همیشه می گفت: من لیاقت ندارم که فرمانده این بچه ها باشم. اینها همه نماز شب می خوانند. اون وقت من به آنها دستور می دهم من از روی هر کدام از آنها خجالت می کشم.
#سردار_شهید #عبدالله_نجفی
🇮🇷 کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🌹آخرین پیام بیسیم چی گردان حنظله به شهید همت:
🌷 این عکس یکی ازدردناکترین و در عین حال حماسیترین لحظات فکه، ماجرای گردان حنظله است که ٣٠٠ نفر از نیروهایش درون یک کانال به محاصره عراقی ها در میآیند. آنها چند روز با تکیه بر ایمان خود به مقاومت ادامه میدهند و بمرور همگی توسط آتش دشمن و یا عطش مفرط به شهادت میﺭﺳﻨﺪ، ساعات آخر بیسیمچی گردان، همت را خواست، حاجی پای بیسیم آمد، صدای ضعیفی را از آن سوی خط شنید که میگوید: احمد رفت، حسین هم رفت، باطری بیسیم دارد، تمام میشود عراقی ها عنقریب میآیند تا ما را خلاص کنند، من هم خداحافظی میکنم از قول ما به امام بگویید، همانطور که فرمودید حسینوار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ایستادیم....
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
☘ وقتی وطن
به خون خودش تشنه می شود
❣عشق است
اگر نصیب رگم ، دشنه می شود
🍁 خون مرا بریز به رگهای میهنم
هرگز به حرمت وطنم دم نمی زنم...
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍃
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂 لایههای ناگفته - ۱۸ محسن مطلق خاطرات یک رزمنده نفوذی ✾࿐༅◉༅࿐✾ 🔸 ۴
🍂 لایههای ناگفته - ۱۹
محسن مطلق
خاطرات یک رزمنده نفوذی در کردستان عراق
✾࿐༅◉༅࿐✾
🔸 ۴۔ خیانت فرمانده
خیانت فرمانده
من با نیروهایی که در برابرمان مقاومت کرده بودند صحبت کردم، آنها پس از اینکه موضوع برایشان حلاجی شد و خودشان فهمیدند که چه اشتباهی کرده اند حق را به ما دادند. البته ما آن پایگاه را جمع کردیم و امکانات آن را بین پایگاههای دیگر تقسیم کردیم. بعد از یک مدت کوتاه، همان مسئول سابق مقر که با بعثیها همکاری میکرد برای ما پیغام فرستاد که من همه شما را میکشم و کسی را نمی گذارم زنده به ایران برگردد.
من سریع برای او پیغام فرستادم که هر جا خواسته باشی حتی در دفتر حزب بعث، حاضر هستم با تو جلسه بگذارم، تنها و بدون اسلحه؛ ولی از تو نمی خواهم که پیش ما بیایی چون می دانم که میترسی. البته این یک تاکتیک سیاسی بود برای آمدن او و دستگیر کردنش. چند روز بعد من می بایست برای یک کار مهم به ایران برمیگشتم. به یکی از بچه های زبده سپردم که اگر فلانی آمد دست و پایش را می بندی و سوار بر قاطر راهی ایرانش میکنی. یک نامه هم برای همان شخص فرستادم که جهت مشخص شدن کارها باید در روز مقرر خود را به مقر ما برسانی.
البته آن شخص به مقر آمد؛ ولی توانسته بود از چنگال بچه های ما بگریزد. بعدها خبردار شدیم که مسئول امنیتی یکی از شهرهای عراق شده است. چندی بعد در ایران به خانوادهاش ـ که زن و دو بچه بودند ‐ برخوردیم. آنها را با نفربر به عراق فرستادیم تا خانواده اش به آتشی که با دست خودش افروخته بود، نسوزد.
۵- کمین
ما در طول هر مأموریت معمولاً به کمینهایی که از طرف عراق تدارک دیده می شد می افتادیم. ولی معمولاً کمینهای آنان موفق نبود؛ چون ما از شرایط خاصی استفاده میکردیم، مثل تاریکی شب و یا حرکت از روی ارتفاعات از تمام این کمینها خطرناکتر، کمینی بود که در کردستان خوردیم. برای یک مسأله خیلی مهم می بایست از منطقه ای می گذشتیم و خودمان را به محل مورد نظر میرساندیم. غروب بود و تأمین جاده ها جمع شده بود. کسانی هم که همراه ما بودند چند نفر از مسئولان بودند. ما ۸ نفر داخل یک تویوتای کالسکهای بودیم و خودم پشت رل نشسته بودم. اول جاده، دژبانی سپاه جلو ما را گرفت و گفت تأمینها را جمع کردهاند و رفتن ما خالی از خطر نیست.
پس از اصرار ما دژبان گفت پس یک نامه بنویسید و قید کنید که مسئولیتش به عهده خودتان است، آن وقت اگر می خواهید بروید، بروید.
به بچههای همراه گفتم :
- من مینویسم همگی امضا کنید که هر کس مسئول جان خودش باشد.
بچهها هم با بیخیالی گفتند: باشه بابا بنویس ما امضا میکنیم. نامه را نوشتم و بعد از امضای همه بچهها تحویل دژبانی دادیم و راهی شدیم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#لایههای_ناگفته
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🍂 لایههای ناگفته - ۲۰
محسن مطلق
خاطرات یک رزمنده نفوذی در کردستان عراق
✾࿐༅◉༅࿐✾
🔸 ۴۔ خیانت فرمانده
موقع گذشتن از دژبانی، به بچه های همراه گفتم، من تعهد می نویسم که با مسئولیت خودمان وارد می شویم، همگی امضا کنید که هر کس مسئول جان خودش باشد.
بچه ها هم با بی خیالی گفتند: باشه بابا بنویس ما امضا می کنیم.
نامه را نوشتم و بعد از امضای همه بچه ها تحویل دژبانی دادیم و راهی شدیم. با سرعت به راه خودمان ادامه می دادیم که ناگهان صداهایی عجیب و غریب توجه همه را به خودش جلب کرد و بعد از چند لحظه فهمیدیم که این صداها صدای تیرهایی است که از دو طرف ماشین رد میشود. فهمیدیم که به ما کمین زده اند. البته تیرها به پایین ماشین نشانه گیری میشد. آنها میخواستند چرخها را پنچر کنند و ما را به اسارت بگیرند تا بهتر بتوانند با ما تجارت کنند. ما هم در داخل ماشین فقط یک گلت و یک کلاش داشتیم که با آن دو سلاح هم کاری از پیش نمی رفت و بهتر دیدیم که اصلا از خیر به کار گرفتنش بگذریم. محلی را که کردهای ضد انقلاب برای کمین انتخاب کرده بودند از نظر نظامی جای خوبی برای آنها بود. آنها در ارتفاعات بلند دو طرف جاده به کمین نشسته بودند که از پایین دیده نمی شدند. ما نمی توانستیم تشخیص بدهیم از کجا به طرف ما شلیک می شود. از شانس بد ما کنار جاده را نیز شن ریزی کرده بودند که به خاطر کم عرض شدن جاده قدرت مانور ماشین هم کمتر بود. سعی من در این بود که کنترل ماشین از دستم خارج نشود. تیرها مرتب به ماشین می خورد و کمانه می کرد. به بچه ها گفتم بچه ها بوی خون و شهادت می آید.
و پرسیدم. کسی تیر خورده؟
یکی از بچه ها که شاید از همه بیشتر تیر خورده بود فریاد زد فکر کنم نفری هفت هشت تیر خورده ایم.
نفری که کنار من روی صندلی جلو نشسته بود سرش را بین کمر من و صندلی قرار داده بود تا مثلا تیر نخورد. من با دیدن این صحنه خنده ام گرفته بود و در آن هیاهو نمیدانستم بخندم یا رانندگی کنم. یکی از بچه ها خاموش افتاده بود روی صندلی عقب. از قرار معلوم در همان لحظات اول تیر به قلبش خورده و شهید شده بود. به بچه ها گفتم فلانی صدایش در نمی آید. گفتند: چیزی نیست؛ شکه شده است. در همین لحظه لبه چرخ ماشین روی خاکهای کنار جاده بالا رفت و ماشین شاید تا ۳۰ درجه به سمت راست وارونه شد؛ طوری که من فکر کردم الان است که ماشین چپ شود. من تا آخر گاز ماشین را گرفته بودم ولی از آنجا که خدا میخواست ماشین دوباره به حالت عادی برگشت. ما خیلی شانس آوردیم؛ چرا که اگر چپ می شد، دیگر در چنگ دشمن بودیم. با سرعت زیاد از پیچ گذشتیم و از محل کمین دور شدیم. آنها که دیدند ما از دستشان فرار کردیم تیرها را به ماشین می زدند تا به اصطلاح، سر بچه ها را هدف بگیرند. تیرها پشت سرهم به اطراف ماشین اصابت می کرد؛ به طوری که تمام شیشههای ماشین خرد شد، ولی خوشبختانه توانستیم پایمان را از تله ای که برایمان گذاشته بودند، بیرون بکشیم. به سرعت ماشین، برای رسیدن به بیمارستان افزودم و تازه درد و آخ و واخ بچه ها در آمده بود. به بچه ها گفتم فقط صلوات بفرستند تا برسیم به بیمارستان.
در بین راه با سرعت از کنار یک تویوتا که به سمت محل کمین می رفت، گذشتیم یکی از بچه ها با وجود تیرهای زیادی که به بدنش خورده بود، سر کلاش را از ماشین بیرون گرفت و چند تیر هوایی زد. تویوتا ایستاد و ما به آنان نزدیک شدیم از دیدن سر و وضع ما تعجب کردند. وقتی قضیه را برایشان گفتیم از رفتن منصرف شده، دنبال ما تا بیمارستان آمدند. آن روز هم خدا را صد هزار مرتبه شکر کردیم؛ شکر کردیم که با عنایت او، گیر آن آدمکشها نیفتادیم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#لایههای_ناگفته
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🍂 لایههای ناگفته - 21
محسن مطلق
خاطرات یک رزمنده نفوذی در کردستان عراق
✾࿐༅◉༅࿐✾
🔸 ۴۔ خیانت فرمانده
یکی از مراحل حسّاس کارما عملیات محرم بود. ما برای آن به همراه دیگر بچه های اطلاعات قبل از شروع عملیات، کارهایمان را تمام کرده بودیم و دیگر کاری نداشتیم. روزهای بیکاری را با «علوی» (مسئول بهداری لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب علیه السلام) ، که رفیق جون جونیم بود سر میکردم. به او گفتم کاری ندارم و اگر بخواهد، حاضرم هر کاری باشد انجام دهم. او هم مرا به یکی از اورژانسهای خط مقدم برد و پس از معرفی رسماً کارم را شروع کردم. اورژانس خط، زیر یک پل بتونی که دو طرف آن با خاکریز بسته شده بود، با داشتن چند مهتابی و چراغ و ۱۵ تخت شکل گرفته بود و در یکی از حساسترین محورهای عملیاتی برپا شده بود. با شروع عملیات کار بی وقفه ما، یعنی رســیـدگی سطحی به مجروحان و انتقال آنان به عقب آغاز شد. اورژانس در بعضی روزها بیشتر از توان خود مجروح می پذیرفت و به خاطر کم بودن بهیار و پرستار، ما نمیتوانستیم به همه رسیدگی کنیم. در همان لحظات اول عملیات که چند کاتیوشا به اطراف اورژانس خورد، پزشک اورژانس و دستیارانش جيم شدند.
با رفتن آنها، ما نیز نگرانشان شدیم؛ زیرا معلوم نبود با پای پیاده به کجا فرار کرده اند! به هر جهت با رفتن آنها، مسئولیتشان افتاد به گردن بقیه کسانی که مانده بودند. همه به من، به چشم یک دکتر نگاه می کردند و کمتر از آقای دکتر جناب دکتر، صدایم نمی زدند. خوشبختانه داروخانه اورژانس مثل سایر بهداریهای منطقه با برچسبهایی که روی قوطی داروها زده بود، طبابت را برای همه آسان میکرد و بهترین راه، چاره شده بود. برای کسانی چون من که پته دکتر نبودنش روی آب نریزد هر کسی که به اورژانس می آمد و از دردی شکایت می کرد، سریع نسخه را می پیچیدیم.
عملیات همچنان ادامه داشت و سیل مجروحان نیز به اورژانس سرازیر بود. کسانی که همراه یک مجروح به اورژانس می آمدند و از دوستان او بودند، بیشتر از خود مجروح برای ما دردسر درست می کردند و همه اش فریاد می زدند
- آی دکتر! کاری بکن. و فکر می کردند که من ابوعلی سینا هستم. یا اینکه مدرک دکتریم را سالهاست گرفته ام! من آنجا آچار فرانسه بودم، هم طبابت می کردم و هم اورژانس را جارو می زدم. جدای از اینها در باک موتور برق بنزین می ریختم و جراحی مغز هم انجام میدادم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
همراه باشید
#لایههای_ناگفته
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
تا که ابراهیم
لب تَر کرد قربانی شوید
پشتِ یکدیگر به صف گشتند
اسماعیلها ....
#اعزام_به_جبهه
#فرزندان_روح_الله
🌴 دوران #دفاع_مقدس
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
عید قربان است ؛
ای یاران گل افشانی کنید
گوسفند نفس را گیرید و قربانی کنید
#عیدتان_مبارک
#ایمانتان_ابراهیمی
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
ایستاد پای امام زمان خویش
امروز ۲۸ خرداد سالروز شهادت شهید مدافع حرم #مهدی_بیدی
🇮🇷 کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
💢روزی از حقوق دوران خدمتش سؤال کردم خیلی کوتاه جوابم را داد: من حقوق نمیگیرم، بعدها معلوم شد صفت بندگی، ایثار و یتیم نوازیاش را از مولایش علی علیهالسلام در وجودش ذخیره دارد. او کارت حقوقیاش را به فرزند یتیمی داده بود تا هرگاه، پولی به حسابش واریز میشود، برداشت کند. این فرزند یتیم را در روستاهای اطراف محل خدمت یافته بود. چرا که برای گذراندن دورههای تکاوری مرتب به کوهها و صحراهای اطراف محل خدمت در رفت و آمد بود. گاهی نیز شیر و نان میخرید و میان دوستان سربازش توزیع میکرد.
📸شهید مدافع حرم
#رضا_عادلی
#اهواز
🗓 شهادت: ۱۲ بهمن ۹۴
📿شادی روحشان #صلوات
🚩کانال ضد صهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
بلند پرواز باش
آسمون به کسی تعلق نداره ...
#صبح_بخیر
#ورزشکار_باشید
#لشکر۲۷حضرترسولﷺ
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 یادش بخیر
دوستان شهیدمان
نماهنگی به یاد شهدای دفاع مقدس
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
❣دست نوشته شهید محسن حججی در روز عرفه: خدایا معرفتم ده تا حسینی شوم و حسینی قربانی ات... خدایا شهیدم کن
🔹چند سالی است که روز عرفه، این دستنوشته محسن حججی در روز عرفه سال۹۴ دائم جلوی چشمم رژه میرود. نکته اش اینجاست که امثال ما معمولا وقتی دعا میکنیم دنبال حاجات شخصی و دنیوی خودمان هستیم اما امثال محسن حججی، دعا کردن شان هم فرق میکرد که شهادت شان آنطور یک مملکت را تکان داد.
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd