شهید مصطفی احمدی روشن🇮🇷
#قهرمان_مهار_استاکس_نت
#قسمت_آخر
🔹هیچ کس در دنیا، حتی افرادی که در سایت نطنز، چند متر آن طرف تر از سالن ماشین های سانتریفیوژ، کار می کردند، حتی نزدیک ترین دوستان مصطفی، نفهمیدند که او و دوستانش چطور ویروس استاکسنت را مهار کردند.
🔹اما حالا چه کسی حرف آن ها را باور میکرد؟ از کجا معلوم که ویروس مهار شده و دیگر کاری از دستش برنمیآید؟ مصطفی و همکارانش برای اینکه حرفشان را اثبات کنند، یک زنجیره از ماشینهای سانتریفیوژ را در اختیار گرفتند. دوران سختی بود. برای اینکه زنجیرهشان به مشکل نخورد، حتی بعضی شب ها خانه نمیرفتند. در همان بیابان های نزدیک سایت، توی اتومبیلهایشان منتظر می ماندند تا اگر مشکلی برای زنجیره شان پیش آمد، سریع خودشان را بالای دستگاه ها برسانند. آنها این زنجیره را کاملاً پاک از ویروس کردند، آزمایش کردند و از آن اورانیوم غنیسازی هم گرفتند. این ها نتیجه چند ماه تلاش شبانه روزی او و همکارانش بود. آن ها شب و روز را در این مدت فراموش کرده بودند. حالا دیگر هیچ عاملی سایت را تهدید نمی کرد.
🔹مصطفی و همکارانش نه تنها دست و پای استاکس را بستند و اجازه ندادند دیگر کارش را انجام بدهد و از ماشین ها تلفات بگیرد، کاری کردند که بعد از آن ماجرا تا همین الان دیگر پای هیچ ویروسی به صنعت غنیسازی ایران باز نشده. غربی ها دیگر جرأت نمیکنند به این صنعت نگاه چپ کنند.
👉 @mostafaahmadiroshan 👈
#خاطره_خانوادگی
🔹من درس را بیشتر از کار دوست داشتم. محیطهای کاری متناسب با رشته شیمی را نمیپسندیدم. مصطفی هم با من همنظر بود. میگفت:« اگر قرار بر کارکردن باشه، باید محیط کاری جوری باشه که شما کاملا راحت باشی.»
🔹دستش خیلی باز بود برای من کار مناسبی پیدا کند، اما نه من از او میخواستم، نه او این کار را میکرد.
هردو بیشتر موافق ادامه تحصیل من بودیم.
🔺به نقل از همسر شهید
@mostafaahmadiroshan
شهید مصطفی احمدی روشن🇮🇷
#فرهنگی
🔹مصطفی پای من را به بهشت زهرا باز کرد. از دوران دانشگاه، هر وقت که دلش تنگ می شد، دستم را می گرفت و می گفت برویم بهشت زهرا. این اواخر سرش خیلی شلوغ بود ولی یک وقت 6 صبح زنگ می زد می گفت «آماده ای بریم.» می آمد دنبالم و می رفتیم.
🔹اول می رفتیم قطعه اموات بعد سر مزار شهدا. همیشه می گفت «اینجا رو نیگاه کن، اصلاً احساس می کنی این شهدا مردن؟ اینجا همون حسی رو داری که توی قطعه اموات داری؟» حس می کردم سینه اش سنگین شده. سنگ قبرها رو نگاه می کرد، سنشان را حساب می کرد، می گفت «اینایی که می بینی همه نوزده بیست ساله بودن. ماها رسیدیم به سی سال. خیلی دیر شده، اینا سنشون خیلی کمتر از ما بود که شهید شدن. اصلاً تو کَتَم نمی ره که بخوان ما رو توی قطعه مرده ها دفن کنن.» با سوزی می گفت اینها را.
انگار یک حسرت همیشگی توی دلش بود، می ترسید از قافله جا بماند. می نشستیم پای قبرها و فاتحه می خواندیم، می گفت «خدا ما رو رحمت کنه، اینا که رحمت شده ان.»
@mostafaahmadiroshan
شهید مصطفی احمدی روشن🇮🇷
#خاطره_کاری
🔸یکی از کارهای بزرگی که مصطفی انجام داد در جهت رفع و دفع مشکلات بود. وقت گذاشت. مصطفی زنجیره ای از افراد همفکری که البته تعدادشان زیاد نیست، درست کرد. افراد قابل اعتماد و موتور روشن و از لحاظ علمی دارای مراتب بالا که آنها را پای کار آورد و سر انجام مشکلات حل شد.
چطور و چگونه و چه مشکلاتی بود که مرتفع و دفع شد؟
شاید همان بخشی باشد که نمیتوان چندان واضح درباره اش صحبت کرد. نمیدانم شاید روزی برسد که این موضوع اعلام و بازگو شود. به هر حال باید در این مورد صبر کرد.
🔺به نقل از همکار شهید
@mostafaahmadiroshan
شهید مصطفی احمدی روشن🇮🇷
#شهادت
🌷من قبل از ازدواجمان، خواب شهادت ایشان را دیده بودم. یکی از اقوام نزدیک خودم هم این خواب را دیده بود و میگفت: آقا مصطفی شهید میشود، حالا ببین. و من هم میگفتم میدانم. یعنی شکی نداشتم.
🌷حتی به خودش هم میگفتم من راضی نمیشوم که به غیر شهادت از این دنیا بروی. منتها سر زمانش با هم کل کل داشتیم. میگفتم من مطمئنم تو 50، 60 سالت که شد، زمانی که همه کارهایت را انجام دادی، شهید میشوی.
🌷یک بار که خیلی سر زمانش با هم بحث کردیم گفت، حدود 30 سالگی شهید میشوم، این قضیه مال 5 یا 6 سال قبل از شهادت است.
بعد از آن زمان دیگر هیچ وقت درباره این جور چیزها حرف نزد و من هم نپرسیدم چون اصلا اجازه نمیداد تو این فازها برویم.
🌸 به نقل از همسر شهید
@mostafaahmadiroshan
padcast .mp3
4.03M
🔶پویش لشکر جوانان مومن و انقلابی، کنگره ملی مصطفای شهید با گفتمان جوان مومن انقلابی
#لشکر_جوانان_مومن_انقلابی_پای_کار
@mostafaahmadiroshan