرار نمی شوند. این شیوه ی انسان های ناموفق است. آنها دست به هر کاری می زنند تا دیگران را از پیشرفت باز دارند و مانع جلو رفتن آنها شوند!! آنها برای نگهداشتن دیگران در سبد، از هر وسیله ای استفاده می کنند. 💕نيمى از زندگى مان ميشود صرفِ اينكه به آدمهاى ديگر ثابت كنيم، ما چقدر خوشبختيم... به آدمهايى كه شايد خوشبختى برايشان تعريفِ ديگرى دارد حتى اگر واقعاً هم خوشبخت باشيم، اما همين خودنمايى، ما را تبديل ميكند به بدبخت ترين آدمِ روى زمين! غذايى اگر جلويمان ميگذارند، قبل از لذت بردن از غذا، ترجيح ميدهيم آن را به رخِ ديگران بكشيم... سفرى اگر ميرويم، ترجيحمان اين است كه بگوييم، ما آمديم به بهترين نقطه ى روى زمين،تو بمان همان جهنم هميشگى... واردِ رابطه اگر ميشويم،عالم و آدم را با خبر ميكنيم، كه ببينيد چقدر خاطرِ من را ميخواهد، تو اما بمان در همان پيله ى تنهايى ات... ما لذت بردن را پاك فراموش كرده ايم مسيرى را ميرويم كه خطِ پايان ندارد، فقط ميرويم كه از بقيه جا نمانيم!
وجب می شود که فقط به روحانيت فکر کنم. استاد خنديد و او را به دشتی برد که اسبی از آن جا می گذشت. بعد گفت: «تمام اين مدت فقط به بيرون نگاه کرده ای در حالی که اين کمترين اهميت را دارد. آن حيوان را آنجا می بينی؟ او هم با موی سفيد، فقط گياه مي خورد و در اسطبلی روی کاه می خوابد. فکرمی کنی قديس است يا روزی استادی واقعی خواهد شد؟ 💕 دنیا ؛ به "شایستگی هایت" پاسخ میدهد نه به "آرزوهایت" پس شایسته ی آرزوهایت باش... چه بسیار انسانها دیدم تنشان "لباس" نبود...! و چه بسیار لباسها دیدم که درونش "انسانی" نبود! به هر کس"نیکی" کنی او را "ساخته ای" و به هر کس"بدی" کنی به او "باخته ای" پس بیا بسازیم و نبازیم. 💕 " سی.پی.آر " بیمارستان جای جالبی ست، آدم هایی که بیرون از آن تند و تند قدم میزنند ،گریه میکنند ،دعا میکنند ،حالشان بهتر از بیماری که برای زنده ماندن با دستگاه شوک دست و پنجه نرم میکند نیست. آدم های بیرون از اتاق از یک چیز میترستند؛ از "نبودن" ! از نزدن ضربان قلب عزیزترین شخص دنیایشان ،از جای خالیه یک آدم. اتاق شوک جای بد و جالبیست ،تمام قول های عالم پشت دَرش داده میشود ،تمام خاطرات مرور میشود !تمام خوبی هایش یادآوری میشود ! حالا چشمتان را ببندید. بدترین آدم زندگیتان را درون این اتاق تصور کنید. فرض کنید تنها کسی هستید که او دارد ،به خوبی هایی که قبلا به شما کرده فکر کنید،به جای خالیش . نبود آدم ها را هیچ کینه ای پر نمیکند! لطفاً در زندگیتان یک اتاق سی پی آر ،یک اتاق شوک داشته باشید و خوبی های آدم های بدِ دنیایتان را احیا کنید . بعضی روزها امروزمان به فردا نمیرسند 💕 انسانها،تو یک ثانیه قلبشون میشکنه... تو یک ثانیه،قلب دیگران رو میشکنن... تو یک ثانیه ،خوشحال میشن... تو یک ثانیه ،دیگران رو خوشحال میکنن... تو یک ثانیه ،ناراحت میشن... تو یک ثانیه ،دیگران رو ناراحت میکنن... تو یک ثانیه به دنیا میانو تو یک ثانیه از دنیا میرن!!! ووو... امادر این میان یک ثانیه ای، هیچ وقت قدر هم دیگه رو نمیدونن!!! این است دنیای ما 💕 تفکر پادشاهی در زمستان به نگهبان گفت: سردت نیست؟ گفت عادت دارم. گفت: میگویم برایت لباس گرم بیاورند. و فراموش کرد! صبح جنازه ی نگهبان را دیدند روی دیوار نوشته بود: به سرما عادت داشتم اما وعده ی لباس گرمت مرا از پای درآورد! مواظب هایمان باشیم 💕سمی ترین کلمه "غرور" است،بشکنش سست ترین کلمه"شانس " است به امید آن نباش. شایع ترین کلمه "شهرت " است، دنبالش نرو. لطیف ترین کلمه "لطافت " است،آن را حفظ کن. ضروری ترین کلمه "تفاهم " است، آن را ایجاد کن. زیباترین کلمه "راستی" است،با آن رو راست باش. زشت ترین کلمه "دورویی " است، یک رنگ باش. رساترین کلمه "وفاداریست" سرعهدت بمان. آرام ترین کلمه "آرامش " است،به آن برس. ماندنى ترين كلمه "عشق" است،قدرش را بدان... 💕روزي ملانصرالدين در مجلسي نشسته بود. از ملا پرسيدند: خورشيد بهتر است يا ماه؟!! ملانصرالدين قيافه متفکرانه اي به خود گرفت و گفت: اين ديگر چه سوالي است که شما مي پرسيد؟ خوب معلوم است که ماه بهتر است !!! چون خورشيد در روز روشن در مي آيد به همين علت وجودش منفعتي ندارد ! اما ماه شب ها را روشن مي کند!! پس ماه بهتر است!! این حکایت زندگی ماست کم که باشی دیده می شوی محبت زیاد دل نمیبره؛ دل میزنه... 💕گوته می گوید: اگر ثروتمند نیستی مهم نیست، بسیاری از مردم ثروتمند نیستند اگر سالم نیستی، هستند افرادی که با معلولیت و بیماری زندگی می کنند اگر زیبا نیستی برخورد درست با زشتی هم وجود دارد اگر جوان نیستی، همه با چهره پیری مواجه می شوند اگر تحصیلات عالی نداری با کمی سواد هم می توان زندگی کرد اگر قدرت سیاسی و مقام نداری، مشاغل مهم متعلق به معدودی انسان هاست اما، اگر «عزت نفس نداری»، هیچ نداری 💕 متنی بسیار زیبا چه زود دیر می شود! در باز شد... برپا !... بر جا ! درس اول : بابا آب داد ، ما سیرآب شدیم. بابا نان داد ، ما سیر شدیم... اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی شان... و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودند... کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم و در زندگی گم شدیم. همه زیبایی ها رنگ باخت...! و در زمانه ای ک زمین درحال گرم شدن است قلب هایمان یخ زد! نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته... دیگر باران با ترانه نمی بارد! و ما کودکان دیروز دلتنگ شدیم ، زرد شدیم ، پژمردیم... و خشکزار زندگیمان تشنه آب شد... و سال هاست وقتی پشت سرمان را نگاه می کنیم، جز رد پایی از خاطرات خوش بچگی نمی یابیم، و در ذهنمان جز همهمه زنگ تفریح ، طنین صدایی نیست...! و امروز چقدر دلتنگ "آن روزها" ییم و هرگز نفهمیدیم ، چرا برای بزرگ شدن این همه بی تاب بودیم... پاکن هایی ز پاکی داشتیم یک تراش سرخ لاکی داشتیم کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت دوشمان از حلق
ه هایش درد داشت گرمی دستانمان از آه بود برگ دفترهایمان از کاه بود تا درون نیمکت جا می شدیم ما پر از تصمیم کبری می شدیم با وجود سوز و سرمای شدید ریزعلی،پیراهنش را می درید کاش می شد باز کوچک می شدیم لااقل یک روز کودک می شدیم!!!! 💕گاهی خدا همه پنجره ها را می بندد و همه درها را قفل میکند!!! مطمئن باش آن بیرون هوا طوفانیست و خدا در حال مراقبت از توست... 💕داستان کوتاه دوستی میگفت که محصول کشاورزی ام را جمع و خالص کرده بودم و برای اینکه از دست پرنده ها در امان باشد و ضرر و زیانی نبینم کنار آن مترسک گذاشتم و راهی منزل شدم برای استراحت و ناهار که در بین راه بصورت اتفاقی یکی از اهالی روستایمان را دیدم که به سمت باغ شخصی خودش میرفت البته شخصی متدین و کاریزماتیک بود که اهل روستا خیلی احترام براش قائل بودن با دیدن من دستم را گرفت و گفت باید حتما ناهار مهمان من باشی پذیرفتم و وارد باغ که شدیم درحین قدم زدن متوجه شدم که زیر درختان انگور کاسه های کوچکی آب گذاشته بود، با فاصله خاص، تعجب کردم و پرسیدم، این چه کاریه؟؟ این کاسه های آب برای چیه؟ ؟ جواب داد چون گنجشکها از این انگورا میخورند و بخاطر شیرینی زیاد انگورها ممکنه دهنشون خشک بشه، این کاسه های آب رو گذاشتم تا بخورند با دیدن مهربانی این پیرمرد، خیلی از کار خودم خجالت کشیدم وبرای چند دقیقه از اون بزرگمرد به بهانه ای اجازه گرفتم و سریعا برگشتم و مترسک را از کنار محصول برداشتم و اصلا دوست داشتم تمام پرنده ها بیایند و از این محصول من بخورند 💕زن ها اگر شاد باشند ️خانه می تپد زن ها اگر موهایشان را شکل دهند ، اگر صورتشان را آرایش کنند اگر لباسهای شاد بپوشند زندگی در خانه جریان پیدا می کند زن ها اگر کودک درونشان هنوز شیطنت کند اگر شوخی کنند ، بخندند ، همه اهل خانه را به زندگی نوید می دهند اگر روزی زن خانه چشمهایش رنگ غم بدهد حرفهایش بوی گلایه و کسالت بدهد اگر ذره ای بی حوصله و ناامید به نظر برسد تمام اهل خانه غمگین میشوند زنان ارمغان آور شادی ، گذشت و خنده اند یادمان نرود قلب خانه باید بتپد مراقب قلب خانه ات باش❤️ 💕یه دردهایی هست که هیچ وقت تو برگه آزمایش نوشته نمیشه ... 💕داستان کوتاه ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘایشان ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﮐﻨﺪ . ﻣﻼ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ . ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﮐﻨﺠﮑﺎو ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻼ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺑﻬﺮ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﻓﺮﺍﻫﻢﮐﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻭﯼ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ . ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﻼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺳﮑﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﺶ ﺻﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺧﺮﻭﺝ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺟﻠﻮ ﻭ ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ . ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﻼ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼﮔﻨﮓ ﻭ ﮔﯿﺞﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﻣﻼ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ مراميست ! ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪي ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : من به اين سكه ها نيازي ندارم چون كارشان را كردند !! و ﺩﻭ ﻧﮑﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪﺍﺳﺖ . _اﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺩﻗﺖ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﻢ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﯾﺪ.چون برايش بهايي پرداخت كرده بوديد _ﺩﻭﻡ اينكه من ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺻﺤﺒﺖ كردم چون در جيبم پول بود 💕هر وقت در فريب دادن كسي موفق شدي به اين فكر نباش كه چقدر ساده و نادان است به اين فكر كن كه چقدر به تو اعتماد داشته است پس در حقيقت تو باخته اي!!! در اعتمادهايمان دقت کنیم 💕 دختری با پدرش میخواستند از یک پُل چوبی رد شوند... پدر رو به دخترش گفت: دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم. دختر رو به پدر کرد و گفت: من دست تو را نمیگیرم تو دست مرا بگیر... پدر گفت: چرا؟ چه فرقی میکند؟ مهم این است که دستم را بگیری و با هم رد شویم... دخترک گفت: فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم ممکن است هر لحظه دست تو را رها کنم، اما تو اگر دست مرا بگیری هرگز آن را رها نخواهی کرد! این دقیقا مانند داستان رابطه‌ی ما با خداوند است؛ هرگاه ما دست او را بگیریم ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم، اما اگر از او بخواهیم دست‌مان ما را بگیرد، هرگز دست‌مان را رها نخواهد کرد! و این یعنی ... "دعا کنیم فقط خدا دستمونو بگیره" 💕 نترسید؛ از روزیکه خورشید متلاشی شود و همه از سرما بمیریم بترسید از روزی که زنان بخواهند محبتشان را از مردان دریغ کنند... آن‌وقت همگی از سرما خواهیم مُرد! 👤 چارلی چاپلین 💕افکار منفی و اضطراب ها مانند پرندگانی هستند که بالای سرت پرواز می کنند نمی توانی جلوی پرواز آنها را بگیری اما می توانی از نشستن آنها روی سرت و آشیانه کردنشان جلوگیری کنی 💕گل رابه عزیزان میدهند ومحبت رابه مهربانان!! کدام لایق توباشد که هم عزیزی هم مهربان... 💕هیچ "مدرسه ای" بالاتر از "تجربه" نیست افسوس که، "شهریه" آن به گران
💕لجبازي يك كلمه نيست! يه اشتباست! اشتباه ويران كننده! كه ميتواند هر دو نفر را در رابطه به زمين بزند و جايي براي بلند شدن نماند! لجبازي ميتواند انقدر قوي باشد كه يادت برود روزي عاشق كسي بودي كه به او ميگفتي نميخواهي ناراحتي اش را ببيني! اما حالا خودت عامل اصلي اش شده اي! باعاشقانه هاي خود لجبازي نكنيد گاهي جايي براي جبران نميماند! 💕من فهرستی از آنچه در مدرسه به ما یاد نمی دهند را تهیه کرده ام: آنها به ما یاد نمی دهند که چگونه کسی را دوست بداریم. آنها به ما یاد نمی دهند که چگونه در شهرت به درستی زندگی کنیم آنها به ما یاد نمی دهند که چگونه در گمنامی، از زندگی لذت ببریم. آنها به ما یاد نمی دهند که چگونه از کسی که دوستش نداریم جدا شویم آنها به ما یاد نمی دهند که به آنچه در ذهن دیگری می گذرد فکر کنیم. آنها به ما یاد نمی دهند که به کسی که در حال مرگ است چه بگوییم. آنها به ما هیچ چیزی را که ارزش یاد گرفتن داشته باشد، یاد نمی دهند. 💕 وقتی گیلاس با بند باریکش به درخت متصل است همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند.. باد باعث طراوتش میشود آب باعث رشدش میشود و آفتاب پختگی و کمال میبخشد اما … به محض پاره شدن آن بند و جدا شدن از درخت، آب باعث گندیدگی باد باعث پلاسیدگی و آفتاب باعث پوسیدگی و ازبین رفتن طراوتش میشود.. بنده بودن یعنی همین، یعنی بند به خدا بودن، که اگر این بند پاره شد، دیگر همه عوامل در نابودی ما مؤثر خواهد بود. پول، قدرت، شهرت، زیبایی... تا بند به خداییم برای رشد ما، مفید و بسیار هم خوب است اما به محض جدا شدن بند بندگی، همه آن عوامل باعث تباهی و فساد ما می شود. 💕 پیری برای جمعی سخن میراند، لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند. بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.... او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید. او لبخندی زد و گفت: وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید، پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟ گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید 💕 داستان کوتاه ﻣﺮﺩ ﻋﯿﺎﻟﻮﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺪﺍﺭﯼ، ﺳﻪ ﺷﺐ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺳﺮ ﺑﺮ ﺑﺎﻟﯿﻦ ﮔﺬﺍﺷﺖ . ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺍﻭ ﺭﺍ وادار کرد ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﻭﺩ. ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺼﯿﺒﺶ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ . ﻣﺮﺩ ﺗﻮﺭ ﻣﺎﻫﯿﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺯﺩ ﺗﺎ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﻏﺮﻭﺏ ﺗﻮﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺗﻮﺭﺵ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩ . ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﻮﺭﺵ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﻣﺎﻫﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻪ ﺗﻮﺭﺵ ﺍﻓﺘﺎﺩ . ﺍﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻧﺠﻬﺎﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺮﺩ. ﺍﻭ ﺯﻥ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ؟ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ می رفت. ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮔﺮﺩﺵ ﺑﻮﺩ . ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺷﺘﻪ ﯼ ﺧﯿﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺖ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﺍﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮﺭﻡ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺁﻥ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺪﺍﺩ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺸﮑﺮ ﻫﻢ ﻧﮑﺮﺩ . ﺍﻭ ﺳﺮﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ. ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﻭ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻪ ﮐﺎﺥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭ ﺟﻠﻮ ﻣﻠﮑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺒﺎﻟﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺻﯿﺪﯼ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻠﮑﻪ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩ، ﺧﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﺶ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ. ﺩﺭﺩ ﺷﺪﯾﺪﯼ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩ ﺳﭙﺲ ﺩﺳﺘﺶ ﻭﺭﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ. ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﮐﺎﺥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻗﻄﻊ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻧﮑﺮد. ﺩﺭﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺳﺖ ﺗﺎ ﻣﭻ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺗﺎ ﺑﺎﺯﻭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺖ. ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﻮﺍﻝ ﺳﭙﺮﯼ ﮔﺸﺖ ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﻗﻄﻊ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﯾﺎﺩ ﺩﺭﺩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ . ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪﻧﺪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺟﺴﻤﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩ . ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺒﺘﻼ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺭﻭﺍﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺴﺘﺸﺎﺭﺍﻧﺶ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻇﻠﻤﯽ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﺪﻩ . ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﺮﺩ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻧﺰﺩﺵ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮ ﻓﻘﯿﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﮐﻬﻨﻪ ﻭ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ؛ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ :ﺁﯾﺎ ﻣﺮﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ ﺁﺭﯼ ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮔﺮﻓﺘﯽ - ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﻣﺮﺍ ﺣﻼﻝ ﮐﻨﯽ . - ﺗﻮ ﺭﺍ ﺣﻼﻝ ﮐﺮﺩﻡ . - ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﻭﺍﻫﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﭼﻪ ﮔﻔﺘﯽ؟ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﺍﻭ ﻗﺪﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ، ﺗﻮ ﻫﻢ ﻗﺪﺭﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ ... خدایا قدرتت را نشان بده... 💕زمین گرد است یا زمان؟ در ٤ سالگى … موفقیت یعنی: کثیف نکردن شلوار در ٦ سالگى … موفقیت یعنی: پیدا کردن راه خانه از مدرسه در ١٢ سالگى … موفقیت یعنی: داشتنِ دوست در ١٨ سالگى … موفقیت یعنی: گرفتن گواهى نامه رانندگى در ٣٥ سالگى … موفقیت یعنی: پول داشتن در ٤٥ سالگى …
موفقیت یعنی: پول داشتن در ٥٥ سالگى … موفقیت یعنی: پول داشتن در ٦٥ سالگى … موفقیت یعنی: تمدید گواهى نامه رانندگى در ٧٠ سالگى … موفقیت یعنی: داشتنِ دوست در ٧٥ سالگى … موفقیت یعنی: پیدا کردن راه خانه در ٨٠ سالگى … موفقیت یعنی: کثیف نکردن شلوار حالا به نظرتون زمین گرده!! یا زمان؟؟ 💕 داستان کوتاه روزی جوانی نزد استاد معنوی خود رفت و از او پرسید: ” ای استاد! من از تو سوالی دارم. ” استاد گفت:” سوالت چیست؟” جوان گفت:” من خواسته های زیادی در زندگی و حتی برای به دست آوردن آنها خیلی تلاش کرده ام، ولی تا کنون به هیچ یک از هدفها و آرزوهایم دست نیافته ام و همین امر باعث شده که به حالت افسردگی و ناراحتی دچار شوم و احساس کنم که دیگر نمی توانم به خواسته هایم برسم و باید آرزوهایم را به فراموشی بسپارم و نسبت به زندگی، دلسرد و دلزده بشوم. از تو خواهش می کنم که مرا راهنمایی کن. ” استاد ادامه داد:” من می خواهم برایت مثالی بزنم و تو باید جواب سوالت را در مثال من پیدا کنی. فرض کن که دنیای به این بزرگی مانند ساحل یک دریای پهناور است و همان طور که می دانی هر چه را که به دریا بیندازی، بعد از مدتی دریا آن را به ساحل بر می گرداند. هدفها و آرزوهای هر شخص مانند نوشته ای است که در بطری می گذاری و آن را به دریای بی کران هستی پرتاب می کنی. هر چقدر خواستنت بیشتر باشد، آن را دورتر پرتاب خواهی کرد و طبق قانون دریا که برایت گفتم دریا آن بطری را به سمت ساحل بر می گرداند، ولی نه به طور قطع در همان جایی که آن بطری را پرتاب کرد بلکه باید با لذت و شادمانی در طول ساحل قدم بزنی و از لحظه های خود لذت ببری تا اینکه هدفهایت بعد از یک فاصله زمانی به تو باز گردد و آنها را مشاهده کنی. متاسفانه، تو در همین محل مانده ای و غصه می خوری. بلند شو و در ساحل زندگی به کاوش مشغول باش و ایمان داشته باش که روزی بطری تو به تو باز خواهد گشت. تا آن روز شاد و مطمئن زندگی کن. 💕از حکيمي پرسيدند: معني زن چيست؟ با تبّسم گفت: لوحي از شيشه است که شفّاف بوده و باطنش را مي تواني ببيني. اگر با مدارا او را لمس کني درخشش افزون مي شود و صورت خود را در آن مى بيني اما اگر روزي آن را شکستي جمع کردن شکسته هايش بر تو سخت مى شود اگر احياناً جمعش کردي که بچسباني بين شکسته هايش فاصله مي افتد و هر موقع دست به محل شکستگي بکشي دستت زخمي ميشود. زن اينچنين است پس آن را نشکن. تقدیم به تمام بانوان عزیز❤️ 💕میگویند زن جنس ضعیف است، باور نکن دخترم! زن ها همیشه قوی تر از مرد ها بوده اند... شجاع تر، قدرتمند تر، باهوش تر... زن ها فقط یک نقطه ضعف بزرگ دارند، که همیشه همه چیز را قربانی اش میکنند و آن چیزی نیست جز "عشق" دنیا را هم که به نامشان کنی باز هم یک نفر را میخواهند تا به او تکیه کنند، میخواهند کسی دوستشان داشته باشد، میخواهند دیده شوند... میخواهند برای یک نفر خاص مهم باشند... بعدها برایت مینویسم که "عشق" برای زن ها هم نقطه ضعف است، هم نقطه ی قوت ! 💕ﺑﯿﺎﯾﺪ ﯾﻪ ﻟﯿﺴﺖ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﻢ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺳﻄﺮﺵ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﻪ... ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ: ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﻫﻨﻮﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﻢ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﮐﻪ ﺳﺎلمم ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻡ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﻫﻨﻮﺯ ﺁﺑﯽ آﺳﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﺭﻭ ﺣﺲ ﮐﻨﻢ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ که... ﺑﯿﺎﯾﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ، ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺑﯿﺎﺭﯾﻢ ﻧﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﻣﻮﻥ ﺭﻭ! 💕تو یه کوچه ای چهار تا خیاط بود كه همیشه با هم بحث میکردند … یک روز، اولین خیاط یه تابلو بالای مغازه اش نصب کرد. روی تابلو نوشته بود : بهترین خیاط شهر دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازش نوشت : بهترین خیاط کشور سومین خیاط نوشت : بهترین خیاط دنیا چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد روی یک برگه کوچک با یه خط معمولی نوشت : بهترین خیاط این کوچه قرار نیست دنیایمان را بزرگ کنیم  که در آن گم شویم در همان دنیایی که هستیم می شود آدم بزرگى باشیم 💕ﺑﯿﺎ ﮔﺎﻫﯽ ﺧﻮدت را بزن ﺑﻪ بی خیالی ﺗﻮﯼ دنیای بیخیالی نفس بکش ﺭﺍه ﺑﺮو ﺳﻮت ﺑﺰن عشق کن توی دنیای بیخیالی سربه هوا شو آواز بخوان از نوع کوچه بازاری اش بگذار زندگی ات رنگی دیگر بگیرد بی خیال بایدها و نبایدها قید و بندها قاب و قالب ها باورکن دنیای بیخیالی هم برای خودش عالمی دارد. 💕داستان کوتاه ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺷﯿﺦ ﺍﺑﻮ ﺳﻌﯿﺪ ﺍﺑﻮﺍﻟﺨﯿﺮ ﭼﻨﺪ ﺩﺭﻫﻢ ﺍﻧﺪﻭﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﻛﻌﺒﻪ ﺭﻭﺩ. ﺑﺎ ﻛﺎﺭﻭﺍﻧﯽ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻣرﻛﺒﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺳﻔﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺧﺪﻣﺖ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﻛﺮﺩ . ﺗﺎ ﺩﺭ ﻣﻨﺰﻟﯽ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺷﯿﺦ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻤﻊ ﺍﻭﺭﯼ ﻫﯿﺰﻡ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺭﻓﺖ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ، ﻣﺮﺩ ﮊﻧﺪﻩ ﭘﻮﺷﯽ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﯽ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺩﯾﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻭﯼ ﺟﻮﯾﺎ ﺷﺪ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺍﻫﻞ ﻭ ﻋﯿﺎﻝ ﺩﺭ ﻋﺪﻡ ﻛﺴﺐ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭘﻨﺎﻩ ﺍﻭﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﺩﺭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺷﯿﺦ ﭼﻨﺪ ﺩﺭﻫﻢ ﺍﻧﺪﻭﺧﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﯼ ﺩﺍ