eitaa logo
مشارکتِ حداکثر،معجزهٔ بصیرت🇮🇷✌🇮🇷
106 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
7.4هزار ویدیو
25 فایل
برنامه کانال 🗒 ارائه مطالب و ویدئوها جهت افزایش بصیرت نیروهای انقلابی در جهت هدایت و روشنگری آحاد مردم 🗒 ارائه عوامل تحقق بخش بصیرت در جهت تشخیص حق از باطل 🗒ارائه کلیدی ترین عامل افزایش بصیرت با تکیه بر سخنان رهبری
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حُسن خُلق
🏴 نکاتی پیرامون فضائل حضرت ام البنین سلام الله علیها ◾️ تغییر نام حضرت ▫️ کلابیه، بعد از گذشت مدتی از زندگی مشترک با علی (ع)، به پیشنهاد کرد که به جای «فاطمه»، که اسم قبلی و اصلی وی بوده، او را صدا زند تا فرزندان (س) از ذکر نام اصلی او توسط پدرشان، به یاد مادر خویش، فاطمه زهرا (س) نیفتند و در نتیجه، خاطرات گذشته، در ذهن آن ها تداعی نگردد و رنج بی مادری آن ها را آزار ندهد. ◾️ فرزندان حضرت ام البنین سلام الله علیها ▫️ ثمره زندگی مشترک ام البنین (س) با حضرت علی (ع)، چهار پسر بود که به دلیل داشتن همین پسران، او را ام البنین، یعنی مادر پسران می خواندند. نام فرزندان ایشان به ترتیب عبارتند از: قمربنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس (ع)، عبداللّه ، جعفر و عثمان. ◽️فرزندان ام البنین همگی در کربلا به شهادت رسیدند. 👈مقاله ی حضرت ام البنین سلام الله علیها در دانشنامه اسلامی •┈┈••✾•🏴🖤🏴•✾••┈┈• @hosnkholegh •┈┈••✾•🏴🖤🏴•✾••┈┈•
هدایت شده از فراکتاب 🇮🇷
سلام الله علیها رو تسلیت عرض می کنیم. به برکت وجود این بزرگوار، این روز رو روز تکریم مادران و همسران شهدا نام گذاری کردن. توجهتون رو به کتاب خانم کارکوب (روایت زندگی زهرا کارکو، مادر شهیدان جمال، فریدون و منصور کارکوب‌زاده) جلب می کنیم👇 🔆 آفتاب زده بود که به‌همراه تمام فامیل به سوی غسال‌خانه‌ای که قرار بود جنازه را به آنجا بیاورند، رفتم. انتظار آمدن زنده‌ها خیلی سخت و طاقت‌فرساست و انتظار آمدن پیکر شهید سخت‌تر از آن. هیچ‌کس شعله‌های آتشی که درونم را می‌سوزاند و به خاکستر بدل کرده بود، نمی‌دید. فقط آه می‌کشیدم و چشم‌به‌راه بودم که یوسفم بیاید. 😭 ساعتی گذشت. پیکر را آوردند و به داخل غسال‌خانه بردند. بی‌تاب دیدارش بودم. زن‌ها شیون می‌کردند و مردها گریه. همه پشت در غسال‌خانه جمع شده بودند. در باز شد. من و مادرم داخل رفتیم. چند لحظه بی‌هیچ‌کلامی فقط نگاهش کردم. بدنم می‌لرزید. اشکم بی‌صدا پایین می‌آمد. نفس‌نفس می‌زدم. جلو رفتم و بی‌اختیار خم شدم و صورت بر صورتش گذاشتم و بوسیدمش. چشمانش نیمه‌باز بود. بدنش بوی عطر می‌داد. 💔 شروع کردم به نجوا: «فدات بشم، مامانی!... تو هم هوای رفتن داشتی. نگفتی مامانی دل‌تنگت می‌شه؟ بالأخره به آرزوت رسیدی.» دستم را روی صورت و بدنش می‌کشیدم، نوازشش می‌کردم و قربان صدقه‌اش می‌رفتم. لبانم از گریه می‌لرزید. عزیزم به‌خواب رفته بود. خانم کارکوب رو در مطالعه کنین👇 fktb.ir/25899/social (سلام الله علیها) (سلام الله علیها) @faraketab_ir