. مثیر الأحزان عن علیّ بن الحسین [زین العابدین] علیه السلام: ادخِلنا عَلى یَزیدَ ونَحنُ اثنا عَشَرَ رَجُلًا مُغَلَّلونَ، فَلَمّا وَقَفنا بَینَ یَدَیهِ، قُلتُ: أنشُدُکَ اللّهَ یا یَزیدُ، ما ظَنُّکَ بِرَسولِ اللّهِ لَو رَآنا عَلى هذِهِ الحالِ؟... وقالَت فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَینِ: یا یَزیدُ بَناتُ رَسولِ اللّهِ سَبایا!
فَبَکَى النّاسُ وبَکى أهلُ دارِهِ حَتّى عَلَتِ الأَصواتُ.
فَقالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: و أنَا مَغلولٌ، فَقُلتُ: أتَأذَنُ لی فِی الکَلامِ؟
فَقالَ: قُل ولا تَقُل هُجرا.
قُلتُ: لَقَد وَقَفتُ مَوقِفا لا یَنبَغی لِمِثلی أن یَقولَ الهُجرَ، ما ظَنُّکَ بِرَسولِ اللّهِ لَو رَآنی فی غُلٍّ؟
فَقالَ لِمَن حَولَهُ: حُلّوهُ، ثُمَّ وَضَعَ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام بَینَ یَدَیهِ، وَالنِّساءَ مِن خَلفِهِ؛ لِئَلّا یَنظُرنَ إلَیهِ، فَرَآهُ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام، فَلَم یَأکُل بَعدَ ذلِکَ الرَّأسَ.
. مثیر الأحزان: امام زین العابدین علیه السلام فرمود: «ما را که دوازده مردِ در بند بودیم، بر یزید، وارد کردند. هنگامى که پیشِ روى او ایستادیم، گفتم: اى یزید! تو را به خدا سوگند مىدهم که گمان مىبرى اگر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله ما را بر این حال مىدید، چه مىکرد؟...
فاطمه دختر حسین علیه السلام نیز گفت: اى یزید! دختران پیامبر خدا، اسیر مىشوند؟!
مردم گریستند و اهل خانه یزید هم گریستند، تا آن جا که ناله و شیون، بلند شد.
من در غُل و زنجیر بودم. گفتم: آیا اجازه سخن گفتن به من مىدهى؟
گفت: بگو؛ ولى بیهودهگویى مکن.
گفتم: در جایى ایستادهام که سزامند همچون منى نیست که بیهودهگویى کند. گمان مىبرى اگر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مرا در غل و زنجیر مىدید، چه مىکرد؟
یزید به اطرافیانش گفت: بندهاى او را بگشایید.
سپس سرِ حسین علیه السلام را جلوى خود نهاد و زنان را در پشتِ سرش جاى داد تا به آن سر ننگرند».
امّا على بن الحسین علیه السلام آن سر را دید و پس از آن، دیگر کلّه [ى گوسفند] نخورد.
#اسرا
#مجلس_یزید
@maghtal61
🏴دستها را برگردنها بسته بودند
شرح الأخبار عن محمد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب [الباقر] علیه السلام: قُدِمَ بِنا عَلى یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ لَعَنَهُ اللّهُ بَعدَما قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام ونَحنُ اثنا عَشَرَ غُلاما، لَیسَ مِنّا أحَدٌ إلّا مَجموعَةً یَداهُ إلى عُنُقِهِ، وفینا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام.
شرح الأخبار به نقل از محمّد بن على بن الحسین بن على بن ابىطالب (امام باقر علیه السلام): پس از کشته شدن حسین علیه السلام، ما را که دوازده پسربچّه بودیم، بر یزید بن معاویه که خدا، لعنتش کند وارد کردند. هیچ یک از ما نبود، جز آن که دستانش را به گردنش بسته بودند و [پدرم] على بن الحسین علیه السلام نیز در میان ما بود
#اسرا
#مجلس_یزید
@maghtal61
الأمالی للصدوق عن حاجب عبید اللّه بن زیاد: ادخِلَ نِساءُ الحُسَینِ علیه السلام عَلى یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَصِحنَ نِساءُ آلِ یَزیدَ وبَناتُ مُعاوِیَةَ و أهلُهُ، ووَلوَلنَ و أقَمنَ المَأتَمَ، ووُضِعَ رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام بَینَ یَدَیهِ.
فَقالَت سُکَینَةُ: وَاللّهِ ما رَأَیتُ أقسى قَلبا مِن یَزیدَ، ولا رَأَیتُ کافِرا ولا مُشرِکا شَرّا مِنهُ ولا أجفى مِنهُ، و أقبَلَ یَقولُ ویَنظُرُ إلَى الرَّأسِ:
لَیتَ أشیاخی بِبَدرٍ شَهِدوا
جَزَعَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأَسَلِ 5
ثُمَّ أمَرَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، فَنُصِبَ على بابِ مَسجِدِ دِمَشقَ
الأمالى، صدوق به نقل از دربان عبید اللّه بن زیاد: زنان حسین علیه السلام را بر یزید بن معاویه، وارد کردند و زنان خاندان یزید و دختران معاویه و خانوادهاش صیحه زدند و فریاد کشیدند و نوحه سر دادند.
سرِ امام حسین علیه السلام پیشِ روى یزید، نهاده شد. سَکینه گفت: به خدا سوگند، سنگدلتر از یزید و کافر و مشرکى بدتر و جفاکارتر از او ندیدهام.
یزید، در حالى که به سر مىنگریست، شروع به خواندن کرد:
کاش پدرانم در بدر، اکنون بودند
و بىتابى خزرج را از زخم سلاح مىدیدند!
سپس فرمان داد سرِ حسین علیه السلام را بر درِ مسجد دمشق، نصب کنند.
#اسرا
#مجلس_یزید
@maghtal61
🏴من از شنیدن لفظ کنیز بیزارم...آه
الإرشاد عن فاطمة بنت الحُسَینِ: لَمّا جَلَسنا بَینَ یَدَی یَزیدَ رَقَّ لَنا، فَقامَ إلَیهِ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ أحمَرُ، فَقالَ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ، هَب لی هذِهِ الجارِیَةَ یَعنینی وکُنتُ جارِیَةً وَضیئَةً، فَارعِدتُ وظَنَنتُ أنَّ ذلِکَ جائِزٌ لَهُم، فَأَخَذتُ بِثِیابِ عَمَّتی زَینَبَ، وکانَت تَعلَمُ أنَّ ذلِکَ لا یَکونُ.
فَقالَت عَمَّتی لِلشّامِیِّ: کَذَبتَ وَاللّهِ ولَؤُمتَ، وَاللّهِ ما ذلِکَ لَکَ ولا لَهُ.
فَغَضِبَ یَزیدُ وقالَ: کَذَبتِ، إنَّ ذلِکِ لی، ولَو شِئتُ أن أفعَلَ لَفَعَلتُ.
قالَت: کَلّا وَاللّهِ، ما جَعَلَ اللّهُ لَکَ ذلِکَ، إلّا أن تَخرُجَ مِن مِلَّتِنا وتَدینَ بِغَیرِها.
فَاستَطارَ یَزیدُ غَضَبا، وقالَ: إیّایَ تَستَقبِلینَ بِهذا؟! إنَّما خَرَجَ مِنَ الدّینِ أبوکِ و أخوکِ.
قالَت زَینَبُ: بِدینِ اللّهِ ودینِ أبی ودینِ أخِی اهتَدَیتَ أنتَ وجَدُّکَ و أبوکَ إن کُنتَ مُسلِما.
قالَ: کَذَبتِ یا عَدُوَّةَ اللّهِ.
قالَت لَهُ: أنتَ أمیرٌ تَشتُمُ ظالِما وتَقهَرُ بِسُلطانِکَ.
فَکَأَنَّهُ استَحیا وسَکَتَ. فَعادَ الشّامِیُّ فَقالَ: هَب لی هذِهِ الجارِیَةَ!
فَقالَ لَهُ یَزیدُ: اغرُب، وَهَبَ اللّهُ لَکَ حَتفا قاضِیا.
الإرشاد به نقل از فاطمه دختر امام حسین علیه السلام: هنگامى که پیشِ روى یزید نشستیم، دلش به حال ما سوخت. مردى سرخرو از شامیان برخاست و گفت: اى امیر مؤمنان! این دختر را (منظورش من بودم که دخترى زیبا بودم) به من ببخش. بر خود لرزیدم و گمان کردم که این، برایشان رَواست. لباس عمّهام زینب علیها السلام را گرفتم و او مىدانست که این، نمىشود.
عمّهام به آن مرد شامى گفت: به خدا سوگند، خطا کردى و پَستى نشان دادى. به خدا سوگند، این، نه حقّ توست و نه حقّ یزید.
یزید، خشمگین شد و گفت: تو خطا کردى. این، حقّ من است و اگر بخواهم چنین کنم، مىکنم.
زینب علیها السلام گفت: به خدا سوگند، هرگز! خداوند، این حق را براى تو ننهاده است، مگر آن که از دین ما خارج شوى و به دین دیگرى بگروى.
یزید، از خشم، عقل از سرش پرید و گفت: با این گونه سخن، با من رویارو مىشوى؟! آنانى که از دینْ خارج شدهاند، پدر و برادرت هستند.
زینب علیها السلام گفت: تو و جدّ و پدرت، اگر مسلمان باشید، به دین خدا و دین پدرم و دین برادرم، هدایت شدهاید.
یزید گفت: اى دشمن خدا! دروغ گفتى.
زینب علیها السلام به او گفت: تو امیرى و به ستم، ناسزا مىگویى و به قدرتت، [نه بُرهانت،] چیرهاى.
یزید، گویى خجالت کشید و ساکت شد.
آن شامى، دوباره گفت: این دختر را به من ببخش.
یزید به او گفت: دور شو! خداوند، به تو مرگى دهد که زندگىات به پایان رسد
📖📖الإرشاد: ج ۲ ص ۱۲۱
#اسرا
#مجلس_یزید
@maghtal61
🔻 دستها را برگردنها بسته بودند 🔻
▫️ #امام_باقر #علیه_السلام
▫️ #مجلس_یزید لعنةالله علیه
🥀 شرح الأخبار عن محمد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب [الباقر] علیه السلام: قُدِمَ بِنا عَلى یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ لَعَنَهُ اللّهُ بَعدَما قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام ونَحنُ اثنا عَشَرَ غُلاما، لَیسَ مِنّا أحَدٌ إلّا مَجموعَةً یَداهُ إلى عُنُقِهِ، وفینا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام.
🥀 حضرت امام محمدباقر علیهالسلام:
🥀 پس از کشته شدن امام حسین علیهالسلام، ما را که دوازده پسر بچّه بودیم، بر یزید بن معاویه که خدا لعنتش کند وارد کردند. هیچ یک از ما نبود، جز آن که دستانش را به گردنش بسته بودند و [پدرم] على بن الحسین علیهالسلام نیز در میان ما بود.
📕 شرحالأخبار
🆔 @mosibatoratebah
#مقتل #مقتل_شناسی #مقتل_الحسین #مقتل_معصومین #مقتل_مأثور #کتاب #کتاب_شناسی #تاریخ #حدیث #روایت #توسل #زيارت #اشک #بکاء #ندبه #کربلا #نجف #عراق #ایران #شیعه #امیرالمؤمنین #امام_حسین
#اهل_البیت #ثقلین #تربت #تربت_کربلا #المصیبة_الراتبة #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🩸 گوشهای از مجلس یزید لعین 🩸
📎 #شام | #مجلس_یزید | #اسرا
📎 #حضرت_امکلثوم سلامالله علیها
🥀 حسین علیهالسلام زمانى که کشته شد، آب خواست، ولى به او ندادند و با زبان تشنه، کشته شد و نزد خدا رفت و خداوند او را از نوشیدنى بهشتى، سیراب ساخت.
🥀 او را آنچنان سر بُریدند و خانوادهاش را به #اسارت بردند و در حالى با مَرکبهاى بدون جهاز و پالان حرکتشان دادند، تا وارد دمشق شدند، در حالى که سرِ حسین علیهالسلام، در میانشان بر بالاى نیزه بود.
🥀 هرگاه یکى از آنان با دیدن سر مىگریست، نگهبانان او را با تازیانه مىزدند. اهل ذمّه، در بازار دمشق براى تماشاى آنان صف کشیده بودند و به آنان جسارت میکردند تا این که بر درِ کاخ یزید،گ متوقّف شدند.
🥀 یزید، دستور داد تا سر حسین علیهالسلام را بر در بیاویزند، در حالى که خانواده امام علیهالسلام در اطرافش بودند. همچنین، نگهبانانى را بر آن گماشت و دستور داد که: هرگاه یکى از آنان گریست، او را بزنید.
🥀 آنان، همچنان ماندند، در حالى که سر حسین علیهالسلام در میان آنها به مدّت هفت ساعت، در روز آویزان بود. امّ کلثوم سلامالله علیها، سرش را بلند کرد و سرِ حسین علیهالسلام را دید و گریست و گفت: اى پدر بزرگ (منظورش پیامبر خدا صلىالله علیه و آله بود) این سرِ حبیب تو حسین علیهالسلام است که آویزان شده است. سپس گریست.
🥀 یکى از نگهبانان، دستش را بالا برد و به صورت آن مخدره زد که به تمامى صورت او آسیب زد، اما در دَم، دست نگهبان، از کار افتاد.
📕 بستانالواعظین، صفحه ۲۶۳
🏷 #المصیبة_الراتبة
🆔 @mosibatoratebah
🩸وای از شام 🩸
📎 #شام | #مجلس_یزید | #اسرا
🥀 سهل نقل میکند: به سوى بیت المقدّس، روانه شدم و به شام رفتم. شهرى پُر آب و درخت دیدم که پارچه و پرده و دیبا آویختهاند و شاد و خوشحالند و زنانى هم پیش آنان، دف و طبل مىزنند.
🥀 با خود گفتم: شاید شامیان، عیدى دارند که آن را نمىشناسیم. دیدم مردمى سخن مىگویند. گفتم: اى مردم! آیا شما در شام، عیدى دارید که ما آن را نمىشناسیم؟!
🥀 گفتند: اى پیرمرد! تو را غریبه مىبینیم؟
🥀 گفتم: من سهل بن سعد هستم. پیامبر خدا صلىالله علیه و آله را دیدهام و از او حدیث شنیدهام.
🥀 گفتند: اى سهل! آیا تعجّب نمىکنى که آسمان، خون نمىبارد و زمین، ساکنانش را فرو نمىبرد؟
🥀 گفتم: چرا این گونه شود؟!
🥀 گفتند: این، سر حسین علیهالسلام از خاندان پیامبر خدا صلىالله علیه و آله است که آن را از سرزمین عراق به شام، هدیه مىبرند و اکنون مىرسد.
🥀 گفتم: شگفتا! سر حسین علیهالسلام را به هدیه مىبرند و مردم، خوشحالى مىکنند؟! از کدام دروازه مىآورند؟!
🥀 مردم به دروازهاى به نام دروازه #ساعات، اشاره کردند. به سوى آن رفتم و آنجا که بودم، پرچمهایى پى در پى آمد و اسبسوارى را دیدم که به دستش نیزه سرشکستهاى بود و سرى بر آن بود که شبیهترینِ صورتها به پیامبر خدا صلىالله علیه و آله بود و در پى آن، زنانى سوار بر شتران بدون جهاز آمدند.
🥀 به یکى از آنها نزدیک شدم و به او گفتم: اى دختر! تو کیستى؟
🥀 گفت: سَکینه دختر حسین...
🥀 به او گفتم: آیا درخواستى از من دارى؟ من، سهل بن سعد هستم که جدّت را دیده و از او حدیث شنیدهام.
🥀 سکینه سلامالله علیها گفت: اى سهل! به حامل سر بگو که سر را جلوى ما ببرد تا مردم به دیدن او سرگرم شوند و به ما نگاه نکنند، که ما حرم پیامبر خدا هستیم.
🥀 سهل گفت: به حامل سر، نزدیک شدم و به او گفتم: آیا درخواستم را اجابت مىکنى تا در عوض، چهارصد دینار بگیرى؟
🥀 گفت: درخواستت چیست؟
🥀 گفتم: سر را جلوتر از اهل حرم، حرکت بده.
🥀 او چنین کرد و من هم آنچه را وعده داده بودم، به او پرداختم.
📕 مقتل خوارزمی، جلد ۲ صفحه ۶۰
📕 بحارالأنوار، جلد ۴۵ صفحه ۱۲
🏷 #المصیبة_الراتبة
🆔 @mosibatoratebah
🩸 گوشهای از مجلس یزید لعین 🩸
📎 #شام | #مجلس_یزید | #اسرا
📎 #حضرت_امکلثوم سلامالله علیها
🥀 حسین علیهالسلام زمانى که کشته شد، آب خواست، ولى به او ندادند و با زبان تشنه، کشته شد و نزد خدا رفت و خداوند او را از نوشیدنى بهشتى، سیراب ساخت.
🥀 او را آنچنان سر بُریدند و خانوادهاش را به #اسارت بردند و در حالى با مَرکبهاى بدون جهاز و پالان حرکتشان دادند، تا وارد دمشق شدند، در حالى که سرِ حسین علیهالسلام، در میانشان بر بالاى نیزه بود.
🥀 هرگاه یکى از آنان با دیدن سر مىگریست، نگهبانان او را با تازیانه مىزدند. اهل ذمّه، در بازار دمشق براى تماشاى آنان صف کشیده بودند و به آنان جسارت میکردند تا این که بر درِ کاخ یزید،گ متوقّف شدند.
🥀 یزید، دستور داد تا سر حسین علیهالسلام را بر در بیاویزند، در حالى که خانواده امام علیهالسلام در اطرافش بودند. همچنین، نگهبانانى را بر آن گماشت و دستور داد که: هرگاه یکى از آنان گریست، او را بزنید.
🥀 آنان، همچنان ماندند، در حالى که سر حسین علیهالسلام در میان آنها به مدّت هفت ساعت، در روز آویزان بود. امّ کلثوم سلامالله علیها، سرش را بلند کرد و سرِ حسین علیهالسلام را دید و گریست و گفت: اى پدر بزرگ (منظورش پیامبر خدا صلىالله علیه و آله بود) این سرِ حبیب تو حسین علیهالسلام است که آویزان شده است. سپس گریست.
🥀 یکى از نگهبانان، دستش را بالا برد و به صورت آن مخدره زد که به تمامى صورت او آسیب زد، اما در دَم، دست نگهبان، از کار افتاد.
📕 بستانالواعظین، صفحه ۲۶۳
🏷 #المصیبة_الراتبة
🆔 @mosibatoratebah