🔻شعری از شاعر دیار مشکنان🔻
شوق تماشا را هـــوای انــــــزوا نگذاشت
رخت عروسی دوختیم اما عـزا نگذاشت
دیــــوار را کوتاه کردیم و سراپا شــــــور
-اما درون خانــهی ما نــــــور پا نگذاشت
پرواز پروردیم در قابـــــــــــــــِ خیال اما
آنی قفس بال و پر ما را رهـــــا نگذاشت
از این شب وحشت اگر عـزم سفر کردیم
فانوسمان را یـورش سنگِ بلا نگذاشت
بعد از هــزاران شب همه کابوس ، لالایی
در خواب ما یکذره رؤیا را چرا نگذاشت
احساس را گفتیم بیپـــــــروا کنیم ابراز
شادی ما را چشمهــــای بیحیا نگذاشت
پاییزِ بـیهنگام تا در باغ ، جا خوش کرد
جایی برای بالشِ گُلهــــــای ما نگذاشت
با من مرور خاطراتت گرچه دمخور بود
-جز رَدِ بارانی به روی گونههـــا نگذاشت
#محمدخاکسار_آذرخش
@moshkenan_d
🔻 شعری از شاعر دیار مشکنان 🔻
خوبست قدری حضرتِ خان را بلرزانیم
با کفـــرمان ارکـــــــان ایمان را بلرزانیم
رغمِ پرستوهـــــا که از سرما سفر کردند
ماندیــم تا پشتــــــــِ زمستان را بلرزانیم
باید مچ شبهـــای وحشت را بپیچانیم
-اشبـــــاح پنهان در شبستان را بلرزانیم
سُکّان همتــــــــــ را بگیریم و میان موج
-آرام و با هنجـــــــار ، توفان را بلرزانیم
هی زیر لبـــــــ نام اهـــــورا را بگوییم و
-اهریمــنِ پیـــــدا و پنهــــان را بلرزانیم
گفتند با دشمن مــــــدارا ، تا به کِی اما؟
بایستــــــــــــ تا بنیان ایشان را بلرزانیم
قبــراق باید ماند و پای خستگیرا بست
بایستـــــــــ بعد از مهر ، آبان را بلرزانیم
#محمدخاکسار_آذرخش
@moshkenan_d
🔻 شعری از شاعر دیار مشکنان 🔻
باید که چون موری سلیمان را بلرزانیم
با کفـــرمان ارکـــــــان ایمان را بلرزانیم
رغمِ پرستوهـــــا که از سرما سفر کردند
باشیــم تا پشتـــــــــِ زمستان را بلرزانیم
باید مچ شبهـــای وحشت را بپیچانیم
-اشبـــــاح پنهان در شبستان را بلرزانیم
سُکّان همتــــــــــ را بگیریم و میان موج
-آرام و با هنجـــــــار ، توفان را بلرزانیم
باری به لبـــــــ نام اهـــــورا را بگوییم و
-اهریمــنِ پیـــــدا و پنهــــان را بلرزانیم
گفتند با دشمن مــــــدارا ، تا به کِی اما؟
بایستــــــــــــ تا بنیان ایشان را بلرزانیم
قبــراق باید بود و پای خستگی را بست
تا این که بعد از مهــــر ، آبان را بلرزانیم
#محمدخاکسار_آذرخش
@moshkenan_d
🔻 شعری از شاعر دیار مشکنان 🔻
لشـــکری از دل تبـــاه کشید
شهــر آیینـــه را به آه کشید
گـــرهای کـــور زد به اَبروها
پـــردهای روی قبلگاه کشید
خواستم تا غروب غم بدوم
ترمـزم را به یک نگاه کشید
پرده آویخت روی پنجرهها
خطِ قهری بهدور ماه کشید
از سرِ شب خیال خامش را
-دلِ من تا دم پگــــاه کشید
هر کجا رفت برد هـمراهش
کوهرا روی دوش کاه کشید
پیشِ رویم زمــانهی گستاخ
پوزخندش به قاه قاه کشید
#محمدخاکسار_آذرخش
@moshkenan_d
🔻 شعری از شاعر دیار مشکنان 🔻
چقـدر خستهام از لحظههای پُر تکرار
هوای تازه و جامی شرابـــــِ کهنه بیار
فریبـــــــــِ دفترِ تزویر را نخور هرگــز
که نیست بهرهای از واعظان مگر آزار
نمیشود نفساش تازه از هــوای زلال
کسیکه هست خرافات بر سرش آوار
پیام روشن خورشید را نمــــیخـواند
نگاه پنجــرهای که نشسته پشت غبار
جزای دشمنیِ نور جز سیاهی چیست
کجاست مأمن خفاشِ کـوردل جز غار
امیدِ راستـــــــ رُوی نیست از ریاکاران
که این قبیله تمامی کجاند و کجرفتار
اگرچه یکسره رسوا ولیک مستِ غرور
-که جـار میزنند وقیحانه بر سر بازار
#محمدخاکسار_آذرخش
@moshkenan_d
🔻 شعری از شاعر دیار مشکنان 🔻
روی تو را بسیــارها برمیگزینند
خورشید را بیــدارها برمیگزینند
هر سر ، نـــــدارد اعتبار سربلندی
منصــــورها را دارها برمیگزینند
با تو تمـــــام تلخها شیرینترینند
درد تو را بیمـــــارها برمیگزینند
دیوِ خمـــاری از نگاهت میگریزد
چشم تو را هشیارها برمیگزینند
تا نغمهای نو شــور در عالم بریزد
سرپنجــهات را تارها برمیگزینند
اغیار جز درماندگی راهی ندارند
-یادِ تـــــو را تا یارها برمیگزینند
تو ، نورچشمیِ همه آیینههــــایی
نقش مرا دیوارهـــــا برمیگزینند
#محمدخاکسار_آذرخش
@moshkenan_d
💙#وقت_بخیر❤️
تا کی پیِ آبادی دنیای دو روزیم ؟
تا چند پر از حسرتِ بیهوده بسوزیم؟
در این شبِ حائل شده تا صبح قیامت
خوب است که از عشق چراغی بفروزیم
#مشکنان
#محمدخاکسار_آذرخش
🌸@moshkenan_d