#مدیر_انقلابی
🔸مصطفی از لحاظ فنی خیلی بچه باسواد و مسلطی بود. چون خودش جزو آن تیمی بود که اولین بار غنی سازی را انجام دادند.
کاری که میکرد این بود که از "الف" تا "ی" در کار دخالت میکرد! دقیقا دخالت میکرد و اصرار دارم روی این لغت.
بعنوان مدیر می آمد توی کار و میپرسید:
این بخش از کار را چه کردی؟ فلان قسمت از قطعه ای که سفارش دادی چجوری آوردی؟ با چه کسی قرارداد بستی؟ چجوری قرارداد بستی؟ و...
🔹دخالتی که میکرد واقعا فایده داشت. مصطفی رایگان مشاوره فنی میداد! بیشتر هم در بحث فنی دخالت میکرد. در کار بازرگانی چندان دخالت نمیکرد. چون در بازرگانی من مسلط تر بودم. این کار برای او هم فایده داشت و با مباحث بازرگانی آشنا میشد. با من که آشنا شد تازه آمده بود به بخش بازرگانی. این دخالتش باعث اشراف و تسلطش به مباحث بازرگانی میشد.
🔸روحیه ی من کلی نگر بود و مصطفی جزئی نگر، لازم بود او در کار من دخالت کند. دق او در کار باعث میشد تا آن چیزهایی که من دقت نکرده بودم لحاظ شود و پروژه به نتیجه برسد.
من همیشه میگفتم توکل برخدا و قرار داد را میبستم. مصطفی میگفت: توکل جای خودش ولی کار باید درست انجام شود.
🔹مثلا میگفت: فلان پیمانکار آمده پیش من و فکر میکند من هم مثل بقیه مدیر ها درباره فلان موضوع بی اطلاعم! واقعا هم مدیر های دیگر یا اطلاع نداشتند یا لااقل کم اطلاع بودند. یعنی در کار بازرگانی دانش ندارند یا اگر هم دانش داشته باشند آن دانش در نشده است.
🔸مصطفی طرفدار حق دو طرفه بود. مدیر های دولتی عموما یک طرفه فکر میکنند. یعنی فقط بیت المال را سفت میچسبند با اینکه بیت المال است! اولویت اول و آخر است! آنها طرف دیگر ماجرا را نادیده میگیرند یعنی به خود حق میدهند حق الناس، حق پیمانکار را تضییع کنند. مصطفی هردو طرف را سفت میچسبید و تمام تلاشش را میکرد که حق تو که داری برایش کار میکنی را تا ریال آخر بدهد.
@mostafaahmadiroshan
#مدیر_انقلابی
🔹کالایی را برای نمونه آورده بودم. کسی که باید کالا را بهش تحویل میدادم و مصطفی هم دوستش داشت و خط قرمزش بود پول ما را نداد! و هی می انداخت عقب تا اینکه از مسئولیت جابجا شد و پول کالا ماند. ۳ سال از عقب افتادن پولم گذشته بود و آن زمان ۶ ماه مانده بود به شهادت مصطفی...
🔸مصطفی افتاده بود دنبال کار من. هرچقدر گفتم ول کن گوش نکرد. مبلغ خیلی جزئی بود.
این قضیه اصلا به مصطفی ربطی نداشت ولی تا آخر پیگیری کرد و از معدود دفعاتی بود که با آن شخص دعوا هم کرد.
به او گفت: تو حق فلانی را ندادی که حالا من باید بیفتم دنبال کار!
سر قضیه حرف ها شنید، گوشش به این حرفها عادت کرده بود و اعتنایی نمیکرد.
🔹ما باهم خیلی صمیمی بودیم. همه گفتند ببین افتاده دنبال کار رفیقش...
پشت سرش حرف زدند به من گفت: که در یکی از معاونت ها به او گفته اند برای این قضیه دارند برای شما پرونده درست میکنند. بهتر است دنبال این قضیه را نگیرید. مصطفی میگفت: به آنها گفته ام این حق است و من حق را پیگیری میکنم و نتیجه را هم میسپارم به خدا.
🔸خیلی زیرکانه کار را پیگیری کرد. با سیستم بولدوزری جلو رفتن در این جور کارها مخالف بود. اگر موفقیتی داشت بخاطر زیرکی و توکلش بود. زیرک برای مصطفی واقعا واژه مناسبی بود. در نهایت پول را گرفت و به من پس داد. حق الناس خیلی برایش مهم بود
ادامه دارد...
@mostafaahmadiroshan